ندارد

تو را از آب می‌گیرم تو را از بین ماهی‌ها
اگر این گریه بگذارد، اگر این بی‌پناهی‌ها

به حال مرد نابینا چه‌گونه سود خواهد داشت؟
چراغ کوچکی روشن بسازد، در سیاهی‌ها

نترس از گم شدن مریم، سراغم آمدی هرگاه
تنم را توته توته می‌گذارم، بر دو راهی‌ها

بنازم دست نقاشی، که بر رغم پشیمانی
دل خونین آدم را کشیده بر صراحی‌ها

خطر پشت خطر یک‌سو، سر طاس و سفر یک‌سو
من و این فصل تابستان، من و این بی‌کلاهی‌ها

اگر دیدی به خاک افتادن گل‌های سوری را
به یاد آور، خزان در ذات خود دارد تباهی‌ها

شناسنامه