«جان پدر کجاستی؟»، «اینجا کنارِ جو»
لت میخورم به دست دو مأمورِ تندخو
در بین راه مدرسه و سطلِ بازیافت
سرگرم یادگیری و سرگرمِ جستجو
گفتی که آرزوی چه داری؟ عزیز دل
آواره را چه کار به امید و آرزو
یک روز ساکنِ حلبآباد بوده است
یک روز در حلب، شده سردار جنگجو
چوپان راستگوی که ما را جواب کرد
باید پناه برد به گرگِ دروغگو
جان پدر به قایق آوارگان سوار
قایق میان آب فرو رفته تا گلو