گلشهر یک زن مرد دارد آن هم ننه علی اسپندی است. البته زن زیاد است، اما کسی به پاچه های بر زده و کفشهای کتانی سفید ننه علی اسپندی نمیرسد. از همان کفشهای چینی که به پای آدم خوب چسب است ولی برای اینکه ننه علی اسپندی راحت تر باشد بندهایش را کنده دور انداخته و یک جوراب ضخیم هم به پایش کرده تا خوب چسب پایش شود. پاچه های شلوارش را هم داخل جوراب کرده چت چت راه میرود. معمولاً به دست چپش کاسهی اسپندش را میگیرد و با دست دیگرش یک تکه کارتن گرفته پکه کرده و دود میکند. از ته روح آباد ساعت هشت و نه بجه صبح آبی به صورتش زده و بسم ا… می گوید تاااا لنگ ظهر پکه کرده و دود میکند، دکان به دکان، کوچه به کوچه، تا هر جایی که رسید. به قول خودش هیچ وقت نشده که بتواند یک روز تمام گلشهر را بگردد. گاهی کنار مغازهداری گرم می گیرد و یک سیگاری به عشق دنیا دود میکند و گاهی کنار غلامحسین دیوانه، ننه علی اسپندی سیگار دود می کند و اسپند او هم نسوارش را در جدول پورچ می کند و به تمام دنیا و آدمهایش بد و بیراه میگوید. ننه علی اسپندی کنار غلامحسین دیوانه که می نشیند تقریباً راهش نصفه شده است آن وقت منقل اسپندش را چاق میکند. از کیسه ای که به گردنش آویزان است ذغال میآورد بیرون. با وسواس میچیند داخل کاسه اسپندش، اول فوت میکنند تا گرد و خاک ذغالها بپرد بعد، از همان کیسه آویزان گردنش یک مشت اسپند بیرون میآورد یک دور گرد سر خودش میچرخاند چیزی زیر لب زمزمه می کند بعد میریزد روی سرخی ذغالها دانههای اسپند جیریقَّس کرده دود میکند. دود که به حد بینیاش میرسد صلوات میفرستد: «اللهم صل علی محمد و آل محمد». یک روز که دیرتر از خواب بلند شده بود از طرف پاسگاه قدیم نیامد فلکه. از دو راهی شلوغ بازار آمد «پیتَو بی ننگا». ننه علی اسپندی از دو راهی شلوغ بازار خوشش نمیآمد چرا که انگشتر فروشها به جز متلک پرانی و حرفهای نامربوط دستشان به کیسهی خیرشان نمیرفت تا سکهای کف کاسهی اسپندش بگذارند. حاجی ناظر انگشتر فروش به طعنه گفته بود:
– «او آجگگ تو افغانی هستی یا ایرانی؟»
ننه علی اسپندی هم برده نیاورده گذاشته بود کف دستش:
– «من هر چی باشم به تو چی میرسه چاق بی مصرف! روز تا شب سنگ به مردم میفروشی و به خورد زن و بچهات می دی. خجالت بکش مرد لندهور».
روزهای تکراری ننه علی اسپندی تمام شدنی نبود. بسیاری از آدمها روزهای تازهای را شروع میکردند با صلوات و اسپندش ولی روزهای خودش تکراری و خسته کننده بود. گه گداری دودی میفرستاد ته حلقش تا این دنیای لعنتی را فراموش کند و باز همان کفش و جوراب، همان کاسه، همان ذغال و دود و باز همان چادر رنگی دور کمرش با یا علی و صلوات و دود شروع میکرد و با دود به خانهاش برمی گشت و با دود غذا میخورد و با دود می خوابید.
یک شب اربعین که یکی از همسایه هایش روضه گرفته بود و ننه علی اسپندی را دعوت نکرده بود _هیچکس ننه علی اسپندی را دعوت نمی کرد_ ننه علی اسپندی هم دلش خیلی گرفته بود. نشسته بود توی حیاطش و از همان جا دلش را فرستاده بود کربلا به یاد شوهر خدا بیامرزش افتاد و تا توانسته بود گریه کرده بود و هق زده بود تمام دلش را خالی کرده بود و هی گریه کرده بود. آن شب تا صبح زیر آسمان خدا به ستاره ها چشم دوخته بود و در دلش چیزهایی گفته بود که به هیچ کس ربطی نداشت.
هر چه بازاریها چشم دوخته بودند به شیوَهی شلوغ بازار از ننه علی اسپندی خبری نشد که نشد آن روز بازار کساد شده بود. از کاسبی خبری نبود. گویی تا دود ننه علی اسپندی بلند نشود همگی در جا نظر میشوند و از بازار خبری نیست. عباس قصاب چشمهایش چَقید از بس زل زده بود به در مغازه و هی کاردش را تیز کرده بود که کی مشتری از راه می رسد. حاج صادق هم که اول صبح زور زور حلبهای روغن را گذاشته بود جلو مغازه و شب هم بدون فروش حتی یک حلب روغن زور زور پس برده بود تَهی مغازهاش کلی هم بد و بیراه گفته بود به زمین و زمانه که ننه علی اسپندی را امروز چی شده نیامده؟.
دکان بزرگ لوازم بهداشتی شلوغ بازار هم آتش گرفته بود. صاحبش در شرح ماجرا گفته بود: «امروز ننه علی اسپندی با دود و اسپندش نیامد از بدشانسی ما پنبههای بهداشتی افتاد روی بخاری بدون دودکش مغازه، چشم بر هم زدنی آتش شعله گرفته بود.» مغازه های بغل هم درهایشان را قفل زده از خیر کاسبی امروز گذشته بودند. کاسبها به همدیگر چیزی نمیگفتند ولی ته دلشان به این فکر بودند که چرا ننه علی اسپندی نیامده تا امروز این نظرهای بد و بدشانسی ها را با دود و صلوات از بازار و آدمهایش دور کند؟ ولی ننه علی اسپندی از همان دیشب تصمیمش را گرفته بود که از خیر کاسبی امروز بگذرد. با برآمدن آفتاب احساس سبکی کرده بود. با اینکه می دانست کاسبهای گلشهر منتظر او هستند، ولی ننه علی اسپندی بی خیال دنیا راحت خوابیده بود و با خود گفته بود امروز هم روی تمام روزهای زندگی لااقل یک روز را بدون دود بخوابد، بدون دود غذا بخورد، بدون دود بیدار شود و بدون دود زندگی کند.