گیج و منگ از جایت میخیزی، گنگس و گول تلوتلو خوران حرکت میکنی. هر چه فکری میکنی، چیزی به یادت نمیآید. سعی میکنی تمرکز کنی. همینطور بیوقفه فکر میکنی، لحظهای بعد یادت میآید به محضی که پُک سوم را زده بودی سرت گنگس شده بود، گنگسِ گنگس. از آن نوع گنگسها که خانه دورت چرخیدن گرفته بود و تو دورت چرخیده بودی و افتاده بودی. سپس همه چیز را فراموش کرده بودی و به یاد چیزهای دیگر افتاده بودی. لحظههای خوش و غمگین زندگیات بیوقفه و پیهم به یادت آمده بود، چون تصاویر فیلم قاب به قاب از جلو چشمانت واضح و ناواضح تیر و بیر شده بود. همزمان خنده و گریسته بودی. وقتی از جایت با دَگ و لرز خیسته بودی و تلوتلو خوران رفته بودی و شاشیده بودی، گمان کرده بودی یک ساعت روی سنگ تشناب نشستهای. تُف به شانست در این وضعیت شاشت گرفته بود. وقتی روی سنگ تشناب نشسته بودی یادت آمده بود. عرعر خندیده بودی و شاشیده بودی. دریا به نظرت رسیده بود شاشت. «وطندار شیر دریا را ببین.» باز خندیده بودی،عرعر. خیال کرده بودی لب دریا استی. لباست را کشیده بودی، همه را، نیکرت را هم. خودت را انداخته بودی داخل آب و تا دلت یخ نکرده بود آببازی کرده بودی. یخ گرفته است. میلرزی به خود. میبینی لباس در جانت نیست، لُچِلُچ هستی. چیزهایی میبینی و هیچ چیز نمیبینی. سرت میچرخد و گویا میافتی. از دیوار تکیه داده از جایت میخیزی. چشمانت به کلهای بیمویش میافتد. بیناموس، کلهاش کلهای کیرم واری معلوم میشه. بدت میآید بزنی به سرش و دلت را یخ کنی. بدت را آورده است بیخی. قیافهاش کون دادهگیها واری است. این بیناموش اینجا چه کار میکند. زنش را بگاید مارشال دوستم. بز واری است. بخیز حرام زاده سر و کونت را جمع کو. اگر نه میزنمت. دلت بدبد میشود از قیافهاش. احساس تشنگی میکنی، آب میخواهی. آب بیاور بیناموس، واگر نه کونت میکنم. نیاوری در پیش همه کونت نکنم نامرد باشم. زنش را بگایی. به خود خدا قسم، کونش نکنی نامرد باشی. خواهرش را بگایی، با زنش بخوابی. چپ طرفت نگاه کند غارغارش کنی. چی شد آب میآوری یا سر چپه مادرت را بگایم. ههههه، یادت میآید، خواهرش را گاییده بودی. کارش پیشت گیر بود. هر چه چاپلوسی و موزهپاکی کرد قبول نکردی، تا خواهرش را نیاورد کارش را اجرا نکردی. دروازه دفترت را از داخل بستی و پشت میزت پاهایش را هوا کردی. آن یکی بهتر بود. لب دریا، هر بار تلمبه میکردی، غغغغ مینالید. سست که شدی شرمیده از زیر لینگت خیست و رفت. گم شد، به گمانم در میان درختان. نمیدانی، به یادت نمانده کجا رفت. نان بیاور گشنه شدم. تو را میگم. کم است بمیرم از گشنگی. گوشهایت چرا دراز شده خری کثیف، بیا سوارت شوم. پالانت کو، زود شو پالانش کو بچی خر را. یک خر دوانی خو بکنم. پالانش نکنی خواهرت را میگایم. وقتی نان آورده بود، تا خرخره خورده بودی و اما سیر نشده بودی. باز نان خواسته بودی. کجا شد این خواهرت؟ پهلویم مینشست. نان میخوردیم. بیخواهرت چی کنم. نان در گلویم نمیرود. زار میشود. نیست، تو را میگویم. کجا غیب شد؟ تا همین چند لحظه پیش همینجا بود. گور پدرش، به غنم که نیست. تنهایی میخورم. خایایم را بخورد. به دهانش میدهم تا صبح بچوشد. چه پروایش را داری. نیست که نیست. بلا در پسش. خودم زند باشم. چه نگاه داری آدم ندیدی. شوی خواهرت استم. گشنهام، تحویل بگیر، قدر و عزت کو شوی خواهرت را. اگر نه چنان گاییدن کنم که مادرت شب زفاف دخترش را به یاد بیاورد. چرا بیانصافی کردی مادر. او زن است که به من گرفتی. بیوه بود. زده شده بود. سوراخش باز بود. لینگم را درو میکردم کفایت نمیکرد. لامذهب. هر باز از سالنگ تیر میشوم کوس خواهرت به یادم میآید. نمیشرمی، سرت را بالا میگیری که زن گرفتی، آنهم چه زنی. ماه است. در زیبایی رقیب ندارد. خورشید پیشش کم میآید. بزیر که سیر نشدم. دست پخت خواهرت است. تو را میگم بچی سگ، خواهرت را چطور و چکار کنم. آب، در گلویم گیر کرده، بریز که بنوشم. کری، نمیشنوی یا خودت را به گری زدی. به خواهرت بگو همیشه همینطور با مزه پخته کند. سیر شو، نان مفت گیر آوردی، خودت را پاره میکنی. نان از مه میرود شکم از تو. پاره میشوی. کجا شدی زن؟ بریز کمی دیگر. چرا طرفم گیج گیج سیل دارین. آدم ندیدین یا گوشهایم دراز شده. به گوشهایش نگاه میکنی. دراز استند. گوشهای خر واری. دلت میشود سوارش شوی. خم شو بچیم که سوارت شوم. بچی درد میخوری. سواری ندهی، زنت را سوار میشوم. چرا میخندی، جدی استم. حرام زاده باشی اگر سوارش نشوی. دانت کوس زنت واری واز مانده. از دور دیده میشود. مثل تونل سالنگ. بخیز که شمال برویم. پهلوی مارشال دوستم. بخیز نه. مزاق ندارم. تو کیستی؟ نام پدرت چیست؟ بگو نه که بشناسم. یگان گپ خراب نزنم. بچی کدام جنرال خو نیستی؟ هه! میپرسی. خوبه که نیستی. زن و خواهر و دختر خوب خوب جنرالای ته. به گاییدن داد مملکت ته. همین جنرالای فراشوتی. زنده باد جنرال دوستم. مردانگی خو دارد. منم جنرال استم. جنرال کوس گایی. همه زیر دستانم را گاییدهام. همه را، نه زن مانده نه مرد. زیاد نخند تو را هم میگایم. خوب میفهمی که گاییدنی والا استم. بریز یکی دیگر. هنوز خیال میکنی حالت خوب است. نگفتم حالا میگویم. کَل مرغ دوست جانی جانیام است. یار دیرینهام. میگم خدا یارش، خوب زدنی خو است. بادباد کرد جنگ سالارا ره. ننه همهاش را گایید. بخیز که برقصیم. تو را میگم نه، بخیز نه. خواهرت را بیار که برقصد. خوب کون و کمر دارد. وقتش شده گاییده شود. انارهایش مالیده و رسانده شود. غصه نخور، مالیده شود خود به خود پخته میشود. ساعت چند است؟ خوابت گرفته، بیا کمی بخوابیم، در آغوش هم، این روزها رفتنی است. تا زنده هستیم و این جا و مقام است، استفاد کنیم. چشمانت سرخ است، سرت گنگس شده و خوابت گرفته، یک لحظه خواب استی و لحظه دیگر بیدار. حیف خوابت گرفته و اگر نه یک سخنرانی غرایی میکردی. هم دلت میشود سخنرانی کنی و هم دلت نمیشود. خراب شود این دل. چرا گوش نمیکنید سخنانم را. با شمایم. میوه را چی کردین. نامردا همه را خوردین. نه، من نخوردم. کیله خوب میوه است. کیر آدم را شخ میکند. بیار یک درجن کیله. میبخشین دوستا، به خیالم است زیاد چتیات گفتم. هههههه، گپ نزنین، حوصله شنیدن یک کلمه را ندارم. سور کن دمبورهات را، کمی شاد شویم. دنیا در گذر است. بخوان بچیم. دق آوردم. میخوانی یا گریه کنم. سرت چرا چون سر غنم خم است. بالا بگیر و بنواز. بخوان کمی شاد شویم. آهنگ گنجشکک را. میخوانی بخوان، نمیخوانی گم شو از پیش چشمانم. بدم آوردی، قیافه ته تشناب گرفتگیها واری است. تو را میگم بخیز برقص. میده میده برقص، بچی اموک. میرقصی یا خودم برقصم. گوز کلگیتان رفتگی است. زن کلتان را داوود سلطان بگاید. هیچ کدامتان مرد نیستین. سلطان لالایم را میگم هواکش کلتان را ترمیم کنه، دیگه گوز تان نروه. بخیز بچیم که برقصیم. میخیزی، میده میده، یک قدم پیش، یک قدم پس، بچی اموک میده برقص. میرقصی، آب از سر و کونت جاری میشود. خسته میشوی، میافتی، باز میخیزی و میرقصی. سرت گنگس است و احساس تشنگی میکنی. آب میخواهی. بچی اموک آب. جک آب را سر میکشی، یخنت شیت و پیت میشود. دلت یخ میگردد. احساس سبکی میکنی. حالت که کمی خوب شده بود، رفیقانت را شناخته بودی. دیگر چتیات نگفته بودی و بر خود مسلط شده بودی. با آنهم غرق میشدی و به خود میآمدی. میرفتی به گذشتههایت و چیزهایی یادت میآمد. به کردههایت قاهقاه میخندیدی. چه کارهای احمانه که نکرده بودی. همه را دانه دانه به یاد میآوردی. کارهای که سالها پیش انجام داده بودی به یادت میآید و خندهات میگیرد. قیتقیت میخندی. خندههایت گوشهایت را کر میکند. نمیدانی تو را چه شده که این همه میخندی. باز به خندههایت خندهات میگیرد. احساس میکنی تشنه استی. آب میطلبی و آب نمییافی. یادت میآید بچه بودی رفته بودی پشت آب. پدرت رایی کرده بود آب بیاری. آب که نیاوردی هیچ، کل روز را با رفیقت بازی و چکر زده بودی و آب را بیخی فراموش کرده بودی. میگویی آب بیاورید سوله سگا. هیچ کدامش به حرفهایت گوش نمیدهند. هر کدام گیج و منگ طرفت نگاه میکنند و هیچ نمیگویند. دلت میشود بخیزی و کونشان کنی و اما هیچ حوصله نداری که از جایت بخیزی. دوست عزیزم، بیا پهلویم بشین. قصه کن در چه حال استی. چرا چشمایت سرخ گشته، نکنه گریه کردی، پشتم دق شده بودی، دیگه هرگز تنهایت نمیگذارم. بیا بغلم که بوست کنم. بدو گم شو. زود شو. ساعت چند است؟ هیچ شب باز نمیشود. این رقم شبها کم یافت میشود. باید خوشحال باشی. میخندی بخند، خوشحالم که میخندی، بچیم دنیا زود گذر است. خوب است آدم بخندد. ههههههه، هیچ مرد نیستی، نان داده نتانستی. از گشنگی کم مانده بمیرم. آخ دلم، درونم میسوزد. گویی آتش گرفتهای. چرا آرام نشستهاید. بخیزید برقصیم رفقا. یک رقص دسته جمعی کنیم. خاطره بماند. این رقم شب به یاد ماندنی دیگه نخواهد داشتیم. گل مرغ بادار تان تصمیمش را گرفته است. خود دانید. ممکن است دیگر نتانیم دور هم جمع شویم. باور نمیکنید، این ریش نه جای ریش. شرط میبندم، دوباره سنت تان نکند ماندنی والای تان نخواهد بود. چرا این مادر به خطا نمینوازد؟ چرا محفل ما را بینمک میسازد. بنواز سوله سگ، بخوان که برقصم. ممکنه از پیشتان بروم، در کدام انفجار و انتحار. مرا ببخشید، سرتان را به درد آوردم. خیلی مرا ببخشید. سر آدمی باور نیست. نکند همین امشب بمیرم. درونت درد دارد، میسوزد. نمیدانی تو را چه شده است، عذر میخواهم، مرا ببخشد. در همان لحظه چشمانت پُت شده بود و دیگر هیچ چیز ندیده بودی.