گفت و گوی یاسر سیستانی نژاد «دبیر گروه ادبیات سرمشق» با سیدمرتضی حسینی شاهترابی

سیدمرتضی حسینی شاهترابی، دانش آموخته دکتری تاریخ تمدن اسلامی است، داستان‎نویس و منتقد ادبی است که مقالات پژوهشی فراوانی از او در مجله های علمی و پژوهشی به چاپ رسیده است. وی معاون آموزش کانون ادبی کلمه(افغانستان)، داور جشنواره ‎های داستانی از جمله چهارمین کنگره واژه های تشنه، نخستین جشنواره داستان کلمه و دبیر علمی نخستین جشنواره ادبی-سراسری شهرزاد و سیمرغ است.

شاهترابی درباره خود می‎گوید:
«یک روز سرد و زمستانی از سال 1356 در محله ای از محله های شمال غرب کابل، در خانواده ای کارمند متولد شدم و هنوز کودک بودم که ناخواسته همراه پدر و مادر از وطن مهاجر شدم. داستان و نقد داستان می‎نویسم و خوشی ها و ناخوشی هایم را در داستان جستجو می‎کنم. از کودکی دوست داشتم معلم باشم و حالا گاه و بی‎گاه معلم می‎شوم و یافته ها و آموخته هایم را یاد می‎دهم.».

این نویسنده افغانستانی از عدم شناخت داستان‌‎نویسان از ادبیات داستانی افغانستان و بزرگانی چون «نجیب الله توروایانا»، «محمدصابر روستا باختری»، «کریم میثاق»، «اکرم عثمان»، «گل احمد نظری آریانا»، «رهنورد زریاب» و «حسین فخری» گلایه دارد و معتقد است که نسل کنونی داستان‌نویسی، نسل قدرتمندی است که به دلایل مختلف اقبال دیده شدن مثل نسل اول مهاجر را نداشته، اما در آینده خودش را نشان می‎دهد و جایگاهش را پیدا می‎کند.

گفت و گویی که با این نویسنده افغانستانی انجام داده ام به دلیل عظمت ادبیات افغانستان و تنگی فضای مصاحبه، قطعا مصاحبه کاملی نیست؛ اما یک فتح باب برای گفت و گوهای بیشتر و شناساندن ادبیات غنی افغانستان به علاقمندان است. دوستداران ادبیات داستانی افغانستان را به مطالعه این گفت و گو دعوت می‎کنم.

جناب شاهترابی درباره تأثیر ادبیات داستانی ایران بر ادبیات داستانی افغانستان توضیح دهید!

ادبیات داستانی تقریباً همزمان در ایران و افغانستان آغاز ‎شد، اما به دلیل پررنگ تر بودن جریان روشنفکری در ایران و شکل گیری جریان ادبیات داستانی اندیشه گرا در برابر ادبیات داستانی عامه گرا و پاورقی در ایران آثار داستان ‎نویسانی همچون: «صادق هدایت»، «جلال آل احمد» و «صمد بهرنگی» از همان آغاز به کابل و جامعه ادبی افغانستان راه پیدا کرد و خوانده شد.

درواقع یکی از راه های تأثیرگذاری ادبیات داستانی ایران بر ادبیات داستانی افغانستان همین خوانش آثار داستان نویسان ایرانی در افغانستان است که از آغاز بوده و تاکنون ادامه دارد.

راه دیگر تأثیرگذاری، بازنشر ترجمه های فارسی ادبیات داستانی دنیا با ترجمه های فارسی مترجمان و داستان نویسان ایرانی بود که یا به شکل مستقل و در قالب کتاب، یا به شکل داستان ‎پاورقی در نشریات افغانستان بازنشر می‎شد.

در دوره ای هم کتاب‎های آموزش داستان نویسی ایرانی در کابل بازنشر شد و از این راه اثر گذاشت، کتاب هایی همچون: «درس های داستان نویسی»(ابراهیم یونسی)، «قصه، داستان کوتاه، رمان»(جمال میرصادقی). یکی از رخدادهای تأثیرگذار بر ادبیات داستانی افغانستان هم حضور داستان نویسان افغانستان در جامعه ی ادبی ایران بود.

پیش از انقلاب، داستان نویسانی نظیر «اکرم عثمان» و «محمدصابر روستا باختری» برای ادامه تحصیل به ایران آمدند و «روستا باختری» برخی از داستان‌‎هایش را در تهران چاپ کرد. این حضور از جهت های مختلف تأثیرگذار بود، به خصوص نوع نگاه داستان نویس.

پس از انقلاب هم این حضور و تعاملات ادبی ادامه یافت و حتی با ظهور پرتعداد داستان نویسان مهاجر بیشتر شد. داستان‌‎نویسان افغانستان به ویژه نویسندگان مهاجر در جشنواره ها و جوایز داستانی ایران از جمله «جایزه هوشنگ گلشیری»، «جلال آل احمد» و جوایز دیگر که ویترین ادبیات داستانی بودند و هستند دیده و معرفی شدند.

بدین ترتیب، ادبیات داستانی ایران تأثیر خود را بر ادبیات داستانی افغانستان گذاشت. اما اگر بخواهید به طور دقیق و مصداقی بگویم این اثرگذاری در کدام ساحت های داستان‌نویسی بوده و هست، به طور موردی باید کالبدشکافی و بررسی کنم و بنویسم که در قالب گفت و گو ممکن نیست.

آیا تفاوت چشمگیری بین زبان داستانی نویسندگان افغانستانی مقیم ایران و مقیم افغانستان وجود دارد؟

توجه داشته باشیم که زبان ‎داستانی در هیچ کجا یک زبان یک‎دست و معیار مدار نیست که مثل زبان معیار مفهوم و ویژگی های تعریف شده، مشخص و مرزبندی شده داشته باشد. همچنان‎که در ادبیات داستانی ایران شما نمی‎توانید برای داستان‎نویس قالب و حد و مرز مشخص کنید و بگویید این زبان داستانی است و باید و حتما همین‎گونه بنویسید و طور دیگر ننویسید، در ادبیات داستانی افغانستان هم این‎گونه است.

زبان داستان به سبک نوشتن برمی‎گردد و ممکن است بسیاری از نویسندگان سبک شخصی خودشان را در زبان داستان داشته باشند. زبان داستانی در بین داستان‌‎نویسان مقیم افغانستان یک موجود یک‎پارچه و یک‎دست با معیارها و ویژگی‎های قابل شمارش نیست.

نویسنده پرتجربه‎ زبان داستانی خاص خودش را دارد و نویسنده کم تجربه هم ناگزیر به تقلید آگاهانه یا ناآگاهانه از یک نویسنده پرتجربه است.

دوست دارم به این نکته توجه بدهم که زبان داستانی نویسندگان داخل افغانستان در دهه های بیست تا پنجاه خورشیدی به شدت نزدیک به زبان معیار فارسی و خالی از بازی های زبانی بود، گرچه معدود نویسندگانی هم بودند که از بازی های زبانی استفاده می‎کردند؛ اما زبان داستانی نویسندگان در دهه های بعدی به دلایل مختلف از زبان معیار فارسی فاصله گرفت و بازی های زبانی و لهجه به آن افزوده شد.

با توجه به این رخداد، زبان داستانی نویسندگان مهاجر مقیم ایران رنگ رنگ و گونه ‎گون شد. برخی کوشش کردند زبان داستانی خاص خودشان را داشته باشند، برخی از زبان داستانی نویسندگان نسل‎ قبل از خود تقلید ‎کردند و برخی هم به زبان فارسی معیار نوشتند.

لازم است همین‎جا اشاره و تصریح کنم که زبان داستانی یکی از دغدغه ها و مسائل داستانی داستان‌‎نویسان نسل دوم مهاجر است، داستان‌‎نویسانی که تجربه زیستی و تسلط لازم بر زبان و لهجه فارسی دری را ندارند.

با توجه به اینکه افغانستان با ایران تاریخ مشترک طولانی دارد و درواقع جزئی از ایران بزرگ فرهنگی محسوب می شود آیا می توان ادبیات افغانستان را نیز بخشی از ادبیات ایران برشمرد؟

به نکته ی بسیار خوبی اشاره کردید: «تاریخ مشترک» که سال‎هاست نخبگان فرهنگی تاریخ شناس ایران و افغانستان بر آن تأکید می‎کنند، اما دیگران آگاهانه و ناآگاهانه، غرض‎ ورزانه برای نادیده گرقتن آن و ارائه قرائت های انحصاری و تمامیت خواه کوشش می‎کنند.

اینکه چرا و چگونه این تاریخ مشترک را بستر اصطکاک های تاریخی و دیگری سازی کرده ‎اند و می‎کنند بحثی تاریخی است که در جای خودش باید بحث کنیم، اما هویت تمدنی و تاریخی مشترک سخنی است که جایش همین‎جاست.

توجه داشته باشیم: جغرافیای سیاسی ایران و افغانستان امروز به معنای کشورهایی که می‎شناسیم محصول تحولات سیاسی دوران معاصر است. بنابراین، ادبیات معاصر ایران و ادبیات معاصر افغانستان هرکدام به تنهایی ادبیاتی هستند که در جغرافیای سیاسی همان کشور متولد شده اند و به جغرافیا و نام دیگر منتسب نمی‎شوند. اما هردوی آنها باهم بخش اصلی ادبیات امروز و گذشته ی حوزه تمدنی زبان فارسی را می‎سازند.

افغانستان حوادث بسیاری را از سر گذرانده است. به گونه ای که توالی و سرعت حوادث آنقدر زیاد بوده که فرصت نفس کشیدن را از ادبیات این کشور گرفته است. مثلا سقوط نظام پادشاهی، اشغال توسط روسیه و استیلای کمونیستها و آمریکاستیزی توسط نجیب الله، پیروزی مجاهدین و تسلط آنها بر افغانستان، به قدرت رسیدن طالبان، اشغال افغانستان توسط آمریکا و روی کار آمدن سیستم حکومتی فعلی، هرکدام از این حوادث به تنهایی کافی است تا جامعه ای را متلاطم کند؛ این همه حادثه چه تأثیری بر ادبیات و به ویژه ادبیات داستانی افغانستان گذاشته است؟

افغانستان به دلایل مختلفی که موضوع بحث ما نیست یکی از پرحادثه ترین کشورهای این گوشه ی جهان در تاریخ معاصر بوده و است؛ حوادثی که جنگ و خونریزی به شکل مستقیم یا غیرمستقیم همراهش بوده است. همین الان که ما درباره ادبیات داستانی افغانستان صحبت می‎کنیم هر روز خبر از پیروزی های خونین طالبان و تصرف شهرهای افغانستان، بمب گذاری و انتحار و قتل عام مردم بی دفاع در پایتخت کشور و دیگر شهرهای مهم از رسانه های افغانستان و جهان مخابره می‎شود. نزدیک به پنجاه سال است که چرخ تحولات سیاسی خشن در افغانستان پیاپی و پشت سر هم می‎چرخد و همه چیز را خورد می‎کند! ادبیات داستانی افغانستان هم زیر همین چرخ‎ه است! اگر روحیه هنرمندانه و شکست ناپذیر داستان‎نویس افغانستانی نبود که در درون تمام این نابه‎سامانی ها و رنج‎هایی که زندگی و جامعه اش را احاطه کرده ناامید نشود، قلمش را زمین نگذارد و داستانش را بنویسد، اگر این جان سختی ها نبود داستان‌نویسی افغانستان باید در سطح ادبیات داستانی دهه چهل خورشیدی باقی می‎ماند و پیشتر نمی آمد. تلاطم سیاسی جامعه و توالی حوادث تاریخی متعدد سرعت رشد ادبیات داستانی افغانستان را آهسته کرده، اما داستان‌نویسی افغانستان همچنان امیدوارانه پیش می‎رود و رفتنش را بیشتر وامدار نبوغ و کوشش فردی داستان‌‎نویسان است.

با توجه به این که افغانستان دو زبان رسمی فارسی دری و پشتو دارد استقبال از ادبیات فارسی را چگونه می بینید؟

گرچه مکاتبات اداری و حتی بسیاری از خبرها و سخنرانی ها دوزبانه اند و بخشی از آن به زبان فارسی دری و بخش دیگر به پَشتو ارائه می‎شوند، زبان فارسی دری زبان علمی جامعه و زبان ادبی غالب است. نوشته ها و آثار ادبی کم و بیش به زبان پشتو و دیگر زبان های غیرفارسی هم منتشر شده و می‎شود، اما ادبیات فارسی همچنان پرخواننده ترین ادبیات زبانی افغانستان است.

ادبیات پایداری جزوی از ادبیات کشورهایی است که بخشی از تاریخ خود را در جنگ گذرانده اند؛ شما جایگاه ادب پایداری در ادبیات داستانی افغانستان را چگونه ارزیابی می کنید؟

راستش را بخواهید واژه ی «ادبیات پایداری» را در داستان‌نویسی نمی‎شناسم. این واژه را برای شعر شاعران به خصوص شاعران افغانستان بارها و بارها شنیده ام، اما نمی‎دانم معادل انگلیسی‎اش در ادبیات داستانی چه می‎شود و چقدر جاافتاده و رایج است یا نیست. اما هرچه باشد اگر همان مفهومی که در ادبیات شاعرانه منظور می‎شود باشد با اطمینان می‎گویم در ادبیات داستانی افغانستان به عنوان یک ژانر جایگاه و حضور نداشته است.

افغانستانی ها چهاردهه است که با ایرانیان ارتباط دارند. حضور آنها در ایران در آفرینش های داستانی نویسندگان ایرانی نیز تأثیر داشته است. کدام یک از داستانهایی که نویسندگان ایران با محوریت افغانستانی ها نوشته اند برایتان جذابتر بوده است چرا؟

واقعیتش را بخواهید معتقدم ادبیات داستانی ایران در نگاه داستانی‎اش به مردم افغانستان دنباله رو رسانه های همگانی مانند تلویزیون و ماهواره بوده و به همان اطلاعات و همان اندازه شناخت قناعت کرده؛ در بیشتر موارد این طوری بوده، مگر در موارد استثناء. بر این اساس، تعداد داستان‎های کوتاه و بلند و رمان‎هایی که شخصیت اصلی و محوری‎شان یک افغانستانی ‎اند چندان نیستند. شخصیت‎های افغانستانی در داستان‎های ایرانی عموماً تحت تأثیر همان نگاه رسانه ای، در بیشتر موارد شخصیت ‎های فرعی و سیاهی لشکرند و بسیار ضعیف و سطحی پرداخت ‎شده اند. حتی رخدادهای داستانی و کنش‎ها و واکنش‎های شخصیت هم سطحی است. در این بین دو مورد را متفاوت‎ دیدم: یکی رمان «افغانی کِشی» محمدرضا ذوالعلی و دیگری داستان کوتاه «بوی شکوفه های بهی» نوشته مژگان قاضی راد. به این خاطر که در هردو داستان از نگاه متفاوت و کمتر دیده ‎شده ‎ای به زندگی مردم افغانستان و مسائل آنها پرداخته شده است.

عده ای بدنه اصلی داستان مهاجرت را داستان کوتاه می دانند. با این استدلال که داستان بلند وقت و امکانات بلندی را میطلبد که در اختیار مهاجر نیست؛ نظر شما چیست؟ آیا واقعا یک مهاجر هرگز نمی تواند رمان بنویسد؟

اگر بخواهم سوالتان را بهتر جواب بدهم باید به چند سوال تقسیمش کنم:
بخش اول سوالتان این است که «آیا بدنه اصلی داستان نویسی مهاجرت در دنیا داستان کوتاه است؟» معتقدم همیشه این‎طور نیست. بستگی دارد درباره کدام مهاجران و داستان‌نویسی مهاجرت کدام کشور صحبت می‎کنیم، ممکن است با توجه به زمینه ‎های از پیش فراهم ‎شده بدنه اصلی داستان مهاجرت یک کشور داستان کوتاه باشد یا داستان بلند و رمان.
بخش دوم سوالتان می‎خواهد بداند: «آیا بدنه اصلی داستان مهاجرت افغانستان داستان کوتاه است؟» بله، بدنه اصلی داستان‌نویسی مهاجرت افغانستان داستان کوتاه است؛ اما آیا به این سبب که داستان‎نویس مهاجر افغانستانی نمی‎توانسته داستان بلند یا رمان بنویسد؟! نه! به این دلیل، نه!
اولا باید شرایط زیستی داستان‎نویس مهاجر ساکن در ایران را از شرایط زیستی داستان‎نویس مهاجر ساکن در کشورهای اروپایی و امریکایی تفکیک کنیم. مهاجر افغانستانی پذیرفته شده در کشورهای غربی شرایط زیستی-رفاهی بهتری نسبت به مهاجر در ایران دارد و طبیعتا با آسودگی بیشتر و نگرانی‎های کمتری به نوشتن می‎پردازد و به خلق رمان و روایت‎های بلند داستانی تمایل بیشتری پیدا می‎کند، اما داستان‎نویس مهاجر در ایران به دلایل مختلف نگارش داستان کوتاه را ترجیح داده و می‎دهد.
یکی از این دلایل شیوه ی آشنایی نسل اول داستان‌‎نویسان مهاجر در ایران با داستان و مطرح شدن داستان‌نویسی آنان است. بخشی از نسل اول داستان‌‎نویسان مهاجر داستان‌نویسی را از راه کارگاه‎های داستان‌نویسی ایرانی آموختند و با همان کارگاه‎ها که فرصت و مجال مناسبی برای داستان کوتاه بود وارد عرصه داستان‌نویسی شدند. نخستین کارهایی هم که از نسل اول دیده و خوانده شد داستان‎های کوتاه بود. توجه نخبگان، محافل ادبی و جشنواره های داستانی جامعه ایرانی بیشتر از هر چیز به داستان کوتاه مهاجران افغانستانی در ایران بود و تا به همین امروز است، به همین سبب داستان کوتاه بدنه اصلی شده.
بخش بعدی سوالتان می‎خواهد بداند «آیا مهاجر افغانستانی در ایران می‎تواند رمان بنویسد یا خیر؟» در پاسخش می‎گویم: بله! می‎تواند. مهاجرت و شرایط مهاجرت اثرگذار است، اما تعیین کننده نیست. همچنان‎که «محمدصابر روستا باختری» وقتی برای ادامه تحصیل از کابل به تهران آمد رمان «پنجره»اش را نوشت و در سال 1344 خورشیدی در همین تهران منتشر ‎کرد. بعدها هم نویسندگان مهاجری آمدند که در همین ایران داستان بلند و رمان نوشتند و منتشر کردند، به خصوص از نسل دوم داستان‌نویسی مهاجر.

باتوجه به پراکندگی افغانستانی ها درجای جای دنیا و تماس آنها با فرهنگهای مختلف ادبیات مهاجرت افغانستان را چگونه ارزیابی می کنید؟

وقتی از ادبیات مهاجرت می‎پرسید بیم ناک می‎شوم چون به نظر می ‎آید می‎خواهید هم درباره داستان و هم درباره شعر مهاجرت نظر بدهم. صادقانه بگویم:

در چنین جایگاهی از توانایی و تجربه نیستم که بتوانم درباره هردو نظر بدهم؛ کسی را هم نمی‎شناسم که بتواند برای ادبیات افغانستان چنین ادعایی کند و از عهده اش برآید.

من همین که بتوانم ارزیابی کم خطا و نزدیکتر به واقعیتی از ادبیات داستانی افغانستان و داستان‌نویسی مهاجرت داشته باشم خوشحالم. پس اجازه بدهید «ادبیات داستانی مهاجرت افغانستان» را ارزیابی کنم.

صریح بگویم: «ادبیات داستانی مهاجرت» هنوز که هنوز است به عنوان یک جریان یا ژانر متمایز و صاحب هویت مشخص در ادبیات داستانی افغانستان که قابل ردیابی و ارزیابی باشد شکل نگرفته است؛ اما داستان‌‎نویسان مهاجر سال‎هاست که خون در رگ‎های داستان‌نویسی افغانستان می‎دوانند و کمک می‎کنند تا داستان‌نویسی زنده بماند.

ادعای گزافی نیست اگر بگویم: نسل بعدی بزرگان داستان‏نویسی افغانستان از میان داستان‌‎نویسانی است که تجربه ی غربت و مهاجرت داشته اند و در مهاجرت به بالندگی رسیده اند.

دیدگاهی وجودداردکه داستان نویسی نسل سوم افغانستانی های مهاجر نسبت به نسل اول افت داشته است. آیا شما این دیدگاه را می پذیرید؟

ابتدا باید بگویم: در کرونولوژی داستان ‎نویسی مهاجرت افغانستان در ایران تا الان دو نسل داستان نویس بیشتر نداریم.

معمولاً هر بیست سال را یک نسل می‎گیرند و نسل اول داستان ‎نویسان مهاجر نسلی است که در دهه ی هفتاد و هشتاد خورشیدی داستان می‎نوشتند و منتشر می‎کردند و همان سال‎ها به شهرت رسیدند.

نسل دوم نسلی است که در دهه نود خورشیدی دیده و شناخته شدند و می‎شوند.

با این بیان به بررسی داستان‌نویسی نسل دوم می‎پردازم، اما پیش از بررسی به چند نکته توجه می‎دهم:

اول اینکه نسل دوم داستان‌نویسی هنوز به نیمه عمرش نرسیده؛ هفت سال از دهه نود می‎گذرد و سیزده سال از همین دوره باقی مانده. پس حکم کلّی دادن درباره نسلی که هنوز به نیمه عمرش نرسیده‎ ایم و مقایسه اش با نسلی که دست کم هفت ‎سال از تکمیل شدن دوره‎ بیست ساله اش می‎گذرد کمی شتابزده است.

دوم اینکه داستان‌نویسی مهاجرت افغانستان در ارتباط تنگانگ با ادبیات داستانی ایران و تحت تأثیر آن بوده و است. پس تحولات و فراز و فرودهای داستان‌نویسی ایرانی به شکل خودکار بر داستان‌نویسی مهاجرت هم تأثیر داشته و داستان‌نویسی نسل دوم هم اثرپذیری خود را داشته و خواهد داشت.

نسل مهاجری که هم عصر هوشنگ گلشیری و احمد محمود و دیگر نام های ماندگار داستان‌نویسی فارسی بوده است خواهی نخواهی باید با نسل بعدش فرق کند که اگر نکند جای سوال است!

سوم اینکه شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دهه هفتاد و هشتاد در ایران را که زمینه ساز رشد و دیده شدن بهتر داستان‌‎نویسان افغانستان در ایران شد از یاد نبریم!

در آن سال‎ها روایت رسمی و رسانه ای غالب از افغانستان به دست داستان‌‎نویسان مهاجر شکسته شد و خوانندگان ایرانی تشنه ی شنیدن و خواندن روایت‎های غیررسمی و اصیل مهاجران از کشورشان بودند.

من با این ملاحظات از شمای داستان‎نویس و خواننده داستان می‎پرسم:
اگر آثار داستانی امروز داستان‌‎نویسان نسل اول مهاجر را با آثار دهه هفتاد و هشتادشان مقایسه کنیم، حالا که به تجربه های داستانی بیشتری هم مجهز شده اند آیا آثار درخشان تر و قدرتمندتری نسبت به آن سال‎ها خلق کرده اند و می‎کنند یا داستان‌نویسی آنها هم در دهه نود اُفت کرده است؟

با توجه به شناختی که از داستان‌‎نویسان مهاجر در شهرهای مختلف ایران از جمله: قم، مشهد، تهران، اصفهان، کاشان و کرمان دارم معتقدم نسل دوم نسل قدرتمندی در داستان‌نویسی افغانستان است که به دلایل مختلف اقبال دیده شدن مثل نسل اول را نداشته، اما در آینده خودش را نشان می‎دهد و جایگاهش را پیدا می‎کند.

جایگاه نویسندگان زن افغانستانی را در ادبیات این کشور چگونه می بینید؟

یک وقتی داستان‌‎نویسان زن در ادبیات افغانستان انگشت ‎شمار و معدود بود و بیشتر نویسندگان مرد بودند، اما امروز اقبال زنان به ادبیات و داستان‌نویسی خیره کننده است و تعداد نویسندگان زن به مراتب چندین برابر نویسندگان مرد در افغانستان است. دلایل این حضور را کالبدشکافی نمی‎کنم، اما همین حضور پرتعداد و البته قدرتمند نویسندگان زن در داستان‌نویسی آنها را به داستان‌‎نویسان اثرگذار در ادبیات افغانستان بدل کرده است.

آیا صحبت دیگری باقی مانده است؟

لازم می‎دانم همین‎جا از برخی دوستان داستان نویسم گلایه‎ کنم که نسبت به ادبیات داستانی افغانستان کم مهرند و شناختشان به آشنایی با دو یا سه نام محدود می‎شود، بدون آن‎که توجه داشته باشند ادبیات داستانی افغانستان مجموعه ای از چندین نسل داستان‎نویس است و نمی‎توانی سراغ داستان‌نویسی افغانستان بروی و از بزرگمردانی همچون:

«نجیب ‎الله توروایانا»،
«محمدصابر روستا باختری»،
«کریم میثاق»،
«اکرم عثمان»،
«گل‎احمد نظری آریانا»،
«رهنورد زریاب»
و «حسین فخری» یاد نکنی.

سپاسگزارم از اینکه فرصت گفت و گو درباره ی داستان و داستان‌نویسی را فراهم کردید.

لینک کوتاه: https://kabulestan.com//?p=3788

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *