از گسستی به گسستی

هلال‌احمد محب فرشیدورد

هلال‌احمد محب فرشیدورد از شاعران معاصر و نیمایی‌سرای خراسان/افغانستان است‌که این آثار از سال ۱۳۹۴ به این‌سو از او نشر شده است: سرزمین من سیاووش فردوسی‌ست (مجموعه‌شعر)، نگوگویه‌ها (مجموعه‌شعر)، فریاد در فرایند (دفتر شعر بلند نیمایی) و هم‌دلی بی‌مرز است (سفرنامه). فرشیدورد در ضمن شاعری به نقد آثار ادبی نیز پرداخته و دیدگاه انتقادی به چگونگی وضعیت نقد ادبی در خراسان/افغانستان دارد. مدرک کارشناسی ارشد (ماستری) را به تازگی از دانش‌گاه علامه طباطبایی در تهران دریافت کرده است.

یعقوب یسنا: جناب فرشیدورد گرامی درود و مهر. من گپ وگفت‌های را با شماری از شاعران و فرهنگیان آغاز کرده‌ام که به بیست‌سال گذشته‌ی ادبیات و به چشم‌انداز آینده‌ی ادبیات می‌پردازد. از نظر شما پس از سلطه‌ی گروه طالبان در افغانستان ما به پایان یک‌دوره‌ی ادبی رسیده‌ایم؟ اگر به پایان یک‌دوره‌ی ادبی رسیده‌ایم، چشم‌انداز آینده‌ی ادبیات افغانستان را چگونه می‌بینید؟

فرشیدورد: درود و سپاس از شما جناب یعقوب یسنا. قطعاً در این پیوند با شما هم‌نظرم که با سلطه‌ی گروه طالبان در افغانستان یک دروه‌ی ادبی به پایان رسیده و دوره‌ای جدیدی آغاز شده است. متأسفانه بنابر تغییر شرایط و وضعیت حاکم در افغانستان گسستی به میان آمد و آن آزادی‌های نسبی‌ای‌که در بیست‌سال گذشته در وطن وجود داشت یک‌شبه از میان برداشته شد، جمعی از شاعران ترک وطن کردند و آن‌هایی هم که در داخل وطن هستند به هر صورتی تقلا برای برون شدن دارند؛ در چنین وضعیتی که همگان برای چگونه زنده‌ماندن می‌اندیشند، من فکر می‌کنم ادبیات افغانستان آینده و فردای خوبی در پیش نخواهد داشت. امیدوارم که چنین نشود.

یعقوب یسنا: از گسست سخن گفتید، از این گسست در گذشته نیز اتفاق افتاده بود. در دوره‌ی مجاهدین و در دوره‌ی قبلی گروه طالبان. این گسست‌ها موجب شد ادبیات مهاجرت شکل بگیرد. آیا باز هم دوره‌ی هجرت ادبی ما آغاز شده است؟

فرشیدورد: متأسفانه بلی، دوره‌ی هجرت ادبی دوباره آغاز شد. ادبیات مهاجرت همان‌گونه که در دوه‌ی مجاهدین و دوره‌ی قبلی گروه طالبان در ایران و پاکستان شکل گرفت، من فکر می‌کنم که این ادبیات در برون از کشور و ادبیات پایداری در داخل کشور از همین حالا به وجود آمده است، با این تفاوت که این بار ادبیات مهاجرت وسیع‌تر و بیش‌تر در کشورهای غربی شکل گرفته است، زیرا اکثر شاعران فعال بیست‌سال اخیر به کشورهای غربی پناهنده شده‌اند.

یعقوب یسنا: در بیست‌سال گذشته ادبیات و شعر ما به چه ویژگی‌ها و شاخصه‌های دست یافته بود که این ویژگی‌ها بتواند موجب ماندگاری شعر بیست‌سال گذشته شود؟

فرشیدورد: در بیست‌سال گذشته بسیاری از پریشان‌گویی‌هایی‌که به‌نام شعر چاپ و دست به دست شدند، به نظر من شعر نیستند، بلکه زحمت متشاعرانه‌ و مبتذل بسا از متشاعران روزگار ما بود که به قول رضا براهنی: «سطح توقعی هنری مردم را پایین آورده» شعر و ادبیات را به بازی گرفته‌ بودند. در جامعه‌ای‌که همه چیز آن در بند رابطه‌ و سلیقه‌ باشد، بی‌گمان که ضوابط‌ هنری و ادبی آن نیز قربانی رابطه‌ها می‌شوند. در کنار آن‌همه پریشان‌گویی در این دوره بودند کسانی که خوب کار می‌کردند و کار برای ادبیات را یک مسوولیت می‌پنداشتند که از لحاظ شاخصه‌های صوری شعر این شاعران رشد نسبتاً خوبی داشت، اما از لحاظ درونمایه و مضمون‌آفرینی من فکر می‌کنم کم‌تر اشعاری را در این دوره می‌توان پیدا کرد که از تنوع مضمون و اندیشه برخوردار باشد. به گونه‌ی مثال شما اکثر غزل‌های شاعران بیست‌سال گذشته را گردآوری و از پای شعرها نام گوینده‌ی آن را بردارید در پایان به این نتیجه می‌رسید که این‌ همه شعر را یک شاعر سروده است، به این اساس شعر این دوره از لحاظ اندیشه‌آفرینی به نظر من ﻫﻴﭻ ﻭﻳﮋگی‌ای ﺟﺰ ﺷﻮﻕ‌ﺯﺩگی ﻭ ﺗﻜﺮاﺭ ﺑﺎﺯﺁﻓﺮینی ﻣﻀﻤﻮﻥ یک‌دﻳﮕﺮ ﺑﺎ اﻧﺪک ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻓﺮمی ﭼﻪ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ شعر ﻛﻼﺳﻴﻚ ﻭﭼﻪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻭ ﻇﺮﻑ ﺷﻌﺮ مدرن ﺩﺭ ﻣﺤﺘﻮا و درﻭﻥ ﻣﺎﻳﻪی ﺁﻥ ﺩﻳﺪﻩ نمی‌ﺷﻮﺩ. در پهلوی تجربه در شکل و ساختار شعر، ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺫاﻳﻘﻪ ﻭ ﻃﻌﻢ ﺷﻌﺮ ﻋﻮﺽ ﺷﻮﺩ، ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﺗﺮﻛﻴﺐ‌ﺳﺎﺯی ﻣﻮاﺩ ﺧﺎﻡ ﺫهنی‌ای‌ﻛﻪ اﺯ هستی ﭘﻴﺮاﻣﻮﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﺩﺭ ﺳﺎﺯﺵ ﻭ هستی ﺷﻌﺮ ﻣﺪﺩ می‌ﮔﻴﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ بهﻛﺎﺭ گیری ﭼﻨﺪبُعدی و بار اقتصادی آن نیز ﺗﻮﺟﻪ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ تا شعرش ماندگار شود و زمان به زودی بر آن نگذرد.

یعقوب یسنا: شما از غزل یاد کردید، در کنار غزل جریان شعر سپید (شاملویی)، نیمایی و پسامدرن نیز وجود داشت. این جریان‌ها چقدر ماهیت ادبی دارند و جوهر ادبیات چه از نظر زبان و چه از نظر محتوا در این جریان‌های شعری تحقق یافته است؟

فرشیدورد: قبل از پرداختن به این پرسش شما این نکته را لازم به ذکر می‌دانم که جامعه‌ی ادبی-ﻓﺮهنگی بیست‌سال گذشته‌ی ﻣﺎ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻓﺎﻧﺎﺗﻴﺴﻢ اﺩبی بیﺳﺎﺑﻘﻪ ﮔﻴﺮ اﻓﺘﺎﺩﻩ بود ﻛﻪ اﻳﻦ ﺭﻭیﻛﺮﺩ ﻧﺎﻣﻴﻤﻮﻥ ﻫﻴﭻگاه ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪی ﺗﺎﺭیخی-ادبی ﻣﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﺪاﺷﺖ. ﻓﻘﻄ ﻋﺪﻩ‌ای اﻧﮕﺸﺖ‌ﺷﻤﺎﺭی ﺯﻧﺪگی ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ و ﻭاقعی ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺎ ﺷﻌﺮ ﺣﻔﻆ ﻛﺮﺩﻩ بودند و بس. شما از جوهر و ماهیت جریان‌‌های شعر سپید، نیمایی و پست‌مدرن یاد کردید، من به این اندیشه‌ام که جریان شعر پست‌مدرن با آن مؤلفه‌ها و سازه‌های دقیق و جهانی در افغانستان هنوز شکل نگرفته است. در باره‌ی قالب و جریان شعر سپید خدمت شما عرض کنم که این قالب شعری از لحاظ زبانی و محتوا در این دوره اﺯ ﺭﻭﺯﻧﻪی ﺩﻳﺪ ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﺼﺮفی ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮد بود که فرم مشخصی نداشت و ﺑﻪ ﻳﻚ ﻣﺴﻴﺮ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺭ ﺣﺮﻛﺖ نبود. اکثراً شاعران سپید‌سرای دهه هشتاد و نود افغانستان اگر بگویم روایت‌گر و نسبت بر شعر سطحی‌نگرند نه اندیشه‌پرداز و مضمون‌آفرین. شاید حرف برگزافی نباشد، اندیشه در شعر این شاعران وجود ندارد، این‌ها با شعر روساخت زبانی و سطحی دارند، اگر در جایی از ظاهرآرایی شعر برای‌شان مشکلی پیش می‌آید، پناه می‌آورند به ترجمه‌های آثار شاعران غرب یا متن‌های ادبیات کلاسیک پارسی. اما کسانی هم در میان شاعران سپیدسرای دهه‌ی هشتاد و نود افغانستان هستند که شعرشان از جوهر و ظرفیت ادبی عالی برخوردار است. من شعرهای خوبی از پرتو نادری در قالب شعر سپید در این دوره و هم‌چنین شعرهای از مجموعه‌شعر «در غیبت» و مجموعه‌شعر «به حیوانات‌مان آهن داده بودیم که از گاوها سیاست دوشیدیم» خوانده‌ام. در پیوند به جریان شعر نیمایی خدمت شما عرض شود که جریان شعر نیمایی از آغاز تا امروز در افغانستان چند مرحله را پشت سر گذشتانده است. اگر از دوران مشروطه و کارهای محمود طرزی و عبدالهادی داوی بگذریم؛ محمد رضا مایل هروی، یوسف آیینه، رحیم الهام، ضیا قاری‌زاده، محمود فارانی، بارق شفیعی، موسی نهمت، عبدالحی آرین‌پور و… از چهره‌‌های نخستین شعر نیمایی در افغانستان هستند. واصف باختری، اسدالله حبیب، لطیف ناظمی، رازق رویین، مضطرب باختری و… از چهره‌های دور دوم نیمایی ‎سرایان استند که با همراهی بعضی از چهره‌های نسل اول که در بالا ذکر آن‌ها رفت در دهه‌های پسین همراه می‌شوند. واصف باختری، لطیف ناظمی، سلیمان لایق، جلیل شبگیر پولادیان، پرتو نادری، صبور سیاسنگ، محمد اسحاق فایز، قهار عاصی، لیلا صراحت روشنی، سمیع حامد، حمیرا نگهت دست‌گیرزاده و… نسل سوم نیمایی‌سرایان ادبیات افغانستان را شکل می‌دهند. در طول چهاردهه‌ حضور پررنگ شعر نیمایی در افغانستان شاخص‌ترین چهره‌ها قد کشیدند و برای پرباری زبان و ادبیات فارسی در حوزه‌ی ادبیات افغانستان درخشان‌ترین شعرها را ارایه کردند. اگر گفته شود که از نیمه‌ی دوم دهه‌‎ی سی الی دهه‌‎ی هفتاد دوران حاکمیت شعر نیمایی در قلمرو ادبیات افغانستان بود، حرف برگزافی نیست. بعد از دهه‌ی هفتاد آهسته آهسته با روی‌ کارآمدن دیگر قالب‌های شعری از جمله شعر سپید و دوباره رونق گرفتن قالب‌های شعر کلاسیک مثل غزل و مثنوی و… قالب شعر نیمایی در ادبیات افغانستان به حاشیه رانده شد و متأسفانه هیچ شاعری بعد از دهه‌‎ی هفتاد تا اکنون در پیوند به این قالب شعری به جدیت نپرداخت. امروز متاسفانه شعر نیمایی در میان عده‌ای از شاعران جوان به صفت یک قالب شعری جدا از شعر سپید ناشناخته باقی مانده است و تفکیک میان شعر نیمایی و سپید را حتا این شاعران جوان نمی‌دانند.

یعقوب یسنا: به نظر من شما یکی از شاعران نیمایی‌سرای دهه‌ی نود و به بعد بوده‌اید و بیش‌تر شعر نیمایی شما با شعر نیمایی اخوان و واصف باختری ارتباط دارد. این ارتباط را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

فرشیدورد: همه‌ مجموعه‌شعرهای اخوان ثالث و واصف باختری را خوانده‌ام، و این دو شاعر از شاعرانی هستند که کارهای‌شان را بسیار دوست دارم. بنده نخواستم و پسندم نمی‌آید که در پیوند به شعرهای خود داوری کنم. با احترام به این پرسش شما یسنای عزیز می‌خواهم یک نکته را یادآور شوم که من در نوشتن شعر خوب یا بد سعی کرده‌ام که راه خود را دنبال کنم. در پیوند به ارتباط شعرهای من با شعرهای اخوان ثالث و واصف باختری دوستان و علاقه‌مندان را ارجاع می‌دهم به نقد جناب شما (یعقوب یسنا) و دکتر نصیر آرین از منظر بینامتنیت بر مجموعه‌شعر «نگوگویه‌ها» و به خصوص شعرهای نیمایی این مجموعه که نشر شده است.

یعقوب یسنا: شما بر مجموعه‌شعر برخی از شاعران نقد نوشته‌اید. بر وضعیت و چگونگی نقد در بیست‌سال گذشته آگاه‌اید. از نظرتان وضعیت نقد چگونه بود و آیا ارتباط بین متن ادبی و نقد ادبی در بیست‌سال گذشته تأثیرگذار و مفید بود؟

فرشیدورد: در بیست‌سال گذشته در افغانستا نقدی اگر نوشته شده بیش‌تر آن بر مبنای سلیقه‌‌ و برداشت‌های شخصی به شیوه‌ی تاریخ‌ادبیاتی بوده و نمی‌توان برای چنین یادداشت‌های نام نقد ادبی گذاشت. زیرا نقد ادبی به پشتوانه‌ی نظریه‌‌ متن را تفسیر و تحلیل می‌کند. اکثر نوشته‌هایی‌که در افغانستان به نام نقد ادبی نشر شده است، بردداشت‌های تحلیلی و فرهنگی از متن ادبی‌اند تا نقد ادبی، زیرا کار نقد ادبی مطالعه، بررسی، تشریح و توضیح متن ادبی بر مبنای نظریه است. من فکر می‌کنم که اگر نقد ادبی بدون یک چهارچوب مشخص و نظریه به سراغ تحلیل متن ادبی برود از جوهر و ماهیت نقد آن کاسته و بر ماهیت تحلیل آن افزوده می‌شود. من تنها در کارهای شما که در پیوند به متن‌های ادبی تولید شده‌ی بیست‌سال گذشته نوشته‌اید، گاهاً دیده‌ام که آبش‌خور آن‌ها بر مبنای یک نظریه است‌ و الی دیگر هرچه دیده‌ و خوانده‌ام برداشت و تحلیل‌های شخصی از متن ادبی هستند که نمی‌توان برای آن‌ها نام نقد ادبی گذاشت. اکثر نویسندگان بعد از زندگی‌نامه‌نویسی بیش‌تر سلیقه و دریافت فردی خویش را از متون ادبی نوشته‌اند. مانند کتاب «مروری بر ادبیات معاصر افغانستان» از استاد قیوم قویم، نویسنده در این کتاب بعد از پرداختن به تحولات‌ و دیگرگونی شعر کلاسیک در افغانستان بیش‌تر به زندگی‌نامه و به تحلیل سنتی از نمونه‌‌‌های شعر شاعران اکتفا کرده است. هم‌چنین «کتاب پیشینه، تجدد و نوگرایی در شعر افغانستان» از محمد اسحاق فایز که جز مقدمه‌ دیگر بخش‌های کتاب رویکرد تذکره‌نویسی دارد. کتاب «ادبیات معاصر دری» از شجاع‌الدین خراسانی در پیوند به شعر معاصر بحث‌های کلی را مطرح کرده و به نخستین رگه‌های پیدایش و تحول شعر نو در حوزه‌ی ادبیات فارسی (ایران، افغانستان و تاجیکستان) پرداخته است. کتاب‌های دیگر چون «شعر پایداری و چگونگی آن در افغانستان» و «پیش‌گامان شعر نو در افغانستان» از پرتو نادری، «طلایه‌داران تجدد شعر دری در افغانستان» از علی شیر رست‌گار، «گام بی‌توقف» از خالده فروغ، «چشم‌انداز شعر امروز افغانستان» از قنبرعلی تابش و… در رابطه به ادبیات و به خصوص ژانر شعر معاصر افغانستان نوشته شده‌اند که روی‌کرد تاریخ‌ادبیاتی و تحلیلی دارند. نوشته‌‌های از من نیز که درباره‌ی بعضی‌ از متن‌های ادبی نوشته شده‌اند، برداشت‌ها و تحلیل‌های از همین دست‌اند نه نقد ادبی. با چنین وضعیتی بنده در بیست‌سال گذشته، آثار منسجم، مدون و سنجیده و به‌گونه‌ی تئوریک در پیوند به متن‌های ادبی این چند دهه به جز آثار شما ندیده‌ و نخوانده‌ام، با این‌همه می‌توان گفت که نوشته‌های تحلیلی_فرهنگی و نیمه‌نقد ادبی هم که از هر قلمی در جریان این سال‌ها که نوشته شده است، برای ادبیات افغانستان سودمند واقع شده و برای نویسندگان انگیزه خلق کرده است.

یعقوب یسنا: شما از روابط و پارتی‌بازی در شعر و ادبیات در بیست‌سال گذشته گفتید. این پارتی‌بازی‌ها مشخصاً چه پیامد منفی در چاپ آثار، در نقد و در محافل ادبی داشت؟

فرشیدورد: در بالا هم یادآورد شدم که جامعه ادبی-ﻓﺮهنگی بیست‌سال گذشته‌ی ﻣﺎ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻓﺎﻧﺎﺗﻴﺴﻢ اﺩبی بیﺳﺎﺑﻘﻪ ﮔﻴﺮ اﻓﺘﺎﺩﻩ بود ﻛﻪ اﻳﻦ ﺭﻭیﻛﺮﺩ ﻧﺎمبارک ﻫﻴﭻگاه ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪی ﺗﺎﺭیخی-اﺩبی ﻣﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﺪاﺷﺖ. پارتی‌بازی و حاکمیت روابط ادبی بر ضوابط ادبی در بیست‌سال گذشته واقعاً در ادبیات افغانستان بی‌سابقه بود. من فکر می‌کنم که چقدر رواج این ادبیات تأسف‌بار و شکننده روان آن‌هایی را که قلم سرکش و آزاده داشتند شکسته و انگیزه‌ی خلق آثار برازنده را از آن‌ها گرفته‌است. نهادهای رسمی فرهنگی-ادبی یک‌کشور وقتی به مرکز بهره‌کشی برای منافع یک تعداد معدود به‌نام استاد و شاعر فعالیت کند، چه توقعی جز ابتذال و خیانت از برآیند محافل آن‌ها می‌توان داشت؟ متأسفانه در این بیست‌سال پارتی‌بازی‌‌ها سدی شد در مسیر رشد و بالندگی ادبیات ما. آن تعداد از شاعران جوانی که واقعاً قابل حمایت و قلم خوب و نیاز به راه‌نمایی داشتند به گونه‌های مختلفی سرکوب شدند، بر عکس آن‌هایی که هیچ استعدادی جز بلی‌گویی و هنری جز تملق‌پیشگی نداشتند به شیوه‌‌های گوناگونی تشویق و بالا آمدند. این خود استادان و متشاعرانی که در رأس نهادهای ادبی فرهنگی در این بیست‌سال گذشته قرار داشتند برای منافع خود با چنین رفتارهایی به ادبیات افغانستان خیانت کردند و ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎنی را که ﺑﺎ تعدادی از شاعران جوان و شعرشان بنابر روابط و پارتی‌بازی‌ها انجام دادند پس‌منظر اﻳﻦ ﺿﺮﺏ‌اﻟﻤﺜﻞ اﺭﻭﭘﺎیی ﺭا ﺩﺭ ﺫﻫﻦ من امروز بیدار ساخت: «میﺧﻭاﺳﺖ اﺷﻜﺶ ﺭا ﭘﺎﻙ کند ﻛﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺭا ﻛﻮﺭ ﻛﺮﺩ.» تشویق بی‌پایه در پیوند به ادبیات خیانت است خیانت. باور من این است اگر در رأس نهادهای ادبی و فرهنگی ادبیات افغانستان در طول این بیست‌سال گذشته آدم‌های با مسوولیت و مطلوبی قرار داشت و به‌نام برگزاری محافل ادبی از نام ادبیات بهره‌کشی‌ برای منافع خودی صورت نمی‌گرفت، ادبیات افغانستان از هر لحاظ امروز یک‌چهره‌‌ی روشن‌تر و درخشان‌تری می‌داشت.

یعقوب یسنا: در پایان اگر سخن و نظری که لازم می‌دانید یادآوری کنید، خیلی میل دارم بیان کنید.

فرشیدورد: کسب افتخار در پیوند به ادبیات، انتقال پیام و هنر‌آفرینی به نسل‌ خود و به نسل‌های که هنوز نیامده‌اند و در راه‌اند می‌باشد. انتقال ظریفانه‌ی پیام‌ و هنر به نسل خود و نسل بعد کار‌ی‌ست دشوار که برای پیاده‌کردن و تحقق آن ریاضت و پشت‌کار در کار است که‌ توفیق افتخار این هنر بزرگ، هر کی را سزاوار و میسر نیست. هر شعر خوب شیپور بلند و تاریخ‌مندانه‌ی ادامه‌ی زندگی شاعر در آینده است. در پایان می‌خواهم این گپ‌وگفت را با این سخن از بلنیسکی پایان دهم که گفته بود: «بزرگ‌ترین هدف و مقصد هنر و ادبیات، خدمت به اجتماع است؛ هنر به تنهایی معرف زندگی نیست، بلکه بررسی و قضاوت اجتماع به دست آن است. هنر باید از جنبه‌های تفریحی و وقت‌گذرانی بیرون آمده، وقف آگاهی و بیداری جامعه گردد و در سراشیب اشعار و داستان‌های عاشقانه و انعکاس عقاید ترحم‌آور رها نشود. هنر باید بیان هشیاری‌ها، بیداری‌های ملت یا ملل مختلف، در مراحل مختلف تاریخی باشد.»

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
این مطلب را مزین به نظرات ارزشمند خود بفرماییدx