چیزی راکه می نویسم وقصد دارم برای شما توصیف وتعریف کنم چیزی است که بدرد یک طبقه خاص جامعه که همان قشرسعادتمند اجاره نشین است می خورد ، پس اگر خوانند ه عزیز صاحب خانه است ومثل من وخیلی از همشهریان عزیز اجاره نشین نیست ، بهتراست هم اکنون از خیر خواندن این ستوربگذرد ،چون فکرمیکنم خواندن این نوشته برای کسی که صاحب خانه وزندگی باشد هیچ لذتی ندارد، چه بسا مایه شرمندگی من وسایر اجاره نشین های عزیزباشه ،ازاین جهت که دردنیای اجاره نشینی مسایلی می گذرد که هیچ اجاره نشینی دوست ندارد بقیه مردم ،خصوصا صاحب خانه های محترم آنرا بدانند ،با این همه گوش شیطان کر اجاره نشنیی هم دنیایی دارد با لذایذ خاص خود که گاهی اوقات باورنکردنی به نظرمی رسد !
حداقل یکی از این لذایذ این است که آدم خانه های گوناگون را درنقاط مختلف شهرتجربه میکند با دیزاین ها ونقشه ها ی گوناگون ، از آنجا که انسان ذاتا تنوع طلب است این غریزه تنوع طلبی تا حدودی از این طریق ارضا می شود . دیگر اینکه اگرخدابخواهد ویک روزی شما نیز به لطف یک رهبریا قوماندانی که اراضی اطراف شهرتان را تصاحب کرده اند ، صاحب تکه زمینی دریک گوشه ای از شهر شدید که ازاحتمالات ضعیف است ، درقسمت نقشه خانه به حدکافی تجربه اندوخته دارید ، انواع خانه ها را نشسته وتجربه کرده اید؛ یک طبقه ، دوطبقه ، طبقه بالا ،طبقه پایین ، پنجره روبه آفتاب ، حیاط روبه کوچه ….. همه وهمه را به یمن کرایه نشینی تجربه داشته با انواع واقسام دیزاین ها ونقشه ها وازهمه گونه طرحی با خبرید .
مثلا می دانید که دیزاین خانه های جدید چگونه است و فرقش با خانه های سابق چه می باشد. دیگرانکه درطول سالها گشت وگذار وبه قول معروف ورایج بین کرایه نشین ها یعنی “خانه به دوشی ” اکثرقسمت های شهر را آدم بلد میشود وبا خوی وخواص مردم ساکن درآن آشنایی پیدامیکند ومی داند که کدام قسمت شهر درچند متری آب میدهد، کدام قسمت شهر خانه هایش نم دارد ، آب کدام قسمت شهر شوراست وحتی می دانیم که مردم فلان قسمت شهر چه می خورند ومردم کدام قسمت شهراز چه خوشش می آیند ، وهمینطورمی دانیم که میوه وسبزی خوب درکدام بخش شهربه فروش می رسد و درکدام قسمت شهر گرانتراست ودرکدام قسمت شهر ارزان تر و…… به هرحال شما که صاحب خانه هستید ، نمی دانید این اجاره نشینی چه دنیایی دارد ؟وخوشبختانه ازآنجا که اکثر مردم شهرها ی کشور از این سعادت برخوردار است ازاین سعادت نیز برخورداراست که می داند که اجاره نشینی چه دنیایی دارد ،بنابراین من این نوشته راتنها برای اجاره نشین ها نمی نویسم، بلکه صرفا می نویسم که ثبت تاریخ بشود ، اگر یک روزی همان طورکه وزیرصاحب مسکن ورئیس جمهورعزیزقول داده اند ، کشوریا حتی دنیا خالی ازاجاره نشین شد، مردم آن زمان بدانند که درمقطعی از زمان مردم به صورت اجاره نشین زندگی میکرده اند .من اکنون می خواهم به توصیف گوشه هایی از این تجربه ها و لذایذ آن درحدتوان برای نسل های آینده بپردازم ، درست مثل کسانی که قرنها قبل به توصیف غارنشینی برای نسل های بعد پرداخته باشند .
مدتی است که ما از محله ی بارکش ها درجنوب شهربه محله باربرها درشمال شهرکوچ کرده ایم .اهالی این محله درمقایسه با محله قبلی کمی قیافه می گیرند،چون فکر میکنند نسبت به محله جنوب کمی پولدارتراند ، ودرسایه همین خیال که فکرمیکنند پول دارتراند ، تبعا فکرمیکنند از اصالت بیشتری نیزنسبت به ادم های جنوب شهری ها برخوردارند ، وماهم از این نظر که از یک محل فقیرتردرجنوب، به یک محل پول دارتردرشمال آمده ایم ، خواهی نخواهی خیال میکنیم پولدارتریم به همین لحاظ قیافه می گیریم ،خصوصا وقتی اهالی محله جنوب را ببینیم که بیشتر . به همین خاطر سعی میکنیم رفتاری از خود بروز دهیم که هم شان رفتاراهالی با شخصیت وکرکتر این محله باشد ،بهترازمن شاید بدانید که فرقها ی قابل توجه وعمیقی بین عادات ورفتارآدمای این دومحل وجود دارد که ناشی از وضعیت جیب دوطبقه است .مثلا درمحله قبلی اگرپیشین روز به یک دکان درکوچه می رفتیم ، بچه های کوچکی را می دیدیم که با نعلبکی وپیاله به دست دم دکان آمده اند از یک روپه رُب می خرید ند ، یا ازدوروپه چای ویا یک خورد روغن می خریدند ، ولی دراین محله این نوع خرید ، یعنی خرید رُب به صورت یک روپگی ،یا روغن وچای به صورت خوردکی مایه شرمندگی است ، ولذا دارا ونادارحتی اگر لازم هم نداشته باشند ، باید رُب را با قوطی بخرند نه ازیک روپه ودوروپه سه روپه ، وروغن را با بشکه وچای را کلویی و….. بلکه هرچه قوطی کلانتری بخرند به همان اندازه نشانه شخصیت بیشتراست .
برای انکه حساب بیشتردستتان بیاید بهتراست به گوشه های از مشخصات خانه ها بپردازیم مثلا مقایسه خانه های دومحل . چون درمحله نو آمده ایم تبعا خانه های آن هم اکثرا نقشه مدروزاست وازجمله آشپزخانه های آن اوپن (open) است . فرق این آشپزخانه ها با آشپزخانه های قدیم دردوچیزبیشترنمایان می شود ، یکی رفت وآمد موشها درخانه ودیگری تردد مهمان ها !
درخانه مد جدید یا به قول معروف ” اوپن “، وقتی مهمان می آید معمولادرهال که قسمت پذیرایی است می نشیند وازاین قسمت تمام سوراخ سمبه ها ی آشپزخانه را می تواند ببیند .اما با این وجود ،این نقشه جدید یک خوبی دارد که وقتی خانم خانه درآشپزخانه مشغول است چون می داند که همه ، مهمان وغیرمهمان اورا می بینند، بیشتر دقت میکند تا دست از پا خطا نکند ، واین باعث میشود که خیلی از ظروف دیگرنشکند، درحالیکه درآشپزخانه های با ساخت قدیم بانوی خانه از دید همه دوربود به همین خاطر دراثر بی دقتی ، درهفته چندین پیاله وبشقاب ناشکن برای خانه ضرر می زد ، حالا به یمن اوپن خصوصا وقتی مهمان نشسته است وهمه چیز را درآشپزخانه زیر نظردارد خانم خانه کمتر ضررسانی میکند چون بادقت بیشتری کارمیکند …
فرق دیگر خانه ها ی با نقشه قدیم ونقشه جدید چنانچه گفتم درتردد موشها معلوم می شود ، اینرا هم باید عرض کنم که ، موشهای این محله چون درمحله ثروت مندترواقع شده اند کمی بفهمی نفهمی گنده تروچالاک تراند ، درعین حال کمی به نظرمی آید براق تر هم باشند و مثل هم نشینا ن آدمیزاده خود کمی تپل ترهستند به همین خاطر وقتی تشریف می آورند خانه ، یا می خواهند بروند آشپزخانه ، دیگرحداقل بچه ها ، خصوصا جماعت زنان جرأت نمی کنند سد راهش بشوند ، آنها راست می روند آشپزخانه، روز، شب هرموقع که دلشان بخواهد می آیند ، درحالیکه موشهای محله قبلی فقط شب ها می آمدند آنهم خیلی محترمانه وبی سروصدا وبا کمی ترس ولرز،ممکن سئوال کنید این چه ربطی به خانه قدیم وجدید دارد ؟ حالا خدمت عرض میکنم . درخانه قبلی که بودیم موشهای آن وقتی هوس آشپزخانه می کردند راست ازکوچه می آمدند می رفتند آشپزخانه ، چون خانه قدیمی بود ودرخانه های قدیمی آشپزخانه دروازه و راه جداگانه دارد ، وخانه قبلی ما هم همینگونه بود ، بدین لحاظ مجبور نبودیم به احترام موشها که می خواستند بروند آشپزخانه ازجا برخیزیم ، خصوصا طبقه اناث که همیشه با دیدن موش با جیغ وداد ابراز احساسات می کنند . ولی درخانه فعلی که آمده ایم چون جدید است وبه قول معماران اوپن (open) است ، موشها وقتی هوس آشپزخانه را میکنند ،باید ازجایی که به آن هال می گویند بگذرند ، بدین صورت با کمال نترسی وشجاعت از بالای ما عبورکرده به آشپزخانه می روند واین کار شبانه روز چندین بار تکرار میشود.و ما هم چند باردرشبانه روزمثلی که زلزله آمده باشد ، با هیاهو وسرصدا حضورآنهارا به هم خبرمی دهیم . البته موشهای محله قبلی این حسن راهم داشتند که فقط شبها بعد از انکه ما می خوابیدیم می آمدند ودرعین حال به جاهایی سرمی زدند که ما نبودیم . ولی موشهای محله نو هرموقع که هوس کنند می آیند . وازهرجا که دلشان بخواهد سرک می کشند .
ازدیگرفرقهای دومحله بچه ها واطفال ساکن دومحله است ، محله قبلی بچه های خیلی باحال ، زیرک وچالاکی داشت واکثرا هم پابرهنه درکوچه راه می رفتند ، وبعضی البته شلواروپیژامه هم نداشتند و ازبیست وچهارساعت شبانه روز، چند ساعت شب را برای استراحت درخانه های شان به سرمیبردند، بقیه روزرا درکوچه سپری میکردند ، از آنجا که اکثراهم تکه نانی دردست داشتند ، میشد حدس زد که نان چاشت وصبح شان را هم درکوچه صرف میکنند . درآن محل که بودیم ،بچه های شان هرگز به آدم سلام نمیکردند ،بیشتربه جیغ وداد وجنگ و دعوی بین خود مشغول بودند ، که گاهی مادران شان هم دراین جنگ ها شرکت میکردند ولی بچه های محله شمال چون فکرمیکنند پول دارتراند ، فکرمیکنند با فرهنگ تراند ولذا فکرمیکنند با ید مودب ترباشند ، به همین خاطر وقتی ازکنار آدم عبورمیکنند محترمانه سلام میکنند ،به همین خاطربرای لحظاتی احساس خوشی به آدم دست می دهد ، ولی به علت روحیه سرشاری که دارند ،بعدا زانکه چند قدم دور شد ند ، صدای یک نوع حیوان را ازخود درمی آورند ، مثلا صدای پشک ، صدای گرگ ، گوساله گاهی هم صدای سگ وهرچه که بلد بودند بسته به ذوق هنری شان ….
ازموارد دیگری که خیلی مهم است انکه درمحله قدیم روزانه ده ها بار زنگ خانه ما به صدا می آمد وما مجبوربودیم برویم دررا بازکنیم وقتی دررا بازمیکردیم می دیدیم پشت دروازه کسی نیست ، البته بعدا ماهم آنها را سر کار می گذاشتیم بدین صورت که وقتی زنگ به صدا درمی آمد ما نمی رفتیم دررا باز کنیم به این صورت فکر میکنم کمی تا قسمتی ابتکارعمل را به دست می گرفتیم ومایه شرمندگی کسی بودیم که زنگ زده بود وجایی قایم شده بود . ولی وقتی دودفعه سه دفعه زنگ می خورد وخوب که مطمئن می شدیم که واقعا کسی باماکاردارد می رفتیم دررا باز میکردیم . البته دراین طورمواقع معلوم بودکه خصوصا مهمانها گاهی پشت دروازه منتظرمی ماندند ، که زیاد مهم نبود ودرمقایسه به مبارزه ای که مابا بچه های محل مان داشتیم قابل حساب نبود واهمیت این جنگ پارتیزانی بین ما وبچه های محل ارزش چند لحظه انتظاررا داشت . ولی درمحله فعلی که کمی به قولی تیپ بالا است ، به همان اندازه بچه هایش وکارهای که میکنند مدل بالا است . همان مشکل را داریم . روزانه چندین دفعه زنگ خانه صدا میکند ، ولی با یک تفاوت مهم ، مثل سابق زنگ دروازه ما به صدادرمیاید ،ولی وقتی دررا باز میکنیم همیشه پسرکی را می بینیم که خیلی محترمانه وشجاعانه ازما چیزی می پرسد یا چیزی می خواهد ، مثلا می گوید می بخشید تایربایسکل ام پنجر شده شما پنجری دارید ؟ دراوایل درعین تعجب با ورمیکردیم که حتما طرف مشکل داره ،ولی حالا عادت کرده ایم ومعنی همه این جملات را می فهمیم ، مثلا یک روز که دررا بازکردم پسرکی از من پرسید :می بخشید قصابی کجاست ؟ یا یک روز ازمن پرسید : می بخشید من گم شده ام می تانید مرا به خانه ام ببرید ؟ اول باورم شد گفتم می رم لباسم را بپوشم شاید بتوانم تورا کمک کنم ولی وقتی دیدم بقیه بچه ها که آن طرف ناظر بودند واززور خنده گرده هایشان را گرفته بودند ، باورم شد که دروغ میگوید . محترمانه ازش معذرت خواسته خدا حافظی کرده دررا بستم ، نمی دانم بعدازمن چه قدر خندیدند ولذت بردند….
متوجه شدیدکه درمحله قبلی فقط مجبوربودیم دررا بازکنیم وببندیم چه بسا مایه ی خنده بچه هایی که پشت دیوار قایم شده بودند می شدیم ، ولی حالا درمحله نو که کمی فکر میکنند پولدارتراند وبه همین لحاظ فکرمیکنند با فرهنگ تراند ، مجبوریم به این گونه سئوالات ودرخواست ها جواب دهیم ،واین ناشی از همان فرهنگ بالا است ، ومهمترانکه بچه های که درمحله جنوب این بازی را میکردند ، دوراز چشم تو به تو می خندیدند . ولی بچه های محله جدید چون فکرمیکنند پولدارتراند ، چشم درچشم تو به تو می خندند .
درمحله سابق که بودیم شبها ی مان هم کوتاه بود چون دراون محله خانه ها جا نداشت ،ازکوچه به عنوان پارکنیگ عمومی استفاده میشد ، شب ها کوچه پرمیشد از سه چرخه ، موترها ی باری ،کراچی و….، شب ها تا ساعت بعداز12 را ما از رفت وآمد موترهای باری وسه چرخه وکراچی که می آمدند وپارک می کردند نمی خوابیدم ، صبح هم خیلی زود که هوا هنوز تاریک بود ، دوباره این سه چرخه ها وکراچی ها راه می افتادند . بعد نوبت به اذان می رسید که لاسپیکرآن گوشخراش تر از هرچیزی می ترکید .بدینوسیله سنگین خواب ترین عضو خانواده هم از خواب می خیست و شورماشور درخانه می افتاد ، خصوصا صدای گوشخراش سه چرخه ها با آهنگهای هندی وترکی و…که با صدای اذان درهم می آمیخت ارکستری میساخت بس شنیدنی ،بدینگونه یکی یکی حرکت کرده اززیرپنجره عبورمیکردند. تازه آفتاب سر میزدکه صدای دوره گردها شروع میشد درابتدا وزودتر ازهرکسی ،پیرمردی با لاسپیکر دستی اش کوچه را خبرمیداد ؛ نان خشکه ، آهن کهنه ،پلاستیک کهنه و……. می خریم . بعد هم صدای کودکی که شیریخ می آورد وصدامیکرد ؛ آلاسکا ،آیس کریم ،…..بعد هم صدای مردی که شورناخود تازه آورده بود وبعد هم مردی که صدامیکرد ماشین خیاطی خراب را درست میکند و…….. تا ساعت هشت صبح که درخانه بودم همین تعدادازکاسبین ملی از کوچه ریژه میرفتند ،به علاوه چند نفرزن وکودک که درمی زدند خیرات می خواستند . بعد هم که من می رفتم سرکار بقیه روزرا زیاد نمیدانم چه میگذشت …..
اما درمحله فعلی همه چیزش فرق داره این محله نان خشکه شان را یک مرتکه جوان جمع میکند که به جای کراچی موترداره، سرموترش یک لاسپیکرغول پیکر نصب کرده که چهارکوچه را یک جا جارمیزد . وقتی فریاد می زند همه خبردارمیشوند …..
خوب خوانندگان عزیزبقیه را خود می توانید درمحل خود کشف کنید .بااجازه……