عبدالواحد رفیعی

عبدالواحد رفیعی به گفته‌ی خودش در سردترین شب ماه دلو (بهمن) سال هزار و سیصد و پنجاه و یک در دهکده‌یی به نام «قره‌چه» در وُلُسوالی (شهرستان) قره‌باغ از توابع ولایت غزنی پا به عرصه‌ی زندگی گذاشت. صنف اول بود که یک روز بر اثر جنگ بین مجاهدین و نیرو‌های دولت کمونیستی مکتبشان سوخت و از آن به بعد مکتب را تا صنف نهم در آوارگی از قریه‌یی به قریه‌یی دیگر خواند.

عبدالواحد رفیعی در این مورد میگوید: «تصویر سرِ بریده‌ی معلم‌هایمان در وسط محوطه‌ی مکتب و این که چگونه ما را وادار کردند تا از روی جسدها خیز بزنیم همیشه در ذهنم می‌چرخد.»

با ادامه‌ی جنگ‌ها به ایران مهاجرت کرد و در آنجا مثل خیلی از جوانان مهاجر مدتی را درس دینی خواند و طلبگی کرد. در عین حال، دبیرستان را تا صنف دوازدهم در شهر اصفهان ایران به پایان رساند.

«در ایران بودم که داستان‌خوانی را شروع کردم. وقتی به داستان‌های آنتون چخوف دست یافتم، کاملاً شیفته‌ی این آثار شدم، طوری که هر داستان چخوف را چندین بار می‌خواندم. طنزی که در داستان‌هایم دیده می‌شود، متأثر از خواندن داستان‌های کوتاه چخوف است…»

با برگشت به وطن که همزمان بود با حاکمیت طالبان، در شهر محل زادگاهش به معلمی روی آورد.

«در مدتی که در غزنی بودم، نه داستانی خواندم و نه داستانی نوشتم، یعنی حدود سه سال. در این برهه به کتاب دسترسی نداشتم. فضا چنان مختنق بود که نوشتن نیز خطر داشت. حالت در زمان طالبان چنان بود که انگیزه‌ی هر کاری از آدم سلب می‌شد.»

پس از سقوط طالبان به کابل رفت و با نشریات گوناگون همکاری کرد. برای مدت کوتاهی عضو شورای نویسندگان مجله‌ی «خط سوم» بود که در مشهد منتشر می‌شد. از سال هشتاد و دو تا اکنون در زمینه‌ی حقوق بشر فعالیت می‌کند و کارمند کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در هرات است.

رفیعی در سال 1376 از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ جایزه اول طنزنویسی را دریافت کرد. داستان «قفس سیمی پدر»،  در سال 1389 رفیعی 36 ساله را برنده ی جایزه ی «خانه ی داستان بلخ» ساخت.

 

آثار عبدالواحد رفیعی

لینک کوتاه: https://kabulestan.com//?p=7272

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *