سیدمرتضی حسینی شاهترابی، دانش آموخته دکتری تاریخ تمدن اسلامی است، داستاننویس و منتقد ادبی است که مقالات پژوهشی فراوانی از او در مجله های علمی و پژوهشی به چاپ رسیده است. وی معاون آموزش کانون ادبی کلمه(افغانستان)، داور جشنواره های داستانی از جمله چهارمین کنگره واژه های تشنه، نخستین جشنواره داستان کلمه و دبیر علمی نخستین جشنواره ادبی-سراسری شهرزاد و سیمرغ است.
شاهترابی درباره خود میگوید:
«یک روز سرد و زمستانی از سال 1356 در محله ای از محله های شمال غرب کابل، در خانواده ای کارمند متولد شدم و هنوز کودک بودم که ناخواسته همراه پدر و مادر از وطن مهاجر شدم. داستان و نقد داستان مینویسم و خوشی ها و ناخوشی هایم را در داستان جستجو میکنم. از کودکی دوست داشتم معلم باشم و حالا گاه و بیگاه معلم میشوم و یافته ها و آموخته هایم را یاد میدهم.».
این نویسنده افغانستانی از عدم شناخت داستاننویسان از ادبیات داستانی افغانستان و بزرگانی چون «نجیب الله توروایانا»، «محمدصابر روستا باختری»، «کریم میثاق»، «اکرم عثمان»، «گل احمد نظری آریانا»، «رهنورد زریاب» و «حسین فخری» گلایه دارد و معتقد است که نسل کنونی داستاننویسی، نسل قدرتمندی است که به دلایل مختلف اقبال دیده شدن مثل نسل اول مهاجر را نداشته، اما در آینده خودش را نشان میدهد و جایگاهش را پیدا میکند.
گفت و گویی که با این نویسنده افغانستانی انجام داده ام به دلیل عظمت ادبیات افغانستان و تنگی فضای مصاحبه، قطعا مصاحبه کاملی نیست؛ اما یک فتح باب برای گفت و گوهای بیشتر و شناساندن ادبیات غنی افغانستان به علاقمندان است. دوستداران ادبیات داستانی افغانستان را به مطالعه این گفت و گو دعوت میکنم.
جناب شاهترابی درباره تأثیر ادبیات داستانی ایران بر ادبیات داستانی افغانستان توضیح دهید!
ادبیات داستانی تقریباً همزمان در ایران و افغانستان آغاز شد، اما به دلیل پررنگ تر بودن جریان روشنفکری در ایران و شکل گیری جریان ادبیات داستانی اندیشه گرا در برابر ادبیات داستانی عامه گرا و پاورقی در ایران آثار داستان نویسانی همچون: «صادق هدایت»، «جلال آل احمد» و «صمد بهرنگی» از همان آغاز به کابل و جامعه ادبی افغانستان راه پیدا کرد و خوانده شد.
درواقع یکی از راه های تأثیرگذاری ادبیات داستانی ایران بر ادبیات داستانی افغانستان همین خوانش آثار داستان نویسان ایرانی در افغانستان است که از آغاز بوده و تاکنون ادامه دارد.
راه دیگر تأثیرگذاری، بازنشر ترجمه های فارسی ادبیات داستانی دنیا با ترجمه های فارسی مترجمان و داستان نویسان ایرانی بود که یا به شکل مستقل و در قالب کتاب، یا به شکل داستان پاورقی در نشریات افغانستان بازنشر میشد.
در دوره ای هم کتابهای آموزش داستان نویسی ایرانی در کابل بازنشر شد و از این راه اثر گذاشت، کتاب هایی همچون: «درس های داستان نویسی»(ابراهیم یونسی)، «قصه، داستان کوتاه، رمان»(جمال میرصادقی). یکی از رخدادهای تأثیرگذار بر ادبیات داستانی افغانستان هم حضور داستان نویسان افغانستان در جامعه ی ادبی ایران بود.
پیش از انقلاب، داستان نویسانی نظیر «اکرم عثمان» و «محمدصابر روستا باختری» برای ادامه تحصیل به ایران آمدند و «روستا باختری» برخی از داستانهایش را در تهران چاپ کرد. این حضور از جهت های مختلف تأثیرگذار بود، به خصوص نوع نگاه داستان نویس.
پس از انقلاب هم این حضور و تعاملات ادبی ادامه یافت و حتی با ظهور پرتعداد داستان نویسان مهاجر بیشتر شد. داستاننویسان افغانستان به ویژه نویسندگان مهاجر در جشنواره ها و جوایز داستانی ایران از جمله «جایزه هوشنگ گلشیری»، «جلال آل احمد» و جوایز دیگر که ویترین ادبیات داستانی بودند و هستند دیده و معرفی شدند.
بدین ترتیب، ادبیات داستانی ایران تأثیر خود را بر ادبیات داستانی افغانستان گذاشت. اما اگر بخواهید به طور دقیق و مصداقی بگویم این اثرگذاری در کدام ساحت های داستاننویسی بوده و هست، به طور موردی باید کالبدشکافی و بررسی کنم و بنویسم که در قالب گفت و گو ممکن نیست.
آیا تفاوت چشمگیری بین زبان داستانی نویسندگان افغانستانی مقیم ایران و مقیم افغانستان وجود دارد؟
توجه داشته باشیم که زبان داستانی در هیچ کجا یک زبان یکدست و معیار مدار نیست که مثل زبان معیار مفهوم و ویژگی های تعریف شده، مشخص و مرزبندی شده داشته باشد. همچنانکه در ادبیات داستانی ایران شما نمیتوانید برای داستاننویس قالب و حد و مرز مشخص کنید و بگویید این زبان داستانی است و باید و حتما همینگونه بنویسید و طور دیگر ننویسید، در ادبیات داستانی افغانستان هم اینگونه است.
زبان داستان به سبک نوشتن برمیگردد و ممکن است بسیاری از نویسندگان سبک شخصی خودشان را در زبان داستان داشته باشند. زبان داستانی در بین داستاننویسان مقیم افغانستان یک موجود یکپارچه و یکدست با معیارها و ویژگیهای قابل شمارش نیست.
نویسنده پرتجربه زبان داستانی خاص خودش را دارد و نویسنده کم تجربه هم ناگزیر به تقلید آگاهانه یا ناآگاهانه از یک نویسنده پرتجربه است.
دوست دارم به این نکته توجه بدهم که زبان داستانی نویسندگان داخل افغانستان در دهه های بیست تا پنجاه خورشیدی به شدت نزدیک به زبان معیار فارسی و خالی از بازی های زبانی بود، گرچه معدود نویسندگانی هم بودند که از بازی های زبانی استفاده میکردند؛ اما زبان داستانی نویسندگان در دهه های بعدی به دلایل مختلف از زبان معیار فارسی فاصله گرفت و بازی های زبانی و لهجه به آن افزوده شد.
با توجه به این رخداد، زبان داستانی نویسندگان مهاجر مقیم ایران رنگ رنگ و گونه گون شد. برخی کوشش کردند زبان داستانی خاص خودشان را داشته باشند، برخی از زبان داستانی نویسندگان نسل قبل از خود تقلید کردند و برخی هم به زبان فارسی معیار نوشتند.
لازم است همینجا اشاره و تصریح کنم که زبان داستانی یکی از دغدغه ها و مسائل داستانی داستاننویسان نسل دوم مهاجر است، داستاننویسانی که تجربه زیستی و تسلط لازم بر زبان و لهجه فارسی دری را ندارند.
با توجه به اینکه افغانستان با ایران تاریخ مشترک طولانی دارد و درواقع جزئی از ایران بزرگ فرهنگی محسوب می شود آیا می توان ادبیات افغانستان را نیز بخشی از ادبیات ایران برشمرد؟
به نکته ی بسیار خوبی اشاره کردید: «تاریخ مشترک» که سالهاست نخبگان فرهنگی تاریخ شناس ایران و افغانستان بر آن تأکید میکنند، اما دیگران آگاهانه و ناآگاهانه، غرض ورزانه برای نادیده گرقتن آن و ارائه قرائت های انحصاری و تمامیت خواه کوشش میکنند.
اینکه چرا و چگونه این تاریخ مشترک را بستر اصطکاک های تاریخی و دیگری سازی کرده اند و میکنند بحثی تاریخی است که در جای خودش باید بحث کنیم، اما هویت تمدنی و تاریخی مشترک سخنی است که جایش همینجاست.
توجه داشته باشیم: جغرافیای سیاسی ایران و افغانستان امروز به معنای کشورهایی که میشناسیم محصول تحولات سیاسی دوران معاصر است. بنابراین، ادبیات معاصر ایران و ادبیات معاصر افغانستان هرکدام به تنهایی ادبیاتی هستند که در جغرافیای سیاسی همان کشور متولد شده اند و به جغرافیا و نام دیگر منتسب نمیشوند. اما هردوی آنها باهم بخش اصلی ادبیات امروز و گذشته ی حوزه تمدنی زبان فارسی را میسازند.
افغانستان حوادث بسیاری را از سر گذرانده است. به گونه ای که توالی و سرعت حوادث آنقدر زیاد بوده که فرصت نفس کشیدن را از ادبیات این کشور گرفته است. مثلا سقوط نظام پادشاهی، اشغال توسط روسیه و استیلای کمونیستها و آمریکاستیزی توسط نجیب الله، پیروزی مجاهدین و تسلط آنها بر افغانستان، به قدرت رسیدن طالبان، اشغال افغانستان توسط آمریکا و روی کار آمدن سیستم حکومتی فعلی، هرکدام از این حوادث به تنهایی کافی است تا جامعه ای را متلاطم کند؛ این همه حادثه چه تأثیری بر ادبیات و به ویژه ادبیات داستانی افغانستان گذاشته است؟
افغانستان به دلایل مختلفی که موضوع بحث ما نیست یکی از پرحادثه ترین کشورهای این گوشه ی جهان در تاریخ معاصر بوده و است؛ حوادثی که جنگ و خونریزی به شکل مستقیم یا غیرمستقیم همراهش بوده است. همین الان که ما درباره ادبیات داستانی افغانستان صحبت میکنیم هر روز خبر از پیروزی های خونین طالبان و تصرف شهرهای افغانستان، بمب گذاری و انتحار و قتل عام مردم بی دفاع در پایتخت کشور و دیگر شهرهای مهم از رسانه های افغانستان و جهان مخابره میشود. نزدیک به پنجاه سال است که چرخ تحولات سیاسی خشن در افغانستان پیاپی و پشت سر هم میچرخد و همه چیز را خورد میکند! ادبیات داستانی افغانستان هم زیر همین چرخه است! اگر روحیه هنرمندانه و شکست ناپذیر داستاننویس افغانستانی نبود که در درون تمام این نابهسامانی ها و رنجهایی که زندگی و جامعه اش را احاطه کرده ناامید نشود، قلمش را زمین نگذارد و داستانش را بنویسد، اگر این جان سختی ها نبود داستاننویسی افغانستان باید در سطح ادبیات داستانی دهه چهل خورشیدی باقی میماند و پیشتر نمی آمد. تلاطم سیاسی جامعه و توالی حوادث تاریخی متعدد سرعت رشد ادبیات داستانی افغانستان را آهسته کرده، اما داستاننویسی افغانستان همچنان امیدوارانه پیش میرود و رفتنش را بیشتر وامدار نبوغ و کوشش فردی داستاننویسان است.
با توجه به این که افغانستان دو زبان رسمی فارسی دری و پشتو دارد استقبال از ادبیات فارسی را چگونه می بینید؟
گرچه مکاتبات اداری و حتی بسیاری از خبرها و سخنرانی ها دوزبانه اند و بخشی از آن به زبان فارسی دری و بخش دیگر به پَشتو ارائه میشوند، زبان فارسی دری زبان علمی جامعه و زبان ادبی غالب است. نوشته ها و آثار ادبی کم و بیش به زبان پشتو و دیگر زبان های غیرفارسی هم منتشر شده و میشود، اما ادبیات فارسی همچنان پرخواننده ترین ادبیات زبانی افغانستان است.
ادبیات پایداری جزوی از ادبیات کشورهایی است که بخشی از تاریخ خود را در جنگ گذرانده اند؛ شما جایگاه ادب پایداری در ادبیات داستانی افغانستان را چگونه ارزیابی می کنید؟
راستش را بخواهید واژه ی «ادبیات پایداری» را در داستاننویسی نمیشناسم. این واژه را برای شعر شاعران به خصوص شاعران افغانستان بارها و بارها شنیده ام، اما نمیدانم معادل انگلیسیاش در ادبیات داستانی چه میشود و چقدر جاافتاده و رایج است یا نیست. اما هرچه باشد اگر همان مفهومی که در ادبیات شاعرانه منظور میشود باشد با اطمینان میگویم در ادبیات داستانی افغانستان به عنوان یک ژانر جایگاه و حضور نداشته است.
افغانستانی ها چهاردهه است که با ایرانیان ارتباط دارند. حضور آنها در ایران در آفرینش های داستانی نویسندگان ایرانی نیز تأثیر داشته است. کدام یک از داستانهایی که نویسندگان ایران با محوریت افغانستانی ها نوشته اند برایتان جذابتر بوده است چرا؟
واقعیتش را بخواهید معتقدم ادبیات داستانی ایران در نگاه داستانیاش به مردم افغانستان دنباله رو رسانه های همگانی مانند تلویزیون و ماهواره بوده و به همان اطلاعات و همان اندازه شناخت قناعت کرده؛ در بیشتر موارد این طوری بوده، مگر در موارد استثناء. بر این اساس، تعداد داستانهای کوتاه و بلند و رمانهایی که شخصیت اصلی و محوریشان یک افغانستانی اند چندان نیستند. شخصیتهای افغانستانی در داستانهای ایرانی عموماً تحت تأثیر همان نگاه رسانه ای، در بیشتر موارد شخصیت های فرعی و سیاهی لشکرند و بسیار ضعیف و سطحی پرداخت شده اند. حتی رخدادهای داستانی و کنشها و واکنشهای شخصیت هم سطحی است. در این بین دو مورد را متفاوت دیدم: یکی رمان «افغانی کِشی» محمدرضا ذوالعلی و دیگری داستان کوتاه «بوی شکوفه های بهی» نوشته مژگان قاضی راد. به این خاطر که در هردو داستان از نگاه متفاوت و کمتر دیده شده ای به زندگی مردم افغانستان و مسائل آنها پرداخته شده است.
عده ای بدنه اصلی داستان مهاجرت را داستان کوتاه می دانند. با این استدلال که داستان بلند وقت و امکانات بلندی را میطلبد که در اختیار مهاجر نیست؛ نظر شما چیست؟ آیا واقعا یک مهاجر هرگز نمی تواند رمان بنویسد؟
اگر بخواهم سوالتان را بهتر جواب بدهم باید به چند سوال تقسیمش کنم:
بخش اول سوالتان این است که «آیا بدنه اصلی داستان نویسی مهاجرت در دنیا داستان کوتاه است؟» معتقدم همیشه اینطور نیست. بستگی دارد درباره کدام مهاجران و داستاننویسی مهاجرت کدام کشور صحبت میکنیم، ممکن است با توجه به زمینه های از پیش فراهم شده بدنه اصلی داستان مهاجرت یک کشور داستان کوتاه باشد یا داستان بلند و رمان.
بخش دوم سوالتان میخواهد بداند: «آیا بدنه اصلی داستان مهاجرت افغانستان داستان کوتاه است؟» بله، بدنه اصلی داستاننویسی مهاجرت افغانستان داستان کوتاه است؛ اما آیا به این سبب که داستاننویس مهاجر افغانستانی نمیتوانسته داستان بلند یا رمان بنویسد؟! نه! به این دلیل، نه!
اولا باید شرایط زیستی داستاننویس مهاجر ساکن در ایران را از شرایط زیستی داستاننویس مهاجر ساکن در کشورهای اروپایی و امریکایی تفکیک کنیم. مهاجر افغانستانی پذیرفته شده در کشورهای غربی شرایط زیستی-رفاهی بهتری نسبت به مهاجر در ایران دارد و طبیعتا با آسودگی بیشتر و نگرانیهای کمتری به نوشتن میپردازد و به خلق رمان و روایتهای بلند داستانی تمایل بیشتری پیدا میکند، اما داستاننویس مهاجر در ایران به دلایل مختلف نگارش داستان کوتاه را ترجیح داده و میدهد.
یکی از این دلایل شیوه ی آشنایی نسل اول داستاننویسان مهاجر در ایران با داستان و مطرح شدن داستاننویسی آنان است. بخشی از نسل اول داستاننویسان مهاجر داستاننویسی را از راه کارگاههای داستاننویسی ایرانی آموختند و با همان کارگاهها که فرصت و مجال مناسبی برای داستان کوتاه بود وارد عرصه داستاننویسی شدند. نخستین کارهایی هم که از نسل اول دیده و خوانده شد داستانهای کوتاه بود. توجه نخبگان، محافل ادبی و جشنواره های داستانی جامعه ایرانی بیشتر از هر چیز به داستان کوتاه مهاجران افغانستانی در ایران بود و تا به همین امروز است، به همین سبب داستان کوتاه بدنه اصلی شده.
بخش بعدی سوالتان میخواهد بداند «آیا مهاجر افغانستانی در ایران میتواند رمان بنویسد یا خیر؟» در پاسخش میگویم: بله! میتواند. مهاجرت و شرایط مهاجرت اثرگذار است، اما تعیین کننده نیست. همچنانکه «محمدصابر روستا باختری» وقتی برای ادامه تحصیل از کابل به تهران آمد رمان «پنجره»اش را نوشت و در سال 1344 خورشیدی در همین تهران منتشر کرد. بعدها هم نویسندگان مهاجری آمدند که در همین ایران داستان بلند و رمان نوشتند و منتشر کردند، به خصوص از نسل دوم داستاننویسی مهاجر.
باتوجه به پراکندگی افغانستانی ها درجای جای دنیا و تماس آنها با فرهنگهای مختلف ادبیات مهاجرت افغانستان را چگونه ارزیابی می کنید؟
وقتی از ادبیات مهاجرت میپرسید بیم ناک میشوم چون به نظر می آید میخواهید هم درباره داستان و هم درباره شعر مهاجرت نظر بدهم. صادقانه بگویم:
در چنین جایگاهی از توانایی و تجربه نیستم که بتوانم درباره هردو نظر بدهم؛ کسی را هم نمیشناسم که بتواند برای ادبیات افغانستان چنین ادعایی کند و از عهده اش برآید.
من همین که بتوانم ارزیابی کم خطا و نزدیکتر به واقعیتی از ادبیات داستانی افغانستان و داستاننویسی مهاجرت داشته باشم خوشحالم. پس اجازه بدهید «ادبیات داستانی مهاجرت افغانستان» را ارزیابی کنم.
صریح بگویم: «ادبیات داستانی مهاجرت» هنوز که هنوز است به عنوان یک جریان یا ژانر متمایز و صاحب هویت مشخص در ادبیات داستانی افغانستان که قابل ردیابی و ارزیابی باشد شکل نگرفته است؛ اما داستاننویسان مهاجر سالهاست که خون در رگهای داستاننویسی افغانستان میدوانند و کمک میکنند تا داستاننویسی زنده بماند.
ادعای گزافی نیست اگر بگویم: نسل بعدی بزرگان داستاننویسی افغانستان از میان داستاننویسانی است که تجربه ی غربت و مهاجرت داشته اند و در مهاجرت به بالندگی رسیده اند.
دیدگاهی وجودداردکه داستان نویسی نسل سوم افغانستانی های مهاجر نسبت به نسل اول افت داشته است. آیا شما این دیدگاه را می پذیرید؟
ابتدا باید بگویم: در کرونولوژی داستان نویسی مهاجرت افغانستان در ایران تا الان دو نسل داستان نویس بیشتر نداریم.
معمولاً هر بیست سال را یک نسل میگیرند و نسل اول داستان نویسان مهاجر نسلی است که در دهه ی هفتاد و هشتاد خورشیدی داستان مینوشتند و منتشر میکردند و همان سالها به شهرت رسیدند.
نسل دوم نسلی است که در دهه نود خورشیدی دیده و شناخته شدند و میشوند.
با این بیان به بررسی داستاننویسی نسل دوم میپردازم، اما پیش از بررسی به چند نکته توجه میدهم:
اول اینکه نسل دوم داستاننویسی هنوز به نیمه عمرش نرسیده؛ هفت سال از دهه نود میگذرد و سیزده سال از همین دوره باقی مانده. پس حکم کلّی دادن درباره نسلی که هنوز به نیمه عمرش نرسیده ایم و مقایسه اش با نسلی که دست کم هفت سال از تکمیل شدن دوره بیست ساله اش میگذرد کمی شتابزده است.
دوم اینکه داستاننویسی مهاجرت افغانستان در ارتباط تنگانگ با ادبیات داستانی ایران و تحت تأثیر آن بوده و است. پس تحولات و فراز و فرودهای داستاننویسی ایرانی به شکل خودکار بر داستاننویسی مهاجرت هم تأثیر داشته و داستاننویسی نسل دوم هم اثرپذیری خود را داشته و خواهد داشت.
نسل مهاجری که هم عصر هوشنگ گلشیری و احمد محمود و دیگر نام های ماندگار داستاننویسی فارسی بوده است خواهی نخواهی باید با نسل بعدش فرق کند که اگر نکند جای سوال است!
سوم اینکه شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دهه هفتاد و هشتاد در ایران را که زمینه ساز رشد و دیده شدن بهتر داستاننویسان افغانستان در ایران شد از یاد نبریم!
در آن سالها روایت رسمی و رسانه ای غالب از افغانستان به دست داستاننویسان مهاجر شکسته شد و خوانندگان ایرانی تشنه ی شنیدن و خواندن روایتهای غیررسمی و اصیل مهاجران از کشورشان بودند.
من با این ملاحظات از شمای داستاننویس و خواننده داستان میپرسم:
اگر آثار داستانی امروز داستاننویسان نسل اول مهاجر را با آثار دهه هفتاد و هشتادشان مقایسه کنیم، حالا که به تجربه های داستانی بیشتری هم مجهز شده اند آیا آثار درخشان تر و قدرتمندتری نسبت به آن سالها خلق کرده اند و میکنند یا داستاننویسی آنها هم در دهه نود اُفت کرده است؟
با توجه به شناختی که از داستاننویسان مهاجر در شهرهای مختلف ایران از جمله: قم، مشهد، تهران، اصفهان، کاشان و کرمان دارم معتقدم نسل دوم نسل قدرتمندی در داستاننویسی افغانستان است که به دلایل مختلف اقبال دیده شدن مثل نسل اول را نداشته، اما در آینده خودش را نشان میدهد و جایگاهش را پیدا میکند.
جایگاه نویسندگان زن افغانستانی را در ادبیات این کشور چگونه می بینید؟
یک وقتی داستاننویسان زن در ادبیات افغانستان انگشت شمار و معدود بود و بیشتر نویسندگان مرد بودند، اما امروز اقبال زنان به ادبیات و داستاننویسی خیره کننده است و تعداد نویسندگان زن به مراتب چندین برابر نویسندگان مرد در افغانستان است. دلایل این حضور را کالبدشکافی نمیکنم، اما همین حضور پرتعداد و البته قدرتمند نویسندگان زن در داستاننویسی آنها را به داستاننویسان اثرگذار در ادبیات افغانستان بدل کرده است.
آیا صحبت دیگری باقی مانده است؟
لازم میدانم همینجا از برخی دوستان داستان نویسم گلایه کنم که نسبت به ادبیات داستانی افغانستان کم مهرند و شناختشان به آشنایی با دو یا سه نام محدود میشود، بدون آنکه توجه داشته باشند ادبیات داستانی افغانستان مجموعه ای از چندین نسل داستاننویس است و نمیتوانی سراغ داستاننویسی افغانستان بروی و از بزرگمردانی همچون:
«نجیب الله توروایانا»،
«محمدصابر روستا باختری»،
«کریم میثاق»،
«اکرم عثمان»،
«گلاحمد نظری آریانا»،
«رهنورد زریاب»
و «حسین فخری» یاد نکنی.
سپاسگزارم از اینکه فرصت گفت و گو درباره ی داستان و داستاننویسی را فراهم کردید.