آخرین اشعار

تا فصل خزان

از رشته‌ی جان بافته‌ام شال برایت
تا فصل خزان می‌کنم ارسال برایت

جان را نشد ارسال کنم سال گذشته
با پست روان می‌کنم ام‌سال برایت

از عشق بپرهیز، که این مسٲله ترسم
در حشر شود باعث جنجال برایت

تا بلکه خیال تو به پرواز درآید
بگذار که نقاش کشد بال برایت

عمری طرفت دید به دقت، نتوانست
پیدا کند آیینه‌ای اِشکال برایت

دم تو و دوا تو و دهان تو و دعا تو
مصراع خوشی بست رقم “دال” برایت

با آن‌ که گمانم ندهد عاشقی آنتن
هر ثانیه کارم شده مسکال برایت

شناسنامه