یادداشت: قرار است به زودی دوبیتی ها واشعار ملنگ صمد، (دوبیتی سرای شیرین کلام غور) زیر چاپ برود، این نوشته از آن کتاب برگرفته شده است.
زندگينامه
عبدالصمد فرزند «كوه صاف قل» در قريۀ «رمزی» ناحيۀ پشته نور مربوط ولسوالی دولتيار ولايت غور ديده به جهان گشود. عبدالرازق خالقيار برادرزادۀ ملنگ كه در حفظ ونگهداری دوبيتی ها و اشعار او سهم ارزنده دارد، در دفتر يادداشت های خود تولد ملنگ را سال 1278 خورشيدی و وفات وی را سال 1370 به عمر 92 سالگی در چراس سرپل درج كرده است. اما محمدسخی صبوريار در پايان نامه تحصيلی خويش از دارالمعلمين عالی غور، به نقل از اهالی ناحيۀ پشته نور و بستگان ملنگ تولد او را حدوداً بين سالهای 1285- 1286 خورشيدی ثبت نموده است.
عبدالصمد جوان 20/ 25 ساله كه درمسجد قريه نزد پدرش درس می خوانده و نوشتن و خواندن را فرا گرفته بوده. طوری كه خودش روايت مي كرده (مانند خيلی از قصه های عاشقانۀ روستايی) شبی در خواب می بيند كه دختر زيبایی نزدش می آيد و كنارش می ايستد. ملنگ از او می پرسد كه نام ات چيست؟ دختر می گويد من « ليتان » نام دارم. سپس سه عدد انجير، تحفه گونه به عبدالصمد می دهد و می گويد كه يك و نيم آن را بخورد و يك و نيم باقيمانده را پيش خود نگه دارد. عبدالصمد وقتی از خواب بيدار می شود خود را در جهان ديگری می يابد و يكباره عاشق و شيفته دختر روياهای خود می شود.
او بعد از اين واقعه كاملا تغيير می كند و از آن پسربچۀ نوجوان كه شايد هوای درس و تعليم در سر می پرورانده «ملنگ صمد» ی ساخته می شود كه تا آخر عمر دوبيتی های پرسوز عاشقانه می سرايد و از عشق و محبت سخن می گويد و زندگی اش رنگ و بویی ديگری می گيرد. عبدالصمد سعی می كند ببيند آيا دختری به نام ليتان در منطقه است يا خير؛ اما در هيچ جا نشانی زان دلستان نمیبيند؛ ولی همچنان عاشق ليتان رويای خود باقی می ماند.
اتفاقا عبدالصمد روزی يكی از دختران هم روستای خود را می بيند كه در مسجد قريه پيش ملا به سبق خواندن می آيد و اسم اش «كيميا» ست. ملنگ متوجه می شود كه كيميا همان ليتانی است كه در رويای خودش او را ديده است. ملنگ بعد از آن در اشعار و دوبيتی هايش ليتان را به جای كيميا مي گذارد و خود را ملنگ ليتان و گاهی فقط ملنگ می نامد و در تمام زندگی در عشق او می سوزد و برايش شعر می سرايد و در عشقش اشك می ريزد.
روايت عاشق شدن در خواب كه مثال های مشابه بسياری هم دارد، ممكن است بعدها توسط اهالی منطقه ساخته شده باشد و يا شايد هم، به وسيلۀ خود ملنگ با توجه به حساسيت هایی كه فرهنگ زمانه نسبت به عشق انسانی و زمينی و محبت محض ميان يك دختر و پسر داشته، ساخته شده باشد و يا هم واقعا اين رويا و اين اتفاق برای ملنگ در خواب رخ داده باشد. هرچه باشد واقعيت همين است كه عبدالصمد عاشق كيميا می شود و به نام ليتان در وصفش دوبيتی می سرايد و شعر می گويد.
كلمۀ ملنگ ظاهراً در فرهنگ مردم بيشتر به كسانی گفته می شود كه پيوندهایی با طريقت و تصوف و مسألۀ مريد و مرادی دارند و از اشعار گذشتگان چيزهای بسياری را حفظ می كنند و برای پير و مرشِدشان آنها را گاهی با صدای بلند و آواز خوش می خوانند. ملنگ صمد؛ اما خود را آشكارا ملنگ ليتان می نامد و به سرعت در ميان اهالی محل و مردمان گرد و نواحی، به عنوان ملنگِ ليتان به شهرت می رسد. آوازۀ عشق ملنگ و ليتان به زودی در تمام دهكده ها، از اين گوش به آن گوش و از اين محفل به آن محفل می پيچد و باعث برانگيخته شدن احساسات بستگان و اقوام ليتان/ كيميا می گردد. ملنگ از آنجایی كه گوش عاشقان به پند و اندرز هيچ كسی بدهكار نيست، فارغ از تمام اين دغدغه های عنعنه یی/فرهنگی در عشق ليتان دوبيتی های پرسوز و گداز می سرايد و پيوسته از اوصاف و خوبی های او سخن می زند. اگر ليتان به خانۀ خود می رود، ملنگ در همان نزديكی ها می نشيند و بی پروای تمام دنيا می سرايد كه:
الا ای يارخندانم بدر شود
بيا ای ماه تابانم بدر شود
بی از تو زندگی بر من حرام است
بترس از آه سوزانم بدر شو
بدر شو ای مهی تابان! بدر شو
كمر باريك، صدف دندان بدر شو
بدر شو قد و بالايت ببينم
ندارم من دگر ارمان، بدر شو
و اگر ليتان گاهی از دهكدۀ خود نزد بستگانش به روستاهای ديگر می رود، ملنگ در هجرانش بيتابی می كند و می خواند كه:
سفر سوی وطن كی می كنی كی؟
تو گل ميل چمن كی می كنی كی؟
بمُردم از غم و درد تو ليتان
مرا غسل و كفن كی می كنی كی؟
خرام ای مه جبين! كی می كنی كی؟
تسلای غمين كی می كنی كی؟
ملنگِ پرغمِ مهجور خود را
به وصلت همنشين كی می كنی كی؟
و اگر هم، ليتان مانند ديگر دختران و پسران دهكده می رود و بالای بام خانۀ خود می نشيند و طبيعت زيبا و درختان بيد و سپيدار قريه را به نظاره می ايستد، ملنگ در وصف او و خانۀ گلين و محقر وی می گويد كه:
گُل من برسرقصرش نشسته
كجك ها دور رويش حلقه بسته
كه تيغ تيز جوهردار ليتان
به سينه خورده از پُشتم گذشته
به هرحال خانواده ليتان سرانجام از بيتابی ها و بی پروایی های ملنگ و زمزمه های بدگويان و طعنۀ سخن چينان و به اصطلاح «شرم زمانه» به تنگ می آيند و به حاجی «آدينه» ارباب منطقه شكايت می برند. در قريه، آن روز ها و حتا در همين ايام به قول شاملو «روزگارغريبی ست». اربابِ قريه برای روستاييان فقير و بی سواد، هم پناهگاه و حامی است و هم دادگاه و هم قاضی. هم حكومت و عدالت است و هم نماد دانش و عقلانيت. در قريه همه چيز به ارباب ختم می شود و تمام راه ها ازمسير ارباب می گذرد. مردم قريه انتظار دارند كه ارباب تمام دردهای آن ها را درمان كند و همه راه ها را مثل كف دست خود بلد باشد. به جز، ارباب در قريه ديگر دنيایی وجود ندارد. دنيای كوچك قريه به ارباب خلاصه می شود. ارباب در عين حال حافظ سنت های قريه و مسوول نظم و دسپلين قريه نيز هست و كوچكترين بی توجهی و بی احترامی به فرهنگ و ارزش های قريه، در حقيقت بی احترامی به ارباب و منافع ارباب نيز به حساب می آيد. پسرجوانی كه در قريه عاشق دختری می شود و تمام ارزش های جامد قريه را زيرپا می گذارد و حتا در وصف لب و دندان و قد و اندام دختر فلانی بای شعر می سرايد، شايد انقلابی ترين فرد قريه باشد كه خود را به سرعت در چنبر زنجيرهای به شدت محافظه كارانۀ بزرگان روستا و رسم و رواج های ارتجاعی شان می يابد كه در رأس همۀ آنها ارباب قريه قرار دارد. اين پسر كه به سنت ها و ارزشهای تقدس آميز قريه پشت پا زده و درصدد اخلال نظم طبيعی حاكم در روستا برآمده است، مشخص است كه نمی تواند در دادگاه كدخدای روستا برندۀ معركه از آب درآيد.
به هرحال ارباب آدينه ملنگ صمد را نزد خود می طلبد و می گويد كه چرا باعث بدنامی كيميا و خانواده اش می شود؟ و چرا با اين دوبيتی های مسخرۀ خويش آبروی مردم را بر باد می دهد؟ ملنگ صمد می گويد كه من و كيميا دو جوان بالغ و آزاد هستيم و همديگرمان را دوست داريم و می خواهيم با هم ازدواج كنيم و يك زندگی مشترك بنا نماييم و اين كجايش عيب دارد؟ او می گويد كه برادران كيميا به اين وصلت موافقه نمی كنند و در راه ما مانع ايجاد می نمايند شما بايد آن ها را بخواهيد و بپرسيد كه به كدام دليل از ازدواج ما جلوگيری می كنند؟ ارباب آدينه وقتی می بيند كه دليلی در مقابل ملنگ ندارد، می گويد درست است من در حضور مردم و چند نفر شاهد از كيميا می پرسم كه آيا ملنگ صمد را دوست داری يا خير؟ اگر او هم، چنانكه تو ادعا می كنی دوستت داشت فی الحال نكاح شما را بسته می نمايم؛ اما اگر او دوستت نداشت و تو به ناحق اين گپ ها را زده بودی، آن وقت بايد 300 چوب بخوری و دست از كيميا بشویی، آيا قبول داری؟ ملنگِ عاشق كه همۀ دنيا را از چشم پاك و زلال و باطهارت خويش می بيند و از نيم كاسه های زيركاسه اطلاعی ندارد و با توجه به اعتمادی كه نسبت به معشوق خويش دارد اين داوری را می پذيرد. حالا تمام دستگاه محافظه كارانه و غيرتی قريه به كار می افتد تا به هر حيله و ترفندی كه شده، بايد كيميا دوست داشتن ملنگ را انكار نمايد و آبروی قريه محفوظ بماند.
آن شب، مادر كيميا هم به خاطر غيرت خانواده و هم به خاطر تذكر ارباب، از جانب خود و از قول ارباب كيميا را نصيحت می كند و پيشش می گريد و سخنان عاطفی بسياری می گويد كه دخترم! به لحاظ خدا ما را بين مردم سرافگنده و شرمنده نساز و آبروی خود و برادرانت را در نظربگير و فردا در محفل بگو كه «ملنگ دروغ می گويد و من او را هرگز دوست ندارم.» مادر كيميا به دخترش می گويد كه اگر فردا از دوستی ملنگ انكار نمايی من قول می دهم كه خودم چند روز بعد دست تو را به دست ملنگ صمد می دهم اما اگر بگویی كه «ملنگ را دوست دارم» آنگاه آبروی خانواده از دست می رود و ارباب قهر می شود و هرگز نكاح تو را با ملنگ بسته نمی كند. اين روش بارها در مورد دختران ساده دل روستا به كار رفته است و با همين ترفند شايد دلداده های بسياری گول قول دادن های بزرگان روستا را خورده باشند و از وصال محبوب شان محروم شده باشند.
به هرحال مجلس داير می شود و ملنگ و ليتان نيز در جمع بزرگان قريه حضور پيدا مي كنند. ارباب آدينه از ليتان می پرسد كه آيا تو ملنگ را دوست داری؟ ليتان كه فكر مي كند در صورت انكار به زودی به وصل ملنگ می رسد، از دوستی و علاقه نسبت به او انكار می ورزد و ملنگ را شخص مزاحمی می خواند كه باعث بدنامی او و خانواده اش شده است. ديگر حرفی باقی نمی ماند. جزا از قبل تعيين شده است. ارباب دست های ملنگ را با زنجير می بندد و بالای تخت مسجد قريه با زدن 300 چوب، حُكم را بالای ملنگ تطبيق می كند و به اهالی قريه می فهماند كه سركشی از نظم حاكم بر قريه و برهم زدن ارزش های روستا، چه سرنوشتی می تواند در انتظار داشته باشد.
ملنگ كه سه صد چوب كاری را در عشق ليتان نصيب شده است، همچنان عاشق باقی مي ماند و هيچ كينه ای از كيميای خود ندارد و مجبوريت های او را درك می كند و می گويد:
به بالَی بام، سرمستم خدايا
سر زولانه با دستم خدايا
سه صد چوبم زده ارباب ادينه
هنوزم كوك سرمستم خدايا
بلی، ملنگ هنوز از عشق ليتان سرمست است و هنوز اين كبك خوشخوان در هوای ليتان شعر می سرايد و می خواند و پروای چوب های ارباب را ندارد. برای ملنگ ارباب و اهل قريه مهم نيستند، كسی كه مهم است خود ليتان است و تا زمانی كه ليتان را دارد ديگر غمی ندارد و «چه بيم از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان» و لذا می گويد:
اگر دانم كه ليتان يار باشد
ببخشم سر، اگر دركار باشد
اگر كُشت و اگر بخشيد اگر زد
همان سرو سمن مختار باشد
به هر حال، بعد از اين حادثه برادران ملنگ از يك طرف از ارباب و اهالی قريه دلخور و ناراحت هستند و از طرف ديگر شايد كدام خطر و تهديدی را متوجه برادرِعاشق شان می بينند و ياهم به خاطر اينكه ملنگ، ليتان و عشق او را فراموش كند، صلاح كار خود را در آن می دانند كه پشته نور را ترك بگويند. آنها سرانجام قريۀ « رمزی » پشته نور را رها می كنند و به يك جای بسيار دور يعنی روستای «تاريكك» در منطقۀ چراس كه آن زمان مربوط ولايت جوزجان بود و فعلا از توابع سرپل به حساب می آيد كوچ می كنند و در آنجا برای خود زمين می خرند و سكونت اختيار می نمايند كه شايد بُعدِ مسافت حوادث گذشته را از يادها ببرد و برادر عاشق پيشۀ شان از درد و رنج نجات پيدا كند. ملنگ صمد اما در آنجا نيز عاشق ليتان می ماند و در وصف معشوق خويش شعر می گويد و بيتابی می نمايد و اگر آدم قابل اعتمادی جانب دولتيار و پشته نور می رود ملنگ به زبان شعر برای محبوب خويش پيام می فرستد و اظهار اميدواری می كند و می خواهد بداند كه آيا هنوز هم ليتان او را دوست دارد يا خير:
زما ياد شما باشد نباشد؟
ترا ميل كجا باشد نباشد؟
دو بوس از قوق رخسار تو ليتان
به ما يارب، عطا باشد نباشد؟
زماني كه اين پيك های خيالی و يا واقعی از پشته نور به چراس برمی گردند، ملنگ از آنها می پرسد كه:
بگو قاصد زما رفتی نرفتی؟
به سوی يار ما، رفتی نرفتی؟
برای چارۀ درد ملنگش
تو از بهر دوا رفتی نرفتی؟
به او عرض مرا گفتی نگفتی؟
گل نغزمرا گفتی نگفتی؟
به لب چار و به رخ پنج بوس دَين است
تو اين قرض مرا گفتی نگفتی؟
ظاهراً هنگامی كه ملنگ در چراس زندگی می كرده، چند باری هم به خاطر ديدار با محبوب و اقوام خويش به پشته نور سفرهایی داشته است. محمدسخی صبوريار در پايان نامه خويش می نويسد كه: يك روز مردم «رمزی» كه دهكدۀ اصلی ملنگ است به خاطر ادای نمازظهر جمع بودند، ملنگ ابراهيم مامای ليتان و برادر خواندۀ ملنگ صمد نيز در آن ميان، حضور دارد كه سواری از پايين قريه ظاهر می شود. وقتی كه نزديك می شود همه می شناسند كه ملنگ صمد است. مردم از او استقبال می كنند، ملنگ با همه كنار می گيرد و احوال پرسی می كند و نوبت كه به ابراهيم می رسد ، ملنگ صمد اين دوبيتی را می خواند:
سلام عليكم ای لالای جانم
بترس از گريه و آه و فغانم
سلام بی عدد از ما رسانی
به ليتان شيرين مهربانم…»
برو قاصد تو از نزد ملنگش
به پيش قامت عاشق پسندش
كمر خم كن به ترتيب و تواضع
بگو از غم جدا شد بند بندم
اما احتمال دارد كه ملنگ ابراهيم گاهی به چراس رفته باشد و اين دوبيتی ها را آنجا ملنگ صمد به او گفته باشد. اين امكان هم وجود دارد كه اين دوبيتی ها را ملنگ صمد به وسيله نامه به ابراهيم فرستاده باشد. يكی از مسافرت های ملنگ به پشته نور، اتفاقا زمانی رخ می دهد كه ليتان با «شادی بيگ» ازدواج می كند. صبوريار نوشته است كه او «ناگهان آوازۀ عروسی ليتان با ارباب شادی بيگ را می شنود و بی صبرانه رخت سفر بسته به صوب پشته نور حركت می كند.» اما از ابيات ملنگ معلوم می شود كه او از اول و در چراس و پيش از سفر نمی دانسته كه ليتان عروسی می كند، بلكه اين خبر را در بين راه شنيده است.
سفربا پشته نور جان است ما را
اراده سوی ليتان است ما را
مريضی عشق ازحد گشته افزون
به درد و رنج درمان است ما را
می بينيم كه ملنگ از سفر خود ظاهراً خوشنود است و فكر می كند كه اگر به ليتان و «پشته نورجان» نزديك شود، درد و رنجهايش درمان می شود.
سفر كردم ببينم روی جانان
رسيدم با ديار خلق «واجان»
صف اندرصف گرفتند دور ما را
بگفتم چند سخن در وصف ليتان…
از انجا داخل « شورابه » گشتم
ز عشق دلربا در ناله گشتم
به يادم آمده چشمان ليتان
كباب نرگس مستانه گشتم …
به تعجيل آمدم با «جِه» رسيدم
به دل نقش نگار خود كشيدم
در آنجا كم كم از لفظ حريفان
ز يارخود حكايت ها شنيدم
از ابيات فوق برمی آيد كه ظاهراً در قريۀ « جِه » است كه كم كم آوازه هایی از ازدواج ليتان به گوش ملنگ می رسد و بوی بيتابی و بی قراری در اشعارش بيشتر می شود:
به «سومك» آمدم فرياد كردم
نگار نازنين را ياد كردم
عزيزانم درين دنيای فانی
برايش عمر خود در باد كردم
ملنگ حالا اندكی از اينكه همه چيز خود را به خاطر يك محبوب بی وفا ازدست داده و زندگی خود را بر باد كرده است ناراحت به نظر می رسد؛ اما همچنان اشتياق ديدار دارد و كاملا نا اميد نشده است:
به «تبلك» آمدم با اشتياقش
نفس تنگ است از درد فراقش
شنيدم بی وفایی های ليتان
ميان پردۀ دل مانده داغش
به « اسپرمانی » آمدم به تعجيل
بديدم كارِ يارم گشته مشكل
شنيدم يار من ترك وفا كرد
كشيدم آه آتشبار از دل
به « رمزی » آمدم دارند هياهوی
كه دارند مردمان سررشته توی
يكی گفتا ملنگ بی نوا را
كه ليتان تو را دادند با شوی.
اينجاست كه ملنگ كاملا نا اميد می شود و از بی وفایی های معشوق شكايت می كند و چون ليتان برايش زن محض و همۀ زنان دنيا بود و چون از ليتان بی وفایی ديده بود، همۀ زنان دنيا را بی وفا می خواند و می گويد:
برفته بی وفای شوخ سركش
زده برخرمن عمر من آتش
نديده كس ز اول تا به آخر
ز اسپ وشمشير و از زن وفايش
بلی، ميان عشق و نفرت فاصله بسيار اندك است و ملنگی كه در دوبيتی های ديگر خود گفته بود:
اگر مُردم الا ليتان تابان
بيايی با سرخاكم خرامان
همان دم از لحد بالا كنم سر
خوش آمد می كنم من از دل و جان
فرشته گر بيايد با سوالم
به هيبت می كند پرسان ز حالم
به حق بنده، كه امت با رسولم
منم عاشق به ليتان در دو عالم
حالا می گويد كه:
دريغا صد دريغا آه ازين دل
به يك نادان ناكس گشته مايل
دريغ جان زار مستمندم
زيار بی وفا آخر چه حاصل؟
دريغا صد دريغا آه از جان
فنا كردم برای يار نادان
به حق من جفا بسيار كردی
پشيمانم، پشيمانم، پشيمان
برادرها بگيرين عبرت از من
نسازين آشنايی هيچ با زن
به آخر مثل ليتان شكر لب
كند خوارت ميان دوست و دشمن
تحول در انديشه و اشعار ملنگ:
ظاهراً ازدواج يا به تعبير ملنگ «بی وفایی های ليتان» باعث سرخوردگی و ناراحتی شاعر می شود و ديگر حال و حوصله سراييدن دوبيتی های عاشقانه قبلی را در خود نمی بيند و آهسته آهسته به طرف عشق عرفانی متحول می شود. هر چند ممكن است درميان همين دوبيتی ها يك تعداد زياد آنها كه در وصف ليتان سروده شده اند بعد از ازدواج ليتان خلق شده باشند. دوبيتی های بسيار ديگری هم شايد بوده اند كه از ميان رفته باشند و يا ما اطلاعی از آنها نداشته باشيم كه شاعر در اخير عمر خويش نيز در هوای ليتان يا به نام ليتان شعر سراييده باشد. به هرصورت به احتمال قريب به يقين می توان گفت كه شوهرگرفتن ليتان و بلند رفتن سن و سال ملنگ در كنار ديگر عوامل، از فكتورهای عمدۀ دگرديسی درشعر ملنگ به حساب می آيد. ملنگ كه فطرتاً شاعر است و شاعری بخشی از وجود او می باشد و دردها وسوزهای خود را فقط با شعر می تواند اندكی التيام ببخشد نمی تواند با شعر و شاعری به خاطر بی وفايی های ليتان وداع بگويد و ناگزير به جانب محبوب عرفانی و اشعار تصوفی گونه سوق می خورد و به راه ديگری می رود:
حبيب خاصۀ رب دست من گير
چه باشد چارۀ تب؟ دست من گير
به روی خاكساران سحرخيز
به حق نالۀ شب دست من گير
حبيب هردو عالم دست من گير
نظر بنما به حالم، دست من گير
نمانده زندگی اندر وجودم
به روح پاك آدم، دست من گير
ملنگ حالا فكر می كند كه درحقيقت راه درست و مناسب را تازه پيدا كرده است و تأسف می خورد كه كاش اين راه را از اول يافته بود و پيش از اين هم درهمين جاده و همين طريق قدم زده بود:
كاشكی محمل به سوی خانه می كرديم ما
رو به سوی خانۀ فرزانه می كرديم ما
كاشكی از ابتدایی عمر گرداندی عنان
دفتر ديرينه را افسانه می كرديم ما
كاشكی از شوق و ذوق و صدق و اخلاق و ادب
جان فدای ذات صاحب خانه می كرديم ما
كاشكی طی مقامات معظم را ملنگ
در حرم با سجدۀ شكرانه می كرديم ما…
ملنگ صمد بعدها در شهرشبرغان مركز ولايت جوزجان ظاهراً مدتی با «مؤسسه نشراتی نسيمی» يا نشريۀ به اسم «نسيم» نيز همكاری داشته است، كه اشتغال درآن موسسه و سر و كار يافتن با فرهنگيان و اهل قلم آن ديار در پختگی و تحول اشعار ملنگ بی نقش نبوده است. ملنگ در يكي از غزل هايش به اين موضوع اشاره دارد و به نحوی، آن مشغوليت را تلاشی درجهت فراموش كردن درد ها و رنج های بی شمار خويش تلقی می كند:
با قيد مؤسسه نشرات نسيمی
بيچاره ملنگ است كه ناچار نشيند
ليتان كه بسی جور و جفا داد ملنگ را
از درد به اين صفحۀ اخبار نشيند…
يك تعداد از غزل های پخته و محكم ملنگ ممكن است بعد از اين دوره سروده شده باشند، (مانند اشعار سفر حج كه محصول سال های اخير زندگی ملنگ به حساب می آيند) و از پختگی و سلاست و عمق و ژرفای خاصی برخوردار می باشند:
ای صنما صنم صنم، سيم بدن برای تو
جان و تنم تنم تنم، بيدل ومبتلای تو
تير زدی تو بر جگر، گشته ز پشت من بدر
نيست مرا ز خود خبر، تا كه رسد دوای تو
گشته دوتا دوتا قدم، رخ بنما صنم صنم
بوسه به كام دل زنم از رخ خوشنمای تو
پردۀ دل دوپاره شد، نالۀ دل دوباره شد
صاحب دل به ناله شد، نعره زند برای تو
هرچه كه گفته ام به دل، هيچ نمی شود خجل
بيشتر است و سوز دل، هرچه شود سزای تو
باز شنو فغان كنم، ناله ز سوز جان كنم
ترك ز ديگران كنم، هست به دل وفای تو
بهر خدا تو سيم بر، بر من خسته كن نظر
مرغ دلم كشيده پر، پر زده در هوای تو
حلقه ز نو زده كمند، مرغ دلم شده به ببند
گشته ملنگ مستمند بلبل خوش نوای تو
باتمام اينها و با وجود سرخوردگی ها و دل دردی های بسيارِ ملنگ، او تا آخر عمر نمی تواند با محبت ليتان وداع نمايد و ذهن خويش را از انديشۀ ليتان خالی بسازد. برادر زاده ملنگ روايت می كند كه بعد از آنكه ملنگ از سفر حج برمی گردد، او در چراس به ديدن ملنگ می رود و هنگام بازگشت، ملنگ برايش می گويد كه:«بچيم وقتی رفتی به ليتان بسيار سلام بگو» او می گويد سلام شاعر بايد به نظم باشد و ملنگ درحال می سرايد كه:
گرميل دلت جانب ازماست بگو
گرمثل منت عاشق شیداست بگو
گرغیرمنت بردل تو جاست بگو
گرهست بگو، نیست بگو، راست بگو!
ويژگي هاي اشعار ملنگ صمد
الف) تكرار رديف و تكرار قافيه:
يكی از ويژگی های اساسی و ظاهراً منحصر به فرد دوبيتی های ملنگ، تكرار رديف درچندين دوبيتی مي باشد. دوبيتی هایی كه گاهی موضوع واحد يا نزديك به هم را در قافيه های متفاوت و رديف های متحد ارايه می دارند. اين شيوۀ دوبيتی سرايی را لااقل من، دركار ديگر دوبيتی سرايان مشاهده نكرده ام و تا جایی كه معلومات من قد می دهد اين شگِرد مخصوص دوبيتی های ملنگ صمد می باشد. مثلا:
به كلك انگشترت يا چاريا پنج
حمايل دربرت يا چار يا پنج
بده بوسه سوال اين ملنگ را
تو از لعل لبت يا چاريا پنج
شمار خال و ابرو چاريا پنج
قطار زلف و گيسو چاريا پنج
بری روی تو ليتان حلقه حلقه
فتاده هرسو هرسو چاريا پنج…
علاوه برتكرار رديف، در ديگر جاهای شعر ملنگ نيز با صنعت تكرار به كرات برمی خوريم كه ممكن است اين تكرار در اول ابيات بيايد و يا هم در وسط و يا دركلمۀ قافيه:
كه زنار عشق دلبر به دلم الم الم زد
زد و ابرو مثل خنجر جگرم قلم قلم زد
كه زناوك دو چشمان بربودي عقلم آسان
زخدنگ هردو مژگان به دلم دلم دلم زد
غم اين جهان به يكسو، غم خانمان به يكسو
غم اين و آن به يكسو غم يار دم به دم زد….
و يا:
ای صنما صنم صنم سيم بدن برای تو
جان و تنم تنم تنم بيدل ومبتلای تو
گشته دوتا دوتا قدم، رخ بنما صنم صنم
بوسه به كام دل زنم از رخ خوشنمای تو…
و يا:
ملنگ كج كجی كجكول به گردن
عصاره كج بگی چلتاره كج زن
برو كج كج به پای ارگ ليتان
به پا بُست گردن كج، تا به مردن
ب) تذكر نام روستاها و ديگر دلداده ها و دوبيتي سراها
يادآوری نام بعضی قريه ها نيز از مشخصات و يا از نكات پراهميت اشعار ملنگ می باشد كه همراه با اين دوبيتی ها نام روستاهای متذكره نيز در تاريخ سرايندگی اين ديار خواهد ماند و به عنوان بخشی از هويت مكانی اشعار ملنگ باقی خواهد ماند.
نه در «مشهد» نه در «غزنی» و«بلخو»
نه در«تخت ورس»، «بهسود» و «پنجو»
نباشد مثل ليتان شيرينم
نه در«لعل» و نه «دركرمان» و «گرمو»
نه در «شينيه» نه در « لُكه ی مزاره »
نه در «قاضی» نه در «كله مناره»
نه در «سومك» نه در «زردغال» و «تلبك»
نه در «سرجنگل» ملك هزاره
سفركردم ببينم روی جانان
رسيدم با ديار خلق «واجان»
صف اندر صف گرفتند دور ما را
بگفتم چندسخن در وصف ليتان
همچنان نام برخی از دوبيتی سرايان و دلدادگانی كه در ولايت غور و يا مناطق همجوار آن زندگی می كرده اند در دوبيتی های ملنگ انعكاس يافته است:
كه «ميرزا» عاشق روی «حفيظه»
كه «نازك» غارت جان «عزيزه»
«سكينه» تير زد با قلب «طالب»
به پيش چشم ليتانم كنيزه
«گل افروز»ی كه عاشق بود «باران»
«گدای» از عشق «مريم» بود گريان
«قمررخ»ی كه عاشق بود «طالب»
كنيزی كی تواند پيش ليتان
و يا:
«سيه موی» سيه خالی «جلالی»
كنيز وخادم ليتان من بود
ج) واژه های ويژه غور و لهجه مخصوص در برخی ازكلمات:
در برخی از دوبيتی های ملنگ بعض كلمات و واژه های استفاده شده كه شايد مخصوص غوريان باشد و از رهگذر راهيابی اين واژه ها در ادبيات كشور می تواند اهميت خاص داشته باشد. همچنان از نظر حفظ و حراست آن كلمات و بقا و رواج شان در سطوح بزرگتر نيز خالی از فايده نمی باشد. مثلا:
به « رمزی » آمدم دارند هياهوی
كه دارند مردمان سررشته ی توی
….
سر رشته ی چيزي را گرفتن به معنای گرفتن آمادگی، بيشتر در غور كاربرد دارد. همچنان استفاده از پيشنه «با» به جای «به» در بسياری از دوبيتی مردم غور از جمله در اشعار ملنگ به فراوانی ديده می شود. هرچند كاربرد «با» به عوض « به » در گذشتۀ زبان فارسی سابقه داشته و فعلا مروج نيست؛ اما در لهجۀ مردم غور كماكان از آن استفاده صورت می گيرد:
«با» اميد رحمت بی منتهايت يا غفور
جام لطف و عفو را سنجيده آورديم ما
يا:
فرشته گر بيايد «با» سوالم
به هيبت می كند پرسان زحالم…
يا در همان دوبيتی كه قبلا ذكر شد گفته است كه «به بالَی بام سرمستم خدايا» كه «بالَی» به معنای «بالای» در غور كاربرد زياد دارد. در مصرع ديگر آمده است كه «به پا بُست گردن كج تا به مُردن»، «بُست» يعنی ايستاده شو از كلمات پركاربرد در لهجه غور می باشد. يا اينكه گفته است «بی ازتو زندگی بر من حرام است» بی از تو يعنی بدون تو بازهم از كاربردهای ويژه لهجه غور می باشد.
قالب ها وموضوعات اشعار ملنگ:
ملنگ صمد در واقع با دوبيتی های خود شناخته می شود و حجم كثيری از اشعار او را دوبيتی تشكيل می دهد. همچنان غزل های زيبایی نيز از ملنگ به يادگار مانده است كه خيلی پخته و محكم به نظر می آيند. يك و دو مثنوی نيز از او به دست ما رسيده است و همين طور در ميان اين اشعار دو رباعی نيز وجود دارد و ممكن است ملنگ صمد، رباعی های ديگری نيز سروده باشد كه به دست ما نرسيده باشد.
موضوع اساسی دوبيتی ملنگ را عشق و عاشقی و اوصاف محبوب او يعنی ليتان تشكيل می دهد. همچنان ابيات عرفانی، مسايلی مربوط به حج و مراسم آن و سفرحجِ ملنگ، وصف پيامبر اسلام و موضوعات ديگری را نيز در ميان اشعار او می توان يافت.
چگونگی گردآوری اشعار اين مجموعه
طوری كه گفته شد، ملنگ صمد و خانواده اش به شمال كشور مهاجرت كرد و از غور و ديار پُشته نور زادگاه خويش بسيار دور افتاد. ممكن است ملنگ دوبيتی ها و نوشته های بسياری داشته باشد كه در دسترس پسران و خانواده اش و يا هم در اختيار فرهنگيان آن منطقه محفوظ باشد. ما فقط همان دوبيتی های را توانستيم گردآوری نماييم كه اهالی محل آنها را درسينه های شان ثبت كرده بودند و يا در دفترچه های برخی از اقارب ملنگ درج شده بودند.
عبدالرازق خالقيار برادرزادۀ ملنگ صمد تعداد كثيری از دوبيتی های ملنگ را حفظ دارد و گاهی اوقات آنها را با صدای گيرای خويش می خواند و باعث رونق مجالس و محافل خوشی مردم آن ديار می شود. سالها پيش در دوره كودكی من، يادم است كه يك شب او در يك مراسم عروسی شبی در قريۀ ما مهمان بود و دوبيتی ها و اشعار ملنگ را با شيرينی خاصی برای حاضران می خواند. در تابستان 1388 يكی از دوستانم به ناحيۀ پشته نور می رفت. به او تاكيد كردم كه اگر دوبيتی های ملنگ صمد نزد عبدالرازق خالقيار باشد، آن را گرفته به طور امانت برای چند روز به فيروزكوه بياور. خوشبختانه آن دوست كتابچۀ دست نوشته های خالقيار را آورد و من آن ها را تايپ كردم. در آن نوشته ها به سبب بی توجهی ناسخان مشكلاتی هم پيش آمده بود كه در حد توان تصحيح و ويرايش نمودم. می خواستم دوبيتی ها در سال 88 چاپ شود، اما قسمت هایی در آن دست نوشته ها بودند كه خوانده نمی شدند و يا به توضيح بيشتری ضرورت داشتند و لذا بايد صبر می شد تا آن مشكلات رفع شود. درخزان 1389 به عبدالرازق خالقيار نامه نوشتم و پيغام فرستادم و سرانجام در اوايل زمستان 89 ايشان به فيروزكوه آمدند و ما اين فرصت را يافتيم كه يك روز در اتاق بنده با هم بنشينيم و روی اشعار و دوبيتی های ملنگ با هم گفت وگو نماييم. خوشبختانه ايشان چند دوبيتی و غزل تازه نيز جمع آوری كرده بودند كه آنها را نيز در اختيار من قرار دادند. جا دارد كه از عبدالرازق خان به خاطر حفظ و نگهداری اشعار ملنگ همينجا و از ته دل سپاسگزاری نماييم. می خواستم دوبيتی ها به اساس حروف الفباء تنظيم شوند؛ اما بعداً متوجه شدم كه تعدادی از آنها با همديگر پيوستگی هایی دارند كه نمی توانيم آنها را بر مبنای حروف الفبا جابجا نماييم. بنابراين، دوبيتی ها بدون كدام نظم خاصي ترتيب شدند. اما سعی شد آن عده دوبيتی هایی كه رديف واحد داشتند در كنار همديگر قرار گيرند. غزل های ملنگ بعد از دوبيتی ها جابجا شدند و تنها مثنویی كه از او به دست ما رسيده بود در آخر تنظيم گرديد. روی هم رفته در اين مجموعه 161 دوبیتی، 2 رباعی، 23 غزل و يك مثنوی گردآوری شده اند كه اميد است اين كار كوچك، مورد لطف و توجه فرهنگيان و قلم بدستان و دوبيتی دوستان عزيز قرار گيرد و انگيزۀ برای جمع آوری دوبيتی های ديگر ملنگ ليتان گردد.
نبی ساقی / اردیبهشت 1390
فيروزكوه