آخرین اشعار

گره های کور خویش

جا مانده در میان گره های کور خویش
چون جاده ای که گم شده بعد از عبور خویش

اینجا کسی به داد تو اصلن نمی رسد
حتا خدا گریخته است از حضور خویش

روزی رسد که باز پشیمان شود از این
تک خنجری که ساخته است از غرور خویش

بعد از تو تا همیشه برای تو سوختم
چون نان گیر مانده میان تنور خویش

در حیرتم چگونه زغم شکوه سر دهم
از قسمت بد تو و یا بخت شور خویش؟

جز گریه نیست چاره زمانی که یک نفر
بینای دیگران شده و چشم کور خویش

ما را امید صبح دمیدن دوباره نیست
ما راضی ایم با شب شعر و شعور خویش

شناسنامه