در سالهای اخیر در کنار یک نسل از شاعران درخشان و با استعداد، یک موج شاعر ناگهانی نیز ظهور کرده که معمولا شعرشان مزین به عکس های زیبایشان است و مضمون غالب این شعرها هم فدایت شوم و قربانت شوم است. من به راستی با هر شعری خوب یا بد، دلم میشکفد و با ظهور هر شاعری از هر نوعی که باشد جانم تازه میشود. اما شیوع این نوع شعر معمولا بدون عمق و معنا، سطحیگری و سطحینگری را هم رواج میدهد. شعر، برای بشر حافظ حافظه جمعی و سرچشمه معرفت متعالی است، برای همین از ارسطو تا هایدگر، فیلسوفان جهان، ازشعر تغذیه کرده اند و بر اساس رویاهایی که شاعران آفریدهاند فضیلتهای انسانی پرورده شدهاند، شعر خودش هدف نبوده، راهی و سلوکی برای ترسیم چهره انسان و انسانی تر زیستن بوده است . شعر در فرهنگ ما، وظیفهای و کاربردی ازین هم مهمتر داشته، مثلا رودکی و شاعران نخستین خراسانی، بنیاد هویت جمعی را برساخته و پاسپانی کردهاند، حتی همان شاعران بزرگی که به دروغ شاعر دربار دانسته شدهاند، سیاستساز حکومت ها بودهاند این که از سلطان وصف میکردهاند جایگاهی مثالی برای شاه در منظومه هویتی و فکری خود قایل بودهاند. سلطان، پاسدار عدل و دادورزی شناخته میشده و کانون محور فرهنگی شناخته میشده که در مقابل هجمه و هژمونی عرب و روم و چین، کوتوال یا نگهبان فضیلتهای تمدنی بوده است.
شعر عاشقانهای که جناب نظامی یا جامی نوشته، تفکری را در جامه عشق حمل میکرده است.
آنچه که در شعر عاشقانه یا تغزل ناب فارسی نیز سراغ داریم، هر شعر، مثل یک اثر هنری خارقالعاده بوده، مثل یک قطعه موسیقی بینظیر از موتسارت که برای هر نت آن، میتوان مدتها تامل کرد، مثل مجسمههای میکل آنژ، تراشیده شده با کمال هنروری بوده اند برای این غزل سعدی یا بیدل، هر غزل یک شاهکار به تمام معناست که بارها و بارها میتوان آن را خواند و از کشف ها و جادوگری هنرمندانه آنها در هر بیت و سپس در کلیت غزل، به وجد آمد. این وجد، حکمت و شور و شعور را با هم در خود دارد.
برای همین، شاعر نیازمند به دانشهای روزگار خود و به تأملات برآمده از ریاضتهای شخصی است، شاعران قدیم فقط برای تمرین وزن، سی هزار بیت شعر حفظ نمیکردهاند، تحصیل حکمت گذشتگان را میکردهاند در محضر بزرگان، شاگردی میکردهاند، دود چراغ میخوردهاند، کتاب میخواندهاند. ازین رو، بین فروغ فرخزاد که با جذامیان زندگی کرده و هنر معاصر جهان را مرور کرده، مکتب های فکری را دریافته با یک شاعر خوش ذوق مثل فریدون توللی خیلی فرق است. اولی شاعر است و شعرش نوع نگاه فارسیزبانان به هستی را تغییر داده و دومی، هر شعرش تکرار شعر قبلی اش. با آنکه همان توللی هم به خاطر استادی اش در تاریخ ادبیات، هر شعرش حداقل یک تابلوی تماشایی در آمده ولو این نقاشیها بازاری و خالی از یک عمق فکری باشند.
شیوع ادبیات سانتی مانتال بی مایه که همه آنها انگار یک امضا دارند ولو دهها نویسنده به ظاهر داشته باشند، باعث انحطاط فکر و خشکیدن خلاقیت و شعور جمعی میشود.
به نظرم وقتش رسیده در این باره به جامعه نخبگان هشدار داده شود که در مقابل نظرتان مسوول باشید، هر مزخرفی را ستایش مکنید اگر شما که صاحب کتاب و استاد ادبیات یا خواننده جدی ادبیاتید، برایتان یک شعر تکراری اروتیک با یک شعر عمیق و هنرمندانه، تفاوتی نمیکند باید به طبیب مراجعه کنید. نه فقط بهخاطر ذوقتان، بلکه برای سلامت روان تان. پیامدهای قضاوت شما در سیاست و مسایل اجتماعی متاثر از همین شعرها بسیار خطرناک خواهد بود.