گفتگوی ویژه با سید رضا هاشمی (سره)

گفتگوی ویژه با سید رضا هاشمی (سره)

آیا شعر می‌تواند جانِ خسته‌ی یک سرزمین را آرام کند؟ آیا واژه‌ها می‌توانند تسکین‌بخش زخم‌های کهنه باشند؟ سید رضا هاشمی، شاعری که خودش را «بی‌قرار کلمات» می‌داند، به این پرسش‌ها با شعر و زندگی‌اش پاسخ داده است. گفت‌وگوی ما با او، تلاشی‌ست برای شنیدن صدای شعر در میانه‌ی بحران.

لطفاً خودتان را برای مخاطبان ما معرفی کنید.

بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم

سید رضا هاشمی هستم، متخلص به «سره»

چه شد که به دنیای شعر قدم گذاشتید و کدام کتاب‌ها در این مسیر همراه شما بودند؟

گمان می‌کنم کشش‌ام به شعر و چشش‌ام از زلال آن ریشه در ناخودآگاهم داشت. در کودکی جذبه‌ی شعر و معنی بی آن که بدانم مرا به سمت خود می‌کشید رفته رفته وقتی به خودم آمدم دیدم غرق دریایی بی‌نهایتم و جهانم جهان دیگری‌ست. گویی پیش از این و جایی دیگر با شعر مأنوس بوده‌ام یا شعر را خواسته‌ام و این یک اراده‌ی الهی بوده است، که:
عهد ما با لب شیرین‌دهنان بست خدا

فضای شاعرانه‌ی خانه این حال را تقویت می‌کرد. آنجا همه‌چیز با شعر و ضرب‌المثل و لُغُز و فکاهه آمیخته بود و مفاهیم از راه این‌دست امکانات زبانی ردّ و بدل می‌شدند.
پدرم «حمله‌خوانی» می‌کرد و مادرم «حافظ‌خوانی» آن سخن‌سنجی می‌کرد و این نکته‌دانی. به همین جهت این دو کتاب روشن‌تر از آفتاب، برای من جایگاه ویژه‌ای داشتند و دارند.

چه کسانی بیشترین تاثیر را بر آثار و شخصیت ادبی شما داشته‌اند؟

ما ز هر صاحب‌دلی یک شمهّ کار آموختیم
ناله از نی، گریه از ابر بهار آموختیم

خود را از هیچ‌کس و هیچ‌چیز محروم نکردم. به هر که رسیدم در گلستان وجودش چمیدم و هر چه خواندم از چشم دل گذراندم. با این حال متوجه بودم که «خویشتنم» را نگاه دارم و تحت‌ تاثیر کسی نباشم. که هر کس جوهره‌ی خود را دارد. هر دلی صفای خود را، هر گلویی صدای خود را و هر سازی نوای خود را. اما نمی‌توانم از این بی‌گفتگو عبور کنم که «حافظ آسمانی» به گِل من نزدیک‌تر است و هم در دل من عزیزتر.

شعر چه جایگاهی در زندگی شما دارد؟ آیا می‌توان از شعر رهایی یافت؟

آفرینش شعر است و شعر آفرینش. ما اگر چه گاهی ابیاتی آفریده‌ایم، خود، ابیاتی از شعر بلند آفرینشیم. بعضی نغزتر، زیباتر، لطیف‌تر، خیال‌انگیزتر.. پس از شعر رهایی نیست، چنان‌که از «بودن» چنان‌که از «شدن» چنان‌که از «زیستن»، «حرکت»، «عشق»، «کمال»
جایگاه شعر نزد من؟ شعر، خود من است و حقیقت من!

لطفاً درباره کتاب‌هایتان توضیح دهید. کتاب “آشامایی” به چه مضامین و موضوعاتی می‌پردازد؟

اوّلین مجموعه‌ام «حال بعید» است که سال ۹۶ از نشر جمهوری منتشر شد. می‌توان آن را نخستین مجموعه‌ی مستقل شعر آئینی مهاجر دانست. پیش از آن این اتفاق برای شعر مهاجر رخ نداده بود.

کار دوّمم یک اثر پرحجم و آنچنانی بود. وقتی عهده‌دار تألیف «‎دیوان عمرانی کابلی» شدم، در شرایط نابسامانی به‌سر می‌بردم. وسیله‌ای برای تایپ نداشتم، درگیر جابه‌جایی بودم.
هم متن، سنگین و تخصصی بود و هم نسخه‌ها بر اثر پاک‌شدگی و پارگی و سوختگی آسیب دیده بودند و نیاز به تشخیص اصلاح و بازآفرینی داشتند.
این کار را از دایره‌ی توانایی تایپیست خارج می‌کرد. در نتیجه شخصاً تمام حدود ششصد صفحه کتاب را از هفت نسخه‌ی خطی پراکنده، با گوشی‌ و در فرصت‌هایی مثل مسیر رفت و آمد تایپ کردم. این اوّلین «موبایل‌نگاشته‌ی» من بود.

«بوطیقای سلحشور، علی بن ابی‌طالب_ادب، حماسه» دوّمین موبایل‌ نگاشته‌ی من بود، در فرصت‌هایی که محکوم به از دست رفتن بودند(مسیر رفت و آمد، لحظات انتظار، همهمه‌ی مناسبت‌ها و…) و این احیاگری جز از عشق بر نمی‌آمد.
این اتفاق را دوست می‌داشتم، بلکه آرزومندش بودم و خرسندم که رخ داد. آنجا بود که دیگر چشمم روشن شد و دانستم درخت زندگانی‌ام به بار نشسته است.

اما «آشامایی» (آشامایی تازه‌ترین اثرم!) زبان از این ژاژخایی می‌گزم و معذورم از این تعبیر! که «لا مؤثرٌ فی الوجود الّا الله» اوّلین مجموعه‌ی شعر با موضوعات آزاد من است.
آشامایی که ترکیبی سانسکریت به معنی«مادر آرزو» است، نام کوهی باستانی در مرکز کابل می‌باشد که به مرور زمان به«آسمایی» تغییر یافته است. در دامنه‌ی این کوه، معبدی با همین نام وجود داشته، از آن جهت آشمایی را آسمایی گفته‌اند.
آسمایی آغوش پرمهری‌ست که پدرم در آن پرورش یافته است. این کوه برای من تداعی کننده‌ی مادری آسمانی‌ست که فرزندان خود را با مهر به دامان گرفته است.
دغدغه‌ی آشامایی انسان است. آشامایی دردنامه‌ی مشترک همه‌ی ماست. در آن به موضوعاتی چون:

عشق، فقر، ترور و انتحار، نسل‌کشی، تحصیل دختران افغانستان، حاکمیت‌های نامشروع، بعضی از اتفاقات خاص و تحولات ویژه‌ی افغانستان پرداخته‌ام.

نگاه شما به ادبیات امروز افغانستان و ایران چیست؟ این دو حوزه ادبی چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟

این دو حوزه‌ی ادبی، نفس یکدیگر و در واقع یک حوزه‌‌ی تمدنی‌اند. تاریخ، جغرافیا، زبان، باورهای مشترک از ایران و افغانستان یک محدوده‌ی فرهنگی واحد ساخته‌ است.

به رغم نوسانات وافت و خیزها، هر دو را در مسیر «شدن» می‌بینم. این دو، یک حقیقت را تقویت کرده، یک پیکره را به قله‌های بالندگی می‌رسانند.

تاثیر و تآثر در این فضا امری طبیعی است، اگر هر یک از این‌ها مولفه‌های بیانی خود را نگاه‌ دارند، فرخنده‌تر نیز خواهد بود. در کنار این، بیان را پویا و سیّال می‌بینم و با هر نوع ساختارشکنی، پوسته‌اندازی و نوآوری که منجر به خلق هنر و زیبایی شود هم‌سو و موافق هستم که در نگاه من «همیشه حق با رفتن است».

آیا شعر آیینی در افغانستان به یک جریان تبدیل شده است؟ فعالیت‌های انجمن هنر و ادبیات آیینی افغانستان را چگونه ارزیابی می‌کنید و این فعالیت‌ها چقدر به جریان‌سازی شعر آیینی در افغانستان کمک کرده‌اند؟

شعر پارسی، شعر پارسائی‌ست و می‌توان آن را به خودی خود آئینی دانست.چه از این منظر بنگریم و چه آن را معادل شعر اهل‌بیتی بدانیم، نخستین گام‌هایش در خراسان بزرگ برداشته شده و تهداب آن را سرایندگان آن سامان بنا نهاده‌اند.

پس اینگونه نیست که شعر آئینی به تازگی در افغانستان تبدیل به یک جریان شده باشد. شعر آئینی، قرن‌هاست در آن سرزمین سریان دارد، از آنجا آغاز شده، مرزها را درنوردیده، آفاق دیگر از روشنایی آن بهرمند شده، وام‌دار آن‌اند.

انجمن هنر و ادبیات آئینی افغانستان، در امتداد قرن‌ها جریان شعر آئینی آن سامان حرکت می‌کند.

این حلقه‌ی معرفت که از چهره‌های جوان و آگاه و روشن تشکیل شده، در روزگار بحرانی امروز افغانستان بار سنگینی را به دوش می‌کشد.

این حوزه سالیان سال در افغانستان هیئت سازمان‌یافته‌ای نداشته و به شکل تخصصی در آن فعالیّت گروهی صورت نمی‌گرفته است. اکنون ارواحی نورانی و مصمّم این خلأ را دریافته، چراغی برای عشق و ایمان روشن نگاه داشته‌اند.

این‌ها از همان تبارند که روزگاری گرد محمّد باقر و جعفر صادق که درود خدا بر آنان باد، حلقه می‌زدند و معارف آنان را در می‌یافتند و امر آنان را زنده نگاه می‌داشتند. این انجمن را تحسین کرده، پاکیزه‌ترین دعاها از پاک‌ترین دعاگویان عالم را بدرقه‌ی راه آنان می‌بینم و برای یک یک آنان آرزومندم که:

بدرقه‌ی رهت شود همّت شحنه‌ی نجف

به نظر شما، مهم‌ترین دغدغه ادبیات امروز افغانستان چیست؟

ادبیات امروز افغانستان، ادبیات «بحران» است. می‌توان آن را بازتابی از وضعیت نابسامان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این سرزمین دانست.

در هنگامه‌ی بحران‌ها آنچه ستوده است، آگاهی عمومی و بیداری خرد جمعی‌ست.

شیخ اجل فرموده است:

اگر به دست من افتد فراق را بکشم

گمان می‌کنم اگر به دست شاعران افغانستان می‌افتاد « ناآگاهی و پیامدهای آن» را می‌کشتند.

شما در حوزه ترانه و موسیقی هم فعالیت دارید. لطفاً از تجربه‌های تازه‌ی خود در این زمینه برایمان بگویید.

نزدیک‌ترین تجربه‌ی این روزهای من، پروژه‌ی TL است. در این پروژه با خواننده‌ی خاطره‌ساز ایرانی، آقای بنیامین بهادری همکاری داشته‌ام. در این پروژه، قالبی غیر از قالب معمول موزیک‌ پاپ که تابع نظام vers و chores است، ساخته و یک موزیک بسیار بلند دوازده ساعته تولید کرده‌ایم که در نوع خود بی‌سابقه است و قابلیّت ثبت شدن در گینس را دارد. تصوّر کنید! چندین ساعت ترانه‌ و ملودی و تنظیم بدون تکرار. در TL به هفت زبان «فارسی، عربی، اردو، ترکی، انگلیسی، آلمانی، اسپنیش» ترانه سروده‌ام و در بعضی موارد منجر به آهنگسازی نیز شده است. این تجربه یک دست‌آورد فوق‌العاده نه تنها برای سازندگان آن، که برای ترانه و موسیقی است. پیش از این نیز تجربه‌ی چند کار سه‌زبانه را با واحد فرهنگی آستان قدس رضوی داشتم، امّا با پروژه‌ی TL وسعت دیگری را تجربه کردم.

در پایان، ما را به یک غزل از خودتان مهمان کنید.

اگر چه دست‌خوش حادثات دیگری‌ام

هنوز گاه گداری به فکر می‌بری‌ام

سری به پات نهادم، دلیل خوبی بود

برای اینکه ببینی اگر چه سرسری‌ام

سوال کردی و گفتی به چیت خرسندی

جواب دادم و گفتم زبان مادری‌ام

درخت‌های تنومند باغ فارسی‌ام

پرنده‌گان خوش‌آوای لهجه‌ی دری‌ام

مزن به سنگ ملامت مرا که مدت‌هاست

پریده از سر بامت دل کبوتری‌ام

متاع کهنه‌ای‌ام در بساط تنهایی

نبوده هیچ کسی غیر درد مشتری‌ام

اگر دومرتبه از کوچه‌ام عبور کنی

شکسته‌تر شدم از قبل‌ها نمی‌خری‌ام؟

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
این مطلب را مزین به نظرات ارزشمند خود بفرماییدx