افغانستان، با همه شگفتیهای تمدنیاش، در چهار دهه اخیر اسیر جنگها و بحرانهای داخلی و خارجی بوده است. اما در دل این ظلمت، صدای شاعری مثل سید ابوطالب مظفری، پژواک دیگری دارد.
افغانستان، کشوری با پیشینهای غنی از فرهنگ، ادب، و تمدن، که بیش چهار دهه گذشته دستخوش جنگهای خانمانسوز و سیاستهای قوم گرایی شده است. در چنین بستر بحرانزده، شاعران متعهد و اندیشمند همچون سید ابوطالب مظفری، با زبان شعر، روایتهای تاریخی و اجتماعی را بازآفرینی کرده و راهی برای گفتوگو، همدلی، و بازسازی هویت ملی گشودهاست. نگارنده در این نوشتار با بررسی و تحلیل شماری از سرودههای شاعر، بهویژه مثنویهایی که بهگونهای مستقیم به نبردهای قومی، جنگ ارزگان، و شرایط اجتماعی و سیاسی کشور پرداختهاند، نشان میدهد که چگونه زبان شعر میتواند به ابزار فهم ژرفتر واقعیت، التیام دردها، و زمینهساز همدلی و همبستگی بدل شود.
افغانستان، با همه شگفتیهای تمدنیاش، در چهار دهه اخیر اسیر جنگها و بحرانهای داخلی و خارجی بوده است. جنگهایی که نه فقط زیربناهای اقتصادی، بلکه بنیانهای فرهنگی، عاطفی و اجتماعی را فرو ریختهاند. در این میان، تعصبات قومی، زبانی و مذهبی، که محصول سیاستهای تفرقهافکنانه رهبران داخلی و دخالتهای بیرونیاند، جای عشق و همدلی را گرفتهاند.
اما در دل این ظلمت، صدای شاعری مثل سید ابوطالب مظفری، پژواک دیگری دارد. او نهتنها شاعر است، بلکه وجدان بیدار اجتماعی و پلی برای عبور از تاریخ خونین به سوی فهم متقابل و صلح است.
سید ابوطالب مظفری، از شاعران برجسته و متعهد کشور است که با زبان مثنوی، سنتهای دیرین شعر فارسی را به مسائل زنده و قابل لمس جامعه پیوند میزند. او زبانی میسازد که در آن خون و خاک، اسطوره و واقعیت، گذشته و اکنون در گفتوگویی پیوستهاند.
در مثنویهایی همچون “اسطوره اوغان و هزاره”، مظفری با بیانی تلخ اما انسانی، به بازخوانی ستیزهای تاریخی و افسانهسازیهای قومی میپردازد:
شد نقش بر دیواره هر سنگخاره
اسطوره تاریخ اوغان و هزاره
او با جسارت، به زبان هر دو طرفِ منازعه، یعنی پشتون و هزاره، سخن میگوید و نشان میدهد که چگونه روایتهای یکجانبه، اسطورههای خون و قهرمانان خیالی، جای حقیقت و همدردی را گرفتهاند. این مواجهه صادقانه با درد، ما را از «اسطورههای کینهزا» به سمت «افقهای همزیستی» میبرد.
در بیتی از مثنوی میخوانیم:
کوتاه کن این قصۀ دیو و پری را
تاکی کشیم این کینههای اُشتری را
در اینجا، مظفری بهطور مستقیم با مخاطب پشتون و هزاره سخن میگوید و از آنها میخواهد که افسانههای قبیلهای و قومی را رها کرده و به انسانیت مشترک خود بازگردند. در نگاه او، قومگرایی ابزاریست برای قدرتطلبی رهبران، نه هویت راستین مردم.
از منظر اندیشمندی مثل بندیکت اندرسون که در کتاب «جماعتهای تصوری» (Imagined Communities) نیز به این نکته اشاره میکند که ملتها نه بر اساس خون و خاک، بلکه بر پایه روایتهای مشترک و تخیل جمعی شکل میگیرند. مظفری با همین منطق، روایت تازهای از «هموطنی» میسازد که از دل همدلی و درد مشترک میجوشد.
یکی از فجایع کشور ما، برداشتهای افراطی برخی از آموزههای دینی و مصادرهی اخلاق و عدالت به سود قدرت بوده است. مظفری در شعر خود، نهتنها این کژفهمیها را به چالش میکشد، بلکه با نگاهی سرشار از شفقت و انسانمحوری، از «همدلی» بهعنوان گوهر راستین مسیر انسانی یاد میکند.
از فتنۀ بیگانگان یاریم باهم
آخر برادر، ما وطنداریم باهم.
در نگاه اول، این بیت ساده مینماید، اما با نگاهی ژرفتر، میتوان آن را حامل یکی از کلیدیترین پیامهای این شعر مظفری دانست. پیامی که نهتنها ادبی، بلکه اجتماعی، سیاسی، روانشناختی و تاریخی نیز هست.
«فتنه» در اینجا به وضوح به مفهوم دسیسه و آشوب بیگانگان اشاره دارد. شاعر تلویحاً دخالت قدرتهای خارجی در تشدید نزاعهای داخلی افغانستان را نشانه میرود.
«بیگانگان» صرفاً به کشورهای خارجی اطلاق نمیشود؛ این واژه بار فرهنگی نیز دارد. از انگلیس و شوروی و امریکا گرفته تا حتی «افکار و ایدئولوژیهای تحمیلی» که بافت فرهنگی بومی را برهم زدهاند.
«یاریم باهم» یک فعل جمع است و لحن دعوت دارد: «بیایید یاری کنیم همدیگر را.»
«آخر برادر» نوعی خطاب از سر محبت و شکایت است؛ مثل این است که شاعر بگوید: “آخر چرا اینگونه؟ ما که با هم از یک خانهایم!
«وطنداریم باهم» بار بسیار عمیقی دارد: یعنی هموطن هستیم، در یک سرزمین ریشه داریم، یک درد داریم، یک سقف بر سر ما و شما آوار شده است. واژه «وطندار» در گویشهای مردم افغانستان بار معنایی شدید عاطفی دارد.
در این بیت، شاعر به شکلی کاملاً هوشمندانه، مردم کشور اش را به هوشیاری در برابر تفرقهافکنی بیگانگان فرامیخواند. این «بیگانگان» ممکن است اشغالگران نظامی باشند یا صادرکنندگان افکار تکفیری و نژادپرستانه. او میگوید ما نباید ابزار دست دشمنان شویم؛ باید با هم باشیم نه علیه هم.
استفاده از واژه «برادر» در کنار اشاره به «وطنداری» نکتهای روانشناسانه دارد. در روانشناسی اجتماعی، احساس همخونی و همزیستی خانوادگی میتواند محرک قویتری از حتی ملیگرایی باشد. شاعر با یادآوری این پیوند خانوادگی میخواهد سطح اختلاف را از میدان جنگ قومی به گفتوگوی خانوادگی کاهش دهد.
ایدهی اصلی در این بیت این است: اگر ما با هم در مقابل فتنههای خارجی نایستیم، هویت ملی ما از درون فروخواهد پاشید. «وطنداری» در اینجا فقط همزیستی جغرافیایی نیست، بلکه کنشی اجتماعی و اخلاقی است: یعنی با هم بودن در رنج و امید.
همانطور که در گفتار مولانا (مثنوی معنوی ) می خوانیم:
جمله عالم زین سبب گمراه شد / کم کسی ز اَحوال حق آگاه شد
آقای مظفری نیز مانند مولوی، تفرقه را ریشهی گمراهی جوامع میداند. در این بیت نیز شاعر همین حقیقت را فریاد میزند: ما «همدیگر» را گم کردهایم، چون آگاه به حقایق مشترک نیستیم.
این بیت، دعوت به درمانِ زخمِ تاریخیِ بیاعتمادی میان اقوام و مذاهب افغانستان است. در روانشناسی، «فاصله اجتماعی» با تمرینات زبانی و فرهنگی کاهش مییابد. عباراتی چون «برادر»، «وطندار»، و «باهم» دقیقاً در این جهت عمل میکنند: ایجاد حس همهویتی.
ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی اشاره میکند که: «قدرتهای استعماری، با تقویت شکافهای قومی و زبانی در جوامع شرقی، به تسلط خود ادامه دادهاند.»، مظفری دقیقاً با همین نگاه استعمارزدایانه سخن میگوید.
در مثنوی «وطن»، مظفری تصویر متفاوتی از وطن میسازد؛ وطنی که در آن فخرفروشیهای تاریخی و مدالهای خونین جایی ندارد:
وطن نه قطعه زمینی، نه بخشی از خاک است
وطن از اینهمه اوهام ما من، پاک است
در اینجا وطن، نه یک موقعیت جغرافیایی، بلکه یک موقعیت اخلاقی و فرهنگی است؛ جایی برای زیستن انسانی.
شعر مظفری صرفاً ادبیات نیست؛ برنامهای برای بازسازی روان جمعی ملت است. او در این شعر، از «وطن بدون مردم»، «تاریخ بدون حقیقت»، و«اسلام بدون اخلاق» فاصله میگیرد و با خلق متونی که «صدای هر دو طرف» را در خود دارد، به زخمهای قومی، زبانی و دینی نمک نمیپاشد، بلکه مرهم میگذارد.
در زمانهای که روایتهای رسمی پر از تحریف و نفرتاند، شعر مظفری چون باران بهاری است بر خاک خشکیده وجدان قومی افغانستان. او ما را دعوت میکند که بهجای دفن کردن خاطرههای خوب در خاک قبیله، با زبان فرهنگ، دینی انسانی، و اخلاق مشترک، آیندهای مشترک بسازیم.
سید ابوطالب مظفری نشان میدهد که ادبیات میتواند واسطهای برای گفتوگو، درک، و همدلی میان اقوام باشد. در جهانی که افغانستان هنوز گرفتار چرخه خشونت و جدایی است، این صدای انسانی، بیشتر از هر رجز سیاسی یا تفسیر افراطی، نیاز امروز ماست.
شعر های مظفری، در واقع فشردهای از طرحی برای نجات ملی است:
- ترک دشمنیهای تاریخی.
- شناخت دشمنان واقعی.
- بازسازی همدلی.
- و تعریف دوباره از «وطن» بر اساس پیوندهای انسانی.
شاعر میکوشد مردم کشور اش را به درکی ژرفتر از سرنوشت مشترکشان برساند؛ اینکه اگر قرار باشد عاملی ما را از هم جدا سازد، نباید آن عامل بیگانهای باشد که با نیرنگ و بهرهگیری از شکافهای درونی، ما را به روی یکدیگر میشوراند. بلکه ما باید با آگاهی، درک متقابل و پذیرش تنوع، ضعفهای خویش را به درستی بشناسیم، آنها را به فرصتهایی برای گفتوگو، همزیستی و همدلی بدل کنیم، و نگذاریم دشمن با بهرهبرداری از ناآگاهی و تفرقه، ما را از درون فرو بپاشاند.