زبان و ادبیات فارسی؛ پُلی میان مهاجرین و هویت فرهنگی ایران و افغانستان

محمدکاظم کاظمی

مقدمه: محمدکاظم کاظمی، شاعر و نویسنده مهاجر افغانستانی در ایران با تجربه‌ای عمیق در ادبیات فارسی، در گفت‌وگویی صمیمی به بررسی چالش های فقر شناختی جامعه ایران درباره افغانستان و مهاجرین می پردازد. او با بیان این که “ما فقط همدیگر را داریم”، تأکید میکند که ادبیات فارسی میتواند به عنوان پلی میان ایران، افغانستان و مهاجرین عمل کند. کاظمی بر این باور است که “بسیاری از گمشده های ایران را میتوان در ادبیات افغانستان یافت” و برعکس، این ادبیات می تواند به درک مشترک و همبستگی فرهنگی کمک کند. او ضرورت ایجاد یک میراث مشترک را در برابر موج های مهاجرستیزی و چالش‌های اجتماعی مطرح می کند و از اهمیت درک متقابل و حفظ هویت فرهنگی برای ساختن آینده ای روشن برای نسل های آینده سخن میگوید.1

بابِ اول: مثنوی بازگشت

رضا عطایی: آقای کاظمی، شما به عنوان یک شاعر و نویسنده افغانستانی، تجربه مهاجرت به ایران را چگونه می بینید؟ این سفر چه تأثیری بر هویت ادبی شما گذاشت و آیا می توانید درباره مثنوی معروف “بازگشت”2 و احساسات خود در زمان سرودن آن توضیح دهید؟ موج‌های مهاجرهراسی و مهاجرستیزی چند سال اخیر را چگونه می بینید؟ به خصوص جو و فضایی که حین و بعد از جنگ دوازده روزه اخیر که توسط رژیم صهیونیستی به ملت و کشور ایران تحمیل شد.

محمد کاظم کاظمی: تجربه مهاجرت ما به ایران در مجموع یک تجربه مثبت بوده است. به این دلیل که اوالاً به یک کشور هم زبان مهاجرت کرده ایم و در کنار شمار زیادی از هم زبانان خود زندگی کرده ایم، که این موضوع برای هر فردی خوشایند است. همچنین، در اینجا زمینه های علاقه مندی من، شامل فعالیت های ادبی و شعر، بهتر تحقق پیدا کرد. از نظر شخصی، این تجربه برای من مثبت بود و تأثیر عمیقی بر هویت ادبی من گذاشت.

در واقع، ما با تجربیات جدیدی که در شعر فارسی در ایران شکل گرفته بود، آشنا شدیم؛ تجربیاتی که هنوز به داخل افغانستان منتقل نشده بود. به همین دلیل، ما که به ایران مهاجرت کرده ایم، از نظر ارتباط با ره یافت های جدید در زمینه شعر که در سالهای بعد از انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاده بود، بهره مند شدیم. میتوانم بگویم که بخش عمده ای از هویت ادبی من از این فرصت‌ها ناشی شده است. در ایران، از محیط های ادبی و جلسات مختلف به خوبی استفاده کردم، در حالی که در افغانستان و به ویژه در سال های جنگ، این امکانات در دسترس نبود.

همچنین، من از شعر شاعران دوره انقلاب اسلامی در ایران، مانند آقای علی معلم، تأثیر زیادی گرفتم. بسیاری از افرادی که هنوز در داخل افغانستان هستند، شاید با آثار علی معلم آشنا نباشند، اما ما در ایران از نزدیک با این آثار ارتباط داشتیم و این موضوع تأثیرگذار بود. در مورد موضوع مثنوی «بازگشت» باید بگویم که هر فردی در محیط مهاجرت، به خصوص در ایران، تجربه‌ها و چشم اندازهای جدیدی دارد. به عنوان یک شاعر، انتظار می رود که این مسائل را در شعر خود بیان کند. من از حوالی سال های ۶۷ و ۶۸ این احساس وظیفه را داشتم که باید تجربیات و مشاهدات خود را درباره مسائل مهاجرت بیان کنم. این موضوع در ابتدا از طریق مصاحبه هایی که با برخی نشریات انجام دادم، مطرح شد.

در یکی از نخستین مصاحبه هایم که در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شد، به دشواری ها و چالش هایی که مهاجران با آن روبرو هستند، اشاره کردم. به یاد دارم که گفتم برخی خانواده ها برای ترساندن فرزندانشان می گویند: «مواظب باش، افغانی‌ها تو را می برند». این نوع نگرش ها در آن زمان وجود داشت و من در آن مصاحبه به آن ها پرداختم.

طبیعتاً وقتی که این مسائل در بستر شعر مطرح شدند، ماندگارتر و تأثیرگذارتر شدند. من احساس مسئولیت می کردم که باید رنج ها و مسائل مردم مهاجر را بیان کنم. هرچند خودم تجربه مستقیمی از این رنج ها نداشتم، اما مشاهداتم تأثیرگذار بود.

در خصوص موج های مهاجرت و مهاجرستیزی در سالهای اخیر، باید بگویم که این موضوع به عوامل بیرونی و عینی و همچنین عوامل ذهنی مرتبط است. این موج جدید مهاجرت به ایران بعد از تسلط طالبان رخ داد و برای مردم ایران، به ویژه جوانان، تجربه جدیدی بود. آن ها با چهره ای پررنگ تر از جامعه مهاجر مواجه شدند، به ویژه مهاجرانی که تجربه کمتری از زندگی در ایران داشتند و با محیط جدید انس نداشتند.

حضور این مهاجران و تأثیرگذاری آن ها بر جامعه ایران، به وضوح مشهود است. مسائل جنگ، تحریم و مشکلات اقتصادی نیز نقش مهمی در این فرآیند ایفا کردند. همچنین، تلاش هایی که به صورت پروژه ای برای شکل دهی به ذهنیت مردم ایران انجام شد، به نوعی به پررنگ تر شدن موضوع مهاجرت و آثار آن کمک کرد. به نظر من، این موارد به طور غیرواقعی هدایت شده بودند و پس از جنگ اخیر، این موضوعات شدت بیشتری پیدا کردند.

باب دوم: همزبانی و بی زبانی

طبق مطالعات و پژوهش‌های انجمن راحل (جمعی از دغدغه مندان حوزه مهاجرین افغانستانی در ایران که به وضعیت شناسی مهاجران می پردازند)، جامعه ایرانی دچار نوعی فقر شناختی درباره افغانستان و مهاجرین افغانستانی است. به نظر شما، این فقر شناختی که در کتاب شما، ”همزبانی و بی زبانی“، به نوعی به آن پرداخته اید، چگونه شکل گرفته و چه راهکارهایی برای رفع آن وجود دارد؟ در یکی از مصاحبه هایتان اشاره کردید که اگر قرار باشد تنها یک اثر از شما باقی بماند، دوست دارید همین کتابِ “هم زبانی و بی زبانی” باشد. درباره حال و هوای این اثر و اهمیت آن برای خودتان توضیح دهید؟

حقیقت امر این است که در مورد فقر شناختی، اطلاعات عالمانه و جامعه شناسانه‌ای ندارم. به نظر میرسد که پژوهشگران حوزه علوم انسانی باید بررسی کنند که این فقر از کجا شروع شده و چه دلایلی دارد. اما اگر بخواهم چند عامل را که به ذهنم میرسد، بیان کنم، یکی از آنها این است که در طول تاریخ، مناسبات سیاسی دولت های افغانستان و ایران به خوبی نبوده است. از دوران احمدشاه در افغانستان تا به امروز، روابط بین حکومت ها غالباً یا خصمانه بوده یا سرد. این موضوع باعث شده که رفت وآمدها کاهش یابد و کارهایی که دولت ها می توانند برای شناخت بیشتر انجام دهند، محقق نشود.

موضوع دیگر این است که ما دو موج عمده داریم: یکی موج غرب گرایی و دیگری موج اسلام گرایی. در موج غرب گرایی، شناخت و توجه بیشتر به سمت غرب و ارتباط با آن جهان معطوف می شود و حوزه شرق، به ویژه افغانستان و ماوراءالنهر، تقریباً فراموش می شود. این موضوع به دلایل مختلفی از جمله نفوذ فرهنگ و تکنولوژی غربی در این مناطق است که تأثیرگذار بوده است.

موج دیگری که قابل توجه است، موج اسلام گرایی به معنای توجه به جهان اسلام و به خصوص جهان عرب است. پس از انقلاب اسلامی، به دلایل مختلف از جمله جنگ ایران و عراق و توجه به مسائل خاورمیانه، نگاه ها به سمت جهان عرب سوق پیدا کرد. در این شرایط، توجه به افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان و سایر مناطق که قلمرو زبان فارسی محسوب می شوند، کاهش یافت.

عامل دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، ملی گرایی افراطی در ایران است. بسیاری از مردم ایران تنها به جغرافیای کنونی کشور خود توجه دارند و این تفکر باعث شده که نگاه به افغانستان به عنوان جزئی از هویت فرهنگی و ملی خود کمتر باشد. در واقع، این ملی گرایی به مرزهای سیاسی محدود شده و ارتباط با سایر مناطق فارسی زبان را تضعیف کرده است.

در سال‌های جنگ و جهاد در افغانستان نیز، ارتباط نهادهای فرهنگی افغانستان با ایران کاهش یافته است. برای رفع این مشکلات، به نظر من نیاز به آگاهی بخشی داریم. باید به یکدیگر بقبولانیم که ما متحدان دیرینه تاریخی هستیم و در یک جغرافیا زندگی می کنیم که به لحاظ ژئواستراتژیک به عنوان یک کشور محسوب می شود.

موضوع دیگری که باید به آن توجه کنیم، این است که قلمرو زبان فارسی فراتر از مرزهای سیاسی ایران است. باید به مردم ایران و افغانستان این موضوع را منتقل کنیم که زبان فارسی تنها محدود به مرزهای ایران نیست. برای بسیاری از مردم، زبان فارسی در افغانستان کمتر شناخته شده و برخی حتی قائل به دو زبان مستقل بوده اند.

در کتاب «همزبانی و بی زبانی»، سعی کردم این مسائل را از منظر زبانی بررسی کنم. هدف من از این کتاب، تنها بحث زبان شناسی نیست؛ بلکه سیاست زبانی و فرهنگی ما را شامل می شود. ایران و افغانستان دارای مشترکات فرهنگی زیادی هستند و یکی از این مشترکات، زبان است.

علت اهمیت این کتاب برای من، رفع برخی از گره های بزرگ ذهنیتی است که در مورد زبان وجود دارد. این کتاب می تواند به عنوان منبعی برای کسانی که میخواهند در این زمینه بحث کنند و استدلال بیاورند، مفید باشد.

انگیزه من از نوشتن این کتاب به نقدهایی که نسبت به مسائل زبانی و مفاخر زبانی داشتم، برمی گردد. در اوایل دهه ،۸۰ تلاش هایی برای جدایی زبان فارسی و دری در افغانستان صورت می گرفت و من با برخی از دوستان ایرانی درباره این مسائل بحث‌هایی داشتم. این زمینه سازی‌ها موجب شد که من مقاله ای در این زمینه بنویسم. متأسفانه، این مقاله توسط یکی از نشریات ایران منتشر نشد و این عدم انتشار، انگیزه ای شد تا آن را به صورت کتاب منتشر کنم.

باب سوم: شاید پُلی درست شد 3

در یادداشتی که به مناسبت یادبودی از استاد رهنورد زریاب به مناسبت چهارمین سالیادشان در شماره ۱۴۸ نشریه چشم انداز ایران، آذر ۱۴۰۳ نوشته بودم؛ تفاوت های ادبیات مهاجرین افغانستانی در ایران و ادبیات داخل افغانستان تحت عنوان “نکته باریک تر ز موی در ادبیات و فرهنگ افغانستان” مورد بررسی و تأمل قرار گرفته بود که فضای ذهنی و زبانی این دو از هم جدایند. به نظرتان، ادبیات مهاجرین افغانستانی در ایران با ادبیات افغانستان، چه وجوه اشتراک و تمایزی دارند و این امر چه تأثیری بر شکل گیری هویت فرهنگی و ادبی شما گذاشته است؟

در مورد ادبیات مهاجرین در ایران و ادبیات افغانستان، میتوان وجوه اشتراک و تمایز قابل توجهی را مشاهده کرد. واقعیت این است که ما در اینجا با نوعی رهیافت های ادبی و نگرش های همسوی محتوایی در شعر ایران مواجه بوده ایم. ادبیات مهاجرت ما تحت تأثیر نگاه انقلابی اسلامی که در ایران وجود داشت، قرار گرفت و همچنین نوگرایی هایی که در قالب کلاسیک در شعر فارسی پس از انقلاب اسلامی در ایران به وقوع پیوست، این ادبیات را رنگ و بوی متفاوتی داد. در دهه ،۷۰ این تفاوت بیشتر احساس میشد، اما با گذر زمان و به ویژه در دهه ۸۰، بسیاری از فرهنگی ها و آداب ما از ایران به افغانستان برگشتند و افراد بیشتری با آثار ادبی ایران آشنا شدند. رفت و آمد کتاب‌ها و افراد افزایش یافت و به همین دلیل، فاصله جمال شناسی این نوع ادبیات به طرز قابل توجهی کاهش یافت.امروز، دشوار است که شعر فارسی نسل جوان ما را با شعر نسل جوان ایرانی از نظر سبک و لحن و رنگ و بو تفاوت محسوسی قائل شویم، مگر در مواردی که لحن زبان فارسی افغانستان و بومی گرایی ها و برخی عناصر مربوط به مسائل جنگ، جهاد، درگیری و مهاجرت در آن غالب باشد.

در مورد تأثیر این امر بر شکل گیری هویت فرهنگی و ادبی خودم، باید بگویم که من در زمان مناسبی با ادبیات ایران آشنا شدم، در سالهایی که تازه شروع به کار شعر کرده بودم و شخصیت شعری ام هنوز شکل نگرفته بود. بعضی اوقات، شخصیت شعری در یک موقعیت خاص شکل میگیرد و بعدها نمی توان آن را تغییر داد. به عنوان مثال، «قَهار عاصی»4 با شخصیت شعری خود در کابل در اوایل دهه ۵۰ شکل گرفته بود و اوایل دهه ۶۰، و طبیعتاً حال و هوای کار او تأثیرگذار بود. در آن زمان، ما به ایران آمده بودیم و این شکل و شمایل سبکی کار ما تحت تأثیر قرار گرفت.

حضور در ایران، هم از لحاظ محتوایی و هم از لحاظ صوری، بر فعالیت هایم تأثیرگذار بود. همچنین، باید به یک جنبه دیگر اشاره کنم: حضور در ایران موجب توجه من به زبان فارسی و مشترکات فرهنگی و چالش های مربوط به مفاخر ادبی شد. وقتی به محیط مهاجرت آمدم، احساس مسئولیتی می کردم که به مسائل افغانستان، مشترکات فرهنگی و شاعران داخل افغانستان توجه بیشتری داشته باشم. شاید اگر در افغانستان بودم، انگیزه لازم برای انتشار آثار شاعران افغانستان در مطبوعات را نداشتم، ولی در ایران این انگیزه بیشتر شد.

احساس غربت و نوستالژی به ما انرژی داد و این به ما کمک کرد تا به مسائل مشترک با ایران و چالش های مربوط به مفاخر ادبی بپردازیم. در محیط غربت، نسبت به داشته های زیست بوم اصلی خود احساس مسئولیت بیشتری میکنیم و این احساس مسئولیت تا حد زیادی بر هویت فرهنگی ام تأثیرگذار بود.

باب چهارم: قصه سنگ و خشت 5

شما به عنوان یک شاعر و پژوهشگر، چه رسالتی برای خود در زمینه آموزش و انتقال دانش به نسل‌های بعدی قائل هستید؟ آیا فکر میکنید نسل جوان امروز نسبت به دغدغه های هویتی که شما تجربه کرده اید، توجه دارند؟ چه نکاتی را برای آن ها مهم میدانید؟

در مورد آموزش و انتقال دانش به نسل‌های بعدی، میتوانم بگویم که به نوعی در این راستا فعالیت کرده ام. همانطور که بیدل میگوید: «نوشتم آنچه دل فرمود، خواندم هرچه پیش آمد/ مرا بی اختیاری ها به خجلت متهم دارد»، من نیز در طول این سال ها یا در حال یادگیری بودم یا سعی میکردم آموخته‌هایم را به دیگران منتقل کنم. در دوره هایی در زمینه ادبیات چیزهایی یاد گرفتم و بلافاصله سعی کردم آنها را به جوانان منتقل کنم، به ویژه از طریق کتاب های آموزشی و منابع دیگر.

در دهه‌های ۷۰ و ،۸۰ تجربه‌هایی در زمینه ویراستاری و صفحه آرایی کسب کردم و سعی کردم این تجربیات را در قالب مطالب آموزشی منتشر کنم، به ویژه در فضای مجازی که حجم قابل توجهی از آن ها را شامل می شود. همچنین، در زمینه افغان شناسی آموخته هایی داشتم که به خاطر ویرایش کتاب های تاریخی، جغرافیایی و ادبی از افغانستان به دست آمده بود. این زمینه‌ها باعث شد که من تلاش کنم تا آنها را به دیگران منتقل کنم.

برنامه «سرزمین خورشید» که حدود ۴۰ تا ۴۵ قسمت از آن را به صورت زنده در اینستاگرام در حوالی سال ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱ اجرا کردم، یکی از این تلاش ها بود. من در آن مقطع تاریخی احساس کردم که ما برای افغانستان شناسی نسل جوان خود واقعاً نیاز داریم. در واقع، این برنامه فرصتی بود که اگر کسی تمامی قسمت های آن را تماشا کند، میتواند به دغدغه‌های ما در آن زمان پی ببرد.

نسل جوان ما، که عمدتاً در ایران به دنیا آمده اند، ممکن است دغدغه های کمتری نسبت به نوستالژی و ذخایر ذهنی ما از افغانستان داشته باشند. آنها بیشتر بر روی پیشرفت و توسعه تمرکز دارند. در حالی که ما در گذشته زندگی می کردیم و تلاش می کردیم آنچه را که داشتیم حفظ کنیم، نسل جدید باید به سمت آینده نگاه کند.

به نظر من، چیزی که برای نسل جوان ما مهم است، نگاه توسعه نگر و توجه به آینده است. آنها باید به این فکر کنند که به عنوان یک جوان چه کارهایی میتوانند برای فردای خود و کشور انجام دهند. متأسفانه، هنوز برخی از دوستان ما در فضای مجازی درگیر جنگ های دهه ۷۰ و چالش های آن زمان هستند و مباحثی مانند اینکه چه کسی خائن بود و چه کسی خادم، را مطرح میکنند. من فکر میکنم نسل جوان ما باید از این موضوعات عبور کند و به اندیشه ای ملی و انسانی نسبت به مسائل توجه داشته باشد. باید به این فکر کنند که به عنوان اعضای یک ملت، چه کارهایی می توانند با هم انجام دهند و چه مناسباتی با یکدیگر داشته باشند.

باب پنجم: این قند پارسی 6

با توجه به اشتراکات، بلکه به تعبیری بسیاری از صاحب نظران یگانگی فرهنگی و زبانی میان ایران و افغانستان، چگونه می توان از ادبیات فارسی به عنوان ابزاری برای ایجاد همبستگی فرهنگی میان این دو ملت استفاده کرد؟ و این یگانگی و همبستگی فرهنگی چه تأثیری بر ادبیات و آثار شما داشته است؟

طبیعتاً هرچه بیشتر بتوانیم همزبانی را تصویر کنیم و آثار ادبی را منتشر و در دسترس یکدیگر قرار دهیم، این امر به همبستگی فرهنگی ما کمک شایانی خواهد کرد. بسیاری از گمشده های ایران را میتوان در ادبیات افغانستان یافت و برعکس، گمشده هایی که امروز داریم یا برای آینده مان داریم، میتواند در ادبیات ایران جستجو شود. ادبیات ایران میتواند به عنوان منبعی برای بازیابی ریشه های کهن ما مورد استفاده قرار گیرد و ما نیز برای رشد در مسیر آینده، میتوانیم به ادبیات ایران نگاه کنیم. این احساس نیاز متقابل به همبستگی فرهنگی ایجاد می شود. ما باید تلاش کنیم تا این احساس نیاز را بیدار کنیم و بدانیم که همه ما به داشته‌های یکدیگر در حوزه زبان و ادبیات نیازمندیم و باید به این ادبیات به چشم یک میراث مشترک بنگریم.

زمانی که به این میراث به عنوان یک دارایی مشترک نگاه کنیم، هر دو طرف برای حفظ و نگهداری آن تلاش خواهند کرد. اما اگر این میراث را تنها متعلق به خود بدانیم و آن را از دیگری جدا کنیم، بیشتر انرژی مان صرف چالش‌ها و درگیری ها بین یکدیگر خواهد شد.

به نظر من، نیاز مهم ما این است که به این درک برسیم که تنها یکدیگر را داریم. در واقع، قلمرو زبان فارسی در حال حاضر شامل چند کشور فارسی زبان است و مردم این کشورها فقط به یکدیگر وابسته اند، هم برای بهره مندی از تجربیات یکدیگر و هم برای ایجاد همبستگی و همدلی.

پی نوشت ها:

1- منتشر شده در نشریه شماره 152 چشم انداز ایران (تیر و مرداد ماه 1404؛ صفحات 128-125)

2- سروده بلند کاظمی که در بهار ۱۳۷۰ هجری خورشیدی در توصیف وضعیت مهاجرین افغانستانی و همزیستی مشترک ایرانی ها و افغانستانی ها سروده شده و به “ملت بزرگ ایران” تقدیم شده است:

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شب های عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!

همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده

منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره ام-که نبود- از گرسنگی پُر بود

به هر چه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است

اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر می شناسندم

من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست

چگونه بازنگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و اهلل اکبرم آنجاست

شکسته بالی ام اینجا شکست طاقت نیست
کرانه ای که در آن خوب می پرم، آنجاست

مگیر خرده که؛ یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید داده ام، از دردتان خبر دارم

تو هم به سان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی

تویی که کوچه ی غربت سپرده ای با من
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرع ما دانه های جو هم داشت
و چند بته ی مستوجب درو هم داشت

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان

اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

دم سفر مپسندید نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
به جز غبار حرم، چیز دیگری نبرم

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان -هرکه هست- آجر باد

3- اشاره به بخشی از سروده “شمشیر و جغرافیا” که آن را محمدکاظم کاظمی، شهریور ۱۳۹۰ سروده و در جایی از این شعر گفته است: “دستی بده که گرچه به دنیا امید نیست/ شاید پلی برای رسیدن، درست شد” ابیات آغازین این سروده که اشاره به یگانگی‌های فرهنگی -تمدنی ایران و افغانستان دارد، چنین است:

بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فالخن درست شد

شمشیر روی نقشۀ جغرافیا دوید
این سان برای ما و تو میهن درست شد

یعنی که از مصالح دیوار دیگران
یک خاکریز بین تو و من درست شد

بین تمام مردم دنیا گل و چمن
بین من و تو آتش و آهن درست شد

یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد

یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی
ک سو من ایستادم و دشمن درست شد…

سروده “شمشیر و جغرافیا ” با این ابیات تمام می شوند:

سازی بزن که دیر زمانی است نغمه ها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد

دستی بده که ـ گرچه به دنیا امید نیست ـ
شاید پلی برای رسیدن ، درست شد

شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان
با کاروان حلّه بیاید به سیستان

وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب می رسد از جوی مولیان

سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان»

ما شاخه‌های توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان

با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوض های کاشی گلدار باستان

بر نقشه‌های کهنه خطی تازه میکشیم
از کوچه های قونیه تا دشت خاوران

تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان

4- عبدالقهار عاصی، متولد سال ۱۳۳۵ در روستای ملیمه در دره پنجشیر بود. او دوره اول ابتدائی را در پنجشیر خواند و سپس همراه با خانواده به کابل آمد و پس از گذراندن دوره متوسطه، وارد دانشگاه کابل شد و لیسانس زراعت گرفت.

دوره زندگی و فعالیت های ادبی او در دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ مصادف بود با حاکمیت کمونیست ها در افغانستان. در این دوره اگرچه رونق ادبی در کشور به چشم می خورد اما با مخالفان و منتقدان حکومت نیز برخوردهای تندی صورت میپذیرفت، با این وجود قهار عاصی هیچگاه نگاه منتقدانه خود را در نقد حاکمیت، پنهان نکرد. به سبب همین روحیه در مواجهه با سیستم حاکم، گاه در لفافه و گاه با صراحتی شاعرانه، شعرهایی در تعارض با حاکمیت می سرود. همین لحن معترض، پس از پایان حکومت کمونیستی نیز برجای ماند و کتاب «از جزیره خون» حکایتگر اعتراض او نسبت به وضعیت کشور در دوران حکومت مجاهدین و جنگ های داخلی بعد از اردیبهشت ۱۳۷۱ بود.

جنگ‌های داخلی در ابتدای دهه ۷۰ سبب شد که او به ایران مهاجرت کوتاهی داشته باشد. او اگرچه میتوانست راهی کشورهای بیگانه شود اما علاقه او به زبان فارسی و تلاش هایش برای حفظ و رشد این زبان در افغانستان، زمینه ساز چنین مهاجرتی به ایران شد. با این وجود او پس از اقامت بسیار کوتاه مدت خود در ایران، در اوج جنگ های داخلی به کابل برگشت و دریغا که در چهار مهرماه سال ۱۳۷۳ در شهر کابل در جریان جنگ داخلی و راکت پراکنی ها میان گروه های مجاهدین، جان خود را از دست داد و یاران خود در حوزه شعر و ادبیات فارسی را تنها گذاشت.

از او به دلیل نوآوری ها و عاطفی بودن شعرهایش به عنوان شاعر دردهای مردم افغانستان نیز یاد میشود. در این میان، یکی از برجستگی های آثار عاصی، توجه ویژه او به زبان فارسی بود که نمود برجسته ای در مجموعه آثارش دارد. کتاب‌های شعر او به ترتیب زیر است: مقامه گل سوری، لالایی برای ملیمه، دیوان عاشقانه باغ، غزل من و غم من، تنها ولی همیشه، از جزیره خون، از آتش از بریشم.

5- “سنگ و خشت” نام یک مجموعه شعری محمدکاظم کاظمی است که وجه تسمیه آن به شعر “قصه سنگ و خشت” باز می گردد که کاظمی آن را آبان ۱۳۷۷ برای توصیف کودکان کار مهاجر افغانستانی سروده است. این شعر توسط شاعر در خرداد ۱۳۹۵ در دیدار شاعران با رهبر انقلاب اسلامی، در تشکر از فرمان رهبری مبنی بر محروم نماندن دانش آموزان مهاجر از تحصیل نیز خوانده شده است.

دیدمت صبحدم در آخر صف، کولۀ سرنوشت در دستت
کوله باری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت، در دستت

گرچه با آسمان در افتادی تا که طرحی دگر دراندازی
باز این فالگیر آبله رو طالعت را نوشت در دستت

بس که با سنگ و گچ عجین گشته، تکه چوبی در آستین گشته
بس که با خاک و گِل به سر برده ، میتوان سبزه کشت در دستت

شب می افتد و می رسی از راه با غروری نگفتنی در چشم
یک سبد نان تازه در بغلت و کلید بهشت در دستت

کاش میشد ببینمت روزی پشتِ میزی که از پدر نرسید
و کتابی که کس نگفته در آن قصّۀ سنگ و خشت، در دستت

بازی ات را کسی به هم نزند، دفترت را کسی قلم نزند
و تو با اختیار خط بکشی، خطّ یک سرنوشت، در دستت

6- نام اثری تألیفی از محمدکاظم کاظمی که کاظمی در این کتاب به بررسی فارسی در افغانستان امروز پرداخته است. این کتاب و کتاب “همزبانی و بی زبانی” توسط انتشارات موسسه عرفان در تهران و کابل، چاپ و منتشر شده است.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
این مطلب را مزین به نظرات ارزشمند خود بفرماییدx