– ساغر گرامی آیا ممکن است با قلم خودتان به خوانندۀ صاحب دل خود را معرفی نمائید؟
در نیمه های آخرین روز های بهار (جوزا) زن دردمندی در آرزوی زادن پسر درد طاقت فرسای زایمان را تحمل میکرد. دقایق به کندی میگذشت تا اینکه پس از دمیدن سپیده صبحی که آن شب طولانی در پی داشت صدای گریهی دختری فضای اطاق را انباشت. و در گوشها آهسته و غمگین خواندند دختر است. دختر؟؟ و غم عظیمی قلب مادر را بی رحمانه فشرد. تا دیر گاهی مادر حاضر به دادن شیر برای کودک نشد. بعد از گذشتِ چند روز خواسته و نا خواسته اسمی برای دختر بر گزیدند. (مژگان) اش نام نهادند و آن کودک من بودم.
و از آن روز تا حال رفیق سپیده ام
در دم صبح
که در درون تاریکی می زیسته…!!
و از آن روز
نام من می باید
سایه بخشد به دو چشم زیبا
و به خوابش بکند
خواب و سر مست و خرابش بکند
– اولین جرقه های شعری در شما چگونه بوجود آمد؟
اولین روز های که باورم شده بود میتوانم بنویسم بسرایم بهترین روز های عمرم بود. من تازه خودم را یافته بودم مثل اینکه به گنجی در درون خودم دست می یافتم، من خودم را کشف کرده بودم اما زمان میبرد تا دستم به آن جایی برسد که نقطۀ اوج و احساس من است. من آن روز ها تازه جوان شده بودم، خونم گرمتر از امروز در رگ هایم میدوید و دلم درون سینه برای هر حرفِ تازه طوری دیگری میزد… و پشت گپ چی میگردید.
– اولین شعری که سرودید بخاطر دارید؟
از آنهایی که گم شان کردم نگوئید اما آن شعری را که به عنوان اولین شعر با خود دارم شعری بود که بعد از مرگ مادرم سرودم.
– شما در جستجوی چه چیزی هستید در شعر؟
در جستجوی آرامش، شعر عبادتگاه منست و یا نمی دانم به عبارۀ دیگر بگویم مثل آدم که لب به باده میزند تا خودش را آرامش بخشد و به اصطلاح غم غلط کند و یا مثل ان آدم که لب به دود تلخ سیگار “سگرت” میزند و میگوید نمی توانم ترکش کنم و بلاخره در می یابد واقعاً معتاد شده است. من هم همین طور، حال حرف از حرف گذشته، من معتاد شعرم. حالا شعر هر کسی که باشد شعر زیبا، گرم و صمیمی.
– به نظر شما شعر باید پیام خاصی داشته باشد؟
بعضی اوقات اشعار حامل پیام خاصی نیستند. ما اشعار روایتی، شعر گریه و خنده و اشعار گلایه آمیز داریم و هر شعر به حالت روانی انسان تعلق میگیرد. اما یگان شعر هست که واقعاً پیامی خاص خودش را دارد.
– برای بیان یک شعر چه حالاتی باید رخ دهد تا اشعار به ذهن جاری شود؟
من به سادگی و صمیمیتِ شعر باور دارم. به نظرِ من به تمام آن چیز های که شما یادآور شده اید ضرورت هست تا یک شعر شعر شود. و اما عاطفه و اندیشه در وقت سرودن شعر برایم مهم تر است.
– شما هر موقع که اراده کنید می توانید شعر بگوئید یا اینکه باید در یک زمان و حالت خاصی قرار بگیرید؟
نخیر، متأسفانه من هر موقع که اراده نمایم نمیتوانم شعر بسرایم. من باید در حالت خیلی خاصی قرار بگیرم. مثلاً باید در اوج خوشی باشم. یا دنیا برایم به آخر رسیده باشد و آنگاه قلم بدست میگیرم و به همدستی واژه ها آسمان را به سنگ میزنم و یا گل میریزم بر سر آن کسانی که دَور و بَرم هستند.
– آیا برای پرورش ذوق شاعر تکنیک و احساسات کافی است و یا شما چیزهای دیگری بر آن علاوه می کنید؟
بلی، بهترین تکنیک برای پروراندن ذوق شاعر همانا خوانش و مطالعۀ آثار گرانبهای دیگر شاعران “شعرا” هست و احساس که جز اساسی سرودن شعر به شمار میرود. و من هم چیزی خاصی را برای خودم ندارم. اما بگذار بگویم که اولین ابیات که مینویسم الهام هستند بقیه ابیات بسیاری از اشعارم را مدیون خلاقیت ذهنی و ذوق شاعرانه خود می باشم.
– آیا موجودیت خط قرمز که مجال بیان بعضی اندیشه های انسانی را از آدمهای جامعۀ ما سلب نموده، بر کار و پرداختهای شعری شما هم اثر داشته و یا دارد؟
برای من هیچ خط قرمزی وجود ندارد. هر چه دل تنگم خواست مینویسم. آرزو هم ندارم که باید تمامی مردم دست نویس هایم را قبول کنند. در جایی که ما زندگی میکنیم هیچ جایی برای سانسور قلم و زبان وجود ندارد. پس چرا خط قرمز را سد راه خودم و افکارم قرار بدهم.
بالاخره به این باورم که هر شعر علاقمند خاص خودش را پیدا خواهد کرد و مینویسم تن به تقدیر.
– آیا شما به عنوان شاعر گاهی مجبور به خود سانسوری شده اید؟ اگر شده اید علت آن چی بوده؟
یک بار بلی و علت اش پیش خودم مکتوم هست. چون با ابراز آن باز هم آنچه را که در آنجا آن روز سانسور کرده ام افشاء خواهم کرد پس بنا به اصطلاح عام خپ ما و چپ شما.
– گزینش خیال شما در سرایش شعر بیشتر به طرفِ شعر آزاد نیمایی است و یا فقط قالب های کلاسیک شعر را می پذیرید و چرا؟
من شاعر ذوقی هستم و سبک خاصی برای خودم تا هنوز در نظر نداشته ام، طبع آزمایی های داشته ام به سبک آزاد نیمایی و اما قالب های کلاسیک را میپسندم چون همین سبک بود که شاعر آفرین بود. و شعر را به مفهوم اصلی برای مردم شناساند. و مردم به چیزی به نام شعر آشنا شدند. وقتی نیما آمد بازار وزن را شکستاند اما به موسیقی در شعر پایبند ماند. میشد گفت این پارچه را که میخوانم چیزی جز شعر نیست. تا آمدند در این عصر دو تا سطر را کنده و کوتاه پشت سر هم نوشتند خیال کردند سپید بنامند و شاعر شوند. در حالی که هیچ چیز بالاتر از حقیقت نیست. من غزل را بیشتر می پسندم و آن قالب خودم را راحتتر احساس میکنم. اگر چه به نظر بسیاری غزل به یک اکواریوم می ماند که قدرت شنا را از شاعر در هنگام سرودن شعر سلب میکند. و بعضی از سروده های شاعران و خودم را که غزل هم نباشد دوست دارم.
این هم به طور مثال یک قسمتی از یک شعرم که سبک سهراب سپهری را دارد و جالب اینکه من این را بیشتر از تمامی غزلیاتم می پسندم.
من در این نیمه شب زندگی ام
آری من
زنی را دیدم
که به جرم دگری زیر باران سنگ
خرد میگشت و چه سنگین می مرد
من در این نیمه شب زندگی ام
گروهی دیدم که حکومت میکرد
مرد ها سرمه به چشمش میبست
تازیانه بر دست
و به فطرت چه خرفت
و به افکار سگ اندیشانه
صورت کودک دانائی را به آتش میبست
من در این نیمه شب زندگی ام
پادشاهی دیدم
که با کور چشمش
به جائی هنر و علم و کمال
ریش و عمامه و چادر ز مدارس میخواست
و بلورین قامت زن را
زیر سنگ و چادر
وسط کوچه چه آسان می کشت
روزگاری چه سیاه
مرد با مرد میخفت
زن چی تنها میشد
زن چی تنها میشد
– در بین شاعران گذشته و معاصرِ کشور ما کدامین آنها بهترین الگو در سرایش شعر برای شما بوده و یا می باشد؟
– مولوی و فروغ بزرگ.
و اما از معاصرین بهار سعید، راحله یار، ابراهیم امینی را بیشتر میپسندم. و اشعار چند شاعر خوب دیگر از بلخ مثل سمیع حامد، سهراب سیرت، وهاب مجیر، مرا آرامش میبخشد.
– برای چی شعر می سرائید؟
– برای خودم، برای دلم، برای او که دوستم دارد و دوستش دارم برای اینکه بعد از انکه نبودم باشم. یعنی شعرم مرا ماندگار بسازد. کسی چی میداند شاید بعد مرگم کسی را شعر من خوشحال و یا عاشق بسازد و بیاید و یک شاخه گل سرخ نثار خاک مزارم کند که امیدوارم غربت نشین بعد مرگ نباشم.
یاد من خواهد ماند در دل تو غزل خاطره را
آن طرف دور ترک؛ تو نظر خواهی کرد
و کمی دیر ترک؛ از پس پرده اشک
عکس بیجان مرا خواهی دید
آری لبخند مرا خواهی دید
و نگاه سردم به نگاه تو گره خواهد خورد
غم دل خواهد گفت
پای ساعت ناگاه؛ سر ساعت آنگاه از صدا خواهد ماند
از صدای تک تک
و به دهلیز دلت تک تک پای مرا خواهد کشت
آری لبخند مرا خواهد کشت!!!
– اگر قرار باشد روزی دیگر شعر نسرائید چه خواهید کرد؟
– برای من چنین روزی وجود ندارد و نخواهد داشت چون اصلا تصمیم نداشتم از همان اولش که ترک اعتیاد کنم از قول حافظ
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم ***** صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
– به نظر شما شعر چه جایگاهی در جامعۀ ما دارد؟
شعر نه تنها در جامعۀ ما، بلکه در هر جامعه ای جایگاه دوم را دارد. زندگی بدون شعر برای بسیاری از انسانها وجود دارد. اما جای تاسف در این هست که با لغت شعر تمامی مردم آشنا هستند و اما تعداد انگشت شمار از افراد جامعه سواد خواندن و درک کردن شعر را دارند. و هستند کسانی که وقتی شعر را به خوانش بگیرید اندک ترین توجه و احترامی به تو و شعر نمی کنند و اما اگر یک آواز خوان بیاید و آهنگ بخواند که در حقیقت باز هم همان شعر را میخواند که دقایقی قبل تو بخوانش گرفته بودی سر می شکنند و حاضر به پرداختن رقم گزاف هم هستند. به نظر من ذوق شعر و فهم شعر داشتن بزرگترین نعمت هست. شعر زبان مردم هست که توسط شاعر سیقل میشود و هنرمندانه تقدیم افراد اجتماع میگردد.
– مضامین اشعار شما بیشتر در چه زمینه هایی است؟
زیاد به این موضوع فکر نکرده بودم. اما حال که اندیشیدم در یافتم مضامین اشعار من انفجار از درد و کمبود ها، رنج ها و غمها بوده است که طی سالیان دراز در جامعۀ مرد سالار و خشن و جنگ زدۀ افغانستان با گوشت و پوستم حس کرده ام. و حال کوششم در زمینه همیشه همین بوده هست که زبان تمامی زنان و دختران سرزمین سوختۀ خود باشم.
من که زادم به چهره آدم بود
اینکه خویی ز آدمی کم بود
این همه دیو را نه من زادم
عندلیبان خوش سخن زادم
این همه دیو شد که دشمن من
نه ز دامن بود نه گلشن من
مگرش زاده ام برای همین
که چو دشمن مرا بود به کمین؟؟؟
– تاثیر گزاری شعر بر رشد ادبیات و زبان، نظر شما در این زمینه چیست؟
بی گمان که پذیرش و کامیابی شعر در یک جامعه تاثیر بس بزرگ بالای زبان و ادبیات گذاشته و باعث پیشرفت هنر و فرهنگ و زبان و ادبیات یک جامعه میشود. چه هرگاه ما معنی و مفهوم یک شعر را به آسانی درک کردیم. و به زبان و ادیبات خود نزدیکتر شده ایم. یا به مفهوم روشنتر بگویم شعر عصاره و یا شیرۀ زبان هست.
– اگر بخواهید به عنوان شاعر تعریفی از شعر ارائه بدارید به نظر شما شعر یعنی چی؟
شعر مجموعهای از احساسات پاک یک انسان هست. انسانی که طبیعت و تمامی زیبایی هایش را با آن قسمتی از بدی ها و پلیدی های محیط که غیر انسانی میباشد پیشتر از آدم عادی بیبیند و درک کند و حس کند و بالاخره آن را برای آنهایی که ندیده اند برجسته و بر ملا بسازد. و هنرمند این شاهکار شاعر هست. شعر حرف دل تنگ یک انسان تنهای هست که دستخوش روز ابری و شب تنهایی و غربت شده هست. و یا نمی دانم شاید مجموعۀ زیباترین افکار و احساسات درونی که باید بیان شود.
– نظر شما دربارۀ شعر امروز کشور ما در کل چیست؟
شعر شعر هست امروز و دیروز ندارد. یا شاید مطلب تان شعر دیروز اشعار کلاسیک دوران های هزار سال قبل هست.
من دیروزی ها را نیز دوست دارم. اما امروزی ها را بیشتر از دیروزی ها می دانم و درک میکنم. چون من امروز در این زمان زندگی میکنم.
دیروزی ها از انتحار نمی نوشتند و اما امروزی ها اگر دلتنگ الهه و ملکه شعر شان شدند دست به انتحار می زنند در حالی که دیروزی ها چنین نیاندیشیده بودند.
– اگر روزی کسی بگوید که متقدمان شعر همه معانی موجود را گفته اند و ما دیگر حرفی برای گفتن نداریم پاسخ شما در زمینه چیست؟
نه من با این سخن آن شخص ایکس موافق نیستم. بگذار هیچ گاه نیاید و این را نگوید. چه، هر وقت و زمان شعر خودش را دارد. آن زمان کجا طالب بود که کسی نوشته باشد.
مشو طالب تو و بر هم نزن آرامش ما را
که رام تیغ اسلامت نگارا گردنم باشد
پس این بیت باید گفته میشد و برای گفتنش محیط و فضای امروزی ضرورت بود.
– آیا شما دیوان اشعار دارید؟
متاسفانه نه. اما در انجمن قلم برایم وعدۀ همکاری برای نشر یک مجموعۀ شعری داده اند. برای اینکه هیچ گاه به این باور نبوده ام از دنیا فقط یک روز مانده هست عجله برای نشر مجموعه ام ندارم بگذار بعد یکی دو سال نشر کنم تا از بین اینهمه نوشته هایم فقط بهترین هایشان را چاپ کنم.
– یکی از خاطرات خوبتان را در عرصۀ شعر و شاعری بگوئید.
من بهترین خاطرات را اگر دارم از شعر دارم و شاعری. وقتی کسی مرا شاعرۀ وطن صدا میزند فکر میکنم غلط شنیده ام چرا که باورم نمی شود که واقعا مرا به عنوان شاعر قبول کرده اند. و بهترین خاطره ام رفتن من پس از چند سال مهاجرت دوباره به افغانستان بود برای اولین بار سال قبل رفتن من به انجمن قلم شب شعر کویته انستیتوت و بار دوم دعوت من بخاطر اشتراک در پنجمین جشنواره شعر و زبان ادبیات معاصر در بلخ بود. شب شعر با شاعران و تشویق و کف زدن هایشان و اینکه یک شاعر پشتو زبان برایم در دقایق کوتاه شعر سرود و خواند. که باز هم باید بگویم نه اسم شان یادم مانده است نه شعرش. آنچه برایم مهم است احترام آنها نسبت به من بود.
– شما به غیر از برنامه های فرهنگی تان شغل دیگری هم دارید؟
زندگی عادی شبا روزی تمرین نفس کشیدن. اما نه مثل آدمهای دیگر. من در هر نفس به شعر فکر میکنم و آن را نفس میکشم.و بزرگترین آرزویم این است که اگر میشد با هر نفس یک بیت شعر نوشت. دیگر در این زمانه چی غم داشتم.
آقای فضل رحیم رحیم. در اخر این گفت و شنود یک بار دیگر از شما بخاطر زحمات تان تشکر میکنم و اجازه بدهید من هم یک سوال کوتاه از شما داشته باشم.
: شما مرا از چند وقت و از کجا می شناسید و چی باعث شد که مرا برای این مصاحبۀ صمیمی انتخاب کردید؟
– من از زمانی که سروده های قشنگ شما را در سایت های انترنتی خواندم با ظرافت های اندیشۀ شما آشنا شدم و اینکه چرا با شما مصاحبه نمودم باید عرض کنم که من از سالهاست در تلاش هستم تا به شکلی از اشکال چهره های ادبی، هنری و فرهنگی میهنم را معرفی نمایم. سروده های شما بیانگر شخصیت ادبی فرهنگی شما است. بنا تصمیم گرفتم با شما مصاحبه داشته باشم از شما صمیمانه متشکرم که به پرسش هایم پاسخ گفتید.