مصاحبه با آقای حمزه عابر؛ شاعر و فعال فرهنگی ولایت بلخ

مصاحبه با آقای حمزه عابر

شعر، زبانِ جانِ بیدار است؛ آئینه‌ایست که در آن قامت درد و شکوه انسان نمایان می‌گردد و شاعر، عارف این راه پرنشیب است؛ نگهبان روشنای روح در ظلمت‌سرای زمان.
به نام خداوند بخشاینده و مهربان!
سلام وقت همه شما دوستان عزیز بخیر!
به یکی از مصاحبه های دیگر من الیاس عمر نبی‌زاده خوش آمدید.
امروز قرار است با یکی از شاعران پر تلاش و فعال فرهنگی ولايت بلخ مصاحبه تحریری داشته باشیم.
پس تا آخرین دقایق مصاحبه ما را مطالعه نمایند.
تا با آقای عابر بیشتر آشنا شوید!

– آقای عابر طبق روال مصاحبه ما در نخست معرفی از خود داشته باشید!

آقای عابر: «به‌نام خدایی که غزل آفرینش را سرود و انسان را شاه‌بیت آن معرفی کرد».
و سپس سلام برشما آقای الیاس و همه همراهان گرامی!
حمزه عابر هستم یک‌ تن از دوستداران ادبیات و علاقمندانی به هنر شاعرانگی و داستان‌سرایی. در یکی از آستان «بلخ» زمینی شدم و در قلب پر مهر همین باستان‌شهر در حال پرورش‌یابی‌ام. در یکی از حوزه‌های علمیه، ادبیات عرب را فراگرفتم و اکنون در دانشگاه ابن سینای بلخ، مسیر آموزشی‌ام را در رشتهٔ «کامپیوتر ساینس» دنبال می‌کنم.

-: همیشه موفق باشید آقای عابر از فعالیت های تان برای ما بنویسید!

آقای عابر: الیاس عزیز در کنار آموزش و پرورش، بیشترینهٔ کارکردهای من در زمینهٔ ادبیات و فرهنگ فارسی خلاصه می‌شود: از برگزاری جلسات هفتگی نقد شعر و داستان در انجمن‌های ادبی تا نوشتن و همگانی‌نمودن نوشته‌هایم در صفحه‌های مجازی. می‌توان گفت عابری‌ام که هم‌شانه و هم‌گام با عشق، در سواحل دریای زبان و ادبیات فارسی پرسه می‌زند.

– : چگونه وارد دنيای شاعری شدید چند سال داشتید و چه الهام‌بخش به گام‌گذاری در این مسیر زیبا شد؟

آقای عابر: راستش چندسالی بیشتر نمی‌شود که به این شعور ناپخته دست یافته‌ام.
ادعای شاعربودن‌ در ضمیر من هنوز رخنه ننموده است، اما از سر اطمینان همان‌قدر می‌توان گفت که خود، آنچه را می‌نویسم، می‌دانم.
آنچه برایم الهام‌بخش بود و مرا عابر این مسیر ساخت، عشق محظ به شعر و ادبیات بود. دیوان حافظ شیرازی را می‌خواندم و بی‌آنکه بدانم، واژگان سحرآمیزش احساسم را برمی‌انگیخت.

– : در مورد داستانِ نوشتن اولین شعر تان برای ما بگوئید. و اگر دوست داشتید می خواهیم اولین اثر شما را باخود داشته باشیم.

آقای عابر: همانطور که گفتم: حافظ می‌خواندم، هیجانی می‌شدم و لذت می‌بردم و احساسم سخت برانگیخته می‌شد. روزی این برانگیزی به اوج خودش رسید و به بازتولید شعری منجر شد که تنها از حیث ظاهر به شعر حافظ می‌ماند و بس که متاسفانه آن شعر اکنون در دسترسم نیست.

– : آیا خانواده و محیط در شکوفایی این استعداد نقشی داشته‌اند؟

آقای عابر: بله بدون شک. از دیوان حافظی که سخن گفتم، آن را پدرم به من هدیه کرده بود و هیچ‌کس جز او در آن اوایل به نیک‌آیندگی‌ام باورمند نبود. با تشویق‌های او بارور شدم و بعدها عزیزانی دیگر از اقارب نیز با تحسین و رهنمایی‌های شان مرا زهرهٔ ادامه‌دادن بخشیدند.
سخن از محیط آوردید و من بدون مقدمه به وطنم وصل شدم. هر محیطی از این مرز و بوم، تکه‌یی از این وطن تکه‌پاره‌ای ماست. من در نزدیکی چشمهٔ خواجه سکندر شریف که از زیباترین نقاط ولسوالی شولگرهٔ مزارشریف است به دنیا آمده‌ام و آن طبیعت هیجان‌انگیز، همیشه در من حس نوستالژی خاصی را به ارمغان آورده و نهال عاطفه‌ام را آبیاری کرده است. من سالیان پیش بیتی در توصیف زیبایی اش نوشته بودم:
«بر هر کسی بهشت، مکانی مقرر است/بر من بهشت، چشمهٔ خواجه سکندر است»

– : کدام رویداد یا تجربهٔ خاص در زندگی‌تان تأثیر عمیقی بر طرز تفکر و سروده‌هایتان گذاشته است؟

آقای عابر: اینکه چه رویدادی خاص منجر شد نمی‌دانم ولی روی‌هم‌رفته و در یک سخن کلی:
تجربهٔ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن، شناختن خویشتن، درک حقایق اجتماعی و تنهایی.

– : بیشتر به کدام مضامین در اشعارتان می‌پردازید و در کدام سبک؟

آقای عابر: بیشترینه موضوعات شعرهای من عاشقانه استند و سعی من بر آن است تا مضمون‌سازی در اولویت کارم باشد. گمان کنم مضمون‌های دوری و تنهایی بیش از دیگر مضمون‌ها در نوشته‌هایم برجستگی داشته و بازتاب یافته است.
قالب سروده‌هایم بیشتر کلاسیک اند. احساس می‌کنم از نگاه زبانی به زبان شعر امروز نزدیک شده‌ام و سعی دارم این درهم‌آمیختگی (قالب کهن و زبان امروزی) را حفظ کنم و بر شکوفایی آن تلاش کنم.
اینکه نوشته‌هایم در ذیل کدام سبک قرار می‌گیرند، به عهدهٔ ادیب‌ها و صاحب‌نظران است و من در این خصوص هیچ‌گونه ادعایی ندارم.

– : آیا شاعری هست که حس می‌کنید روحش به شما نزدیک است و دارای دید مشترک می باشید؟

آقای عابر: در اوایل چرا، اما اکنون احساس می‌کنم بیشتر از پیش به خودم نزدیک شده‌ام. شاید این احساس کاذب باشد، اما صادقانه‌ترین پاسخی که می‌توانستم بدهم همین است.

– : دوست داریم یکی از شعرهای زیبایتان را داشته باشیم؛ آن شعری که خودتان دوست اش دارید و کشف آن بر ورق باعث افتخار شما گرديده هست.

آقای عابر:
«خاکم، رها به دستِ نسیمِ موقّتی
گنجشک عابرم، سرِ سیم موّقتی
«عابر» نه نام، فلسفهٔ هستی من است
من کیستم به غیرِ مقیم موّقتی؟
«پروردگارِ خوبِ فقط‌مهربان» کجاست؟
بیزارم از خدایِ رحیمِ موّقتی!
روزی که چشم باز نمودم به زندگی
گفتم: خدایِ من چه حریم موّقتی!
پلکی زدم که دور و برم هیچ‌کس نماند
جز سایه‌ام/رفیقِ قدیمِ موّقتی!
باید سریع‌تر برِکابم به اسپِ عمر
تا نیمِ جاودانه ز نیمِ موّقتی…
ماییم و دردِ دوری و بازیِ زندگی
مرگا بیا به بردنِ تیمِ موّقتی!»

– : اگر می‌توانستید با یکی از شعرهایتان صحبت کنید، به او چه می‌گفتید؟

آقای عابر: مرا ببخش، من خیلی مرد خجالتی‌‌یی هستم. تو هرقدر هم که زیبا و فریبا شوی، بازهم نمی‌توانم بگویم: دوستت دارم.

– : با دید و تجربه های فردی تان این هنر زیبا که از قلب بشریت ریشه می گیرد را چگونه تعریف می توانید؟

آقای عابر: شعر، معجونی از جنون و جان در تن واژه‌هاست که شنیدنش جنون‌افزا و جان‌بخش است.

– : اشعار شما چه آرزوهایی را در خورد به امانت دارند؟

آقای عابر: سروده‌هایی که مضمونش بیشتر دوری و تنهایی باشد، مشخص استند که آرزوی جز وصل و رسیدن، در آنها نمی‌گنجد. اما با در نظر داشت سایر مضمون‌ها می‌توان آرزوی آبادی و رهایی را نیز به آن افزود.

– : با دست‌نوشته های تان چی پیامی را می خواهید به حاضرين و آیندگان منتقل کنید؟

آقای عابر: محبت‌نمودن، وفا کردن، پذیرش و کنارآمدن، حس وطن‌دوستی داشتن، خاکسار بودن و کاکگی کردن.

– : آقای عابر خیلی خوشحال شدم که امروز با شما معرفت بیشتر حاصل نمودم.
رسیدیم به دقایق آخر مصاحبه امروزی ما
و در اخیر چه پیامی برای ما، خوانندگان عزیز و فردای خود دارید؟

آقای عابر:
ترسید از آن زمان که جهان زیر و رو شود
دنیا به کس نکرده وفا، کاکگی کنید!

– : با تشکر از آقای حمزه عابر یکی از شاعران برجسته ولايت بلخ عزیزان این بود مصاحبه امروزی ما تا مصاحبه بعدی الله حافظ مدد گار شما.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
این مطلب را مزین به نظرات ارزشمند خود بفرماییدx