داستان‌های اخیر

داستان «دفتر دیکته»

سلام سرگردانک، کجا بودی؟ حتما مادر خوابش برده که تو سرو کله ات پیدا شده، پس آرام بیا کنارم بنشین ببین چه کشیده ام.

این یک نقاشی معمولی نیست ها. درست است که توی دفتر نقاشی ام کشیده ام، اما خوب نقاشی نیست نقشه است. بیا نقشه ام را چند بار نگاه کنیم تا چیزی کم نباشد. از تام و جری یاد گرفته ام که با نقشه کارها بهتر پیش می رود. یک گوشه عکس او را کشیده ام که مثلا دارد راه می رود، دارد می آید مدرسه، این وسط یک گودال که من کنده ام و رویش را پوشانده ام.

حتما اگر ببیند نمی فهمد که یک گودال است و می خواهد از رویش رد شود. البته می دانی که گودال کندن کار آسانی نیست، تو هم کمکم می کنی؟ یا باز می خواهی غیب شوی؟ ببین آنجا هم یک فرغون کشیده ام که بعد او را بندازم توی فرغون و هلش بدهم تا زیر زمین خانه خودمان. با این طناب ها هم دست و پایش را می بندم که فرار نکند. همه چیز نقشه ام خوب است،

بعد که بردمش زیرزمین هر روز یک خورده بهش آب می دهم و وقتی مادر نبود از آشپزخانه برایش نان می برم. اینقدر آنجا نگهش می دارم که نتواند دیگر جیغ بزند. برای اینکه حتما می خواهد جیغ بزند. وقتی جیغ زدنش تمام شد و ساکت شد به او می گویم که برای چه آوردمش زیر زمین. به او می گویم که اگر فقط ده سال صبر کند، آن وقت من بزرگ می شوم و می توانم باهاش عروسی کنم. بعد بهش میگویم که از دستم عصبانی نباشد.

آخر طور دیگری نمیشد بهش بگویم. دفعه قبل که خواستم بگویم پشت دفتر دیکته ام برایش نامه نوشته بودم، گفته بودم که بابام برایم یک تفنگ خریده که راستی راستی تیر شلیک می کند، تیرش راستکی نیست اما درد دارد. اگر شلیک کنم تو چشم دشمنا حتما کور می شوند و نمی توانند دنبالمان بیایند. نمی دانم خودش خوانده بود یا نه، ولی از دیکته ام کلی غلط گرفته بود و سه داده بود. بابام هم که نمره دیکته ام را دید کلی عصبانی شد. می خواست با کمربند کتک بزند، مادر جلویش را گرفت. عوضش بابا گفت که پابرهنه برم وسط حیاط بایستم.

آفتاب میزد تو مغزم و پاهام می سوخت. بابا اما دلش نرم نمیشد. اینقدر منتظرت بودم که بیایی، ولی خب نیامدی، برای همین فهمیدم که بابا دارد نگاهم می کند از پنجره، اگرنه که پیدایت می شد.ولی عوضش خوب شد بابا نامه را ندید. اگر نه نمی دانم چکار می کرد. من پاهایم می سوخت و برای اینکه کمتر بسوزم هر دقیقه یکی از پاهایم را می گذاشتم زمین. عرق از پشت گوش هایم سر می خورد می ریخت روی گردنم. بعضی وقتها هم یه گوله عرق از پشتم سر می خورد و غلغلکم می داد. اما من ناراحت نبودم. به خاطر او تحمل می کردم. یاد حرف آقا می افتادم که می گفت عشق آدم را پخته می کنه. خب منم داشتم زیر آفتاب می پختم دیگه، حتما یه دفعه ای زودتر پخته می شم، بهتر هم هست.

آقا رو که میشناسی؟ ندیدیش؟ آقا بابای مسجد هست، ما هم در مدرسه یک بابای مدرسه داریم. هروقت می رویم مسجد با بابا به حرف های آقا گوش می کنم. همه اش را که نمی فهمم. بعد از اینکه پخته شدم یه روزی دوباره دیکته داشتیم، بازهم نمره ام خوب نشد، این دفعه گفت به بابات نمی گویم ولی عوضش خودش کلی جیغ کشید سرم. مجبورم کرد یک لنگه پا گوشه کلاس بایستم. بقیه بچه ها می خندیدن، من اما می دانستم که از قصدی بهانه گرفته مجبورم کرده آنجا بایستم که خوب ببینتم، حتما دلش برایم تنگ میشه وقتی ته کلاس میشینم. تازه معلومه که دوستمم داره وگرنه دوباره به بابام خبر می داد که دیکته بد شدم. دلش نمی خواد بابام دعوام کنه.

مامان همیشه میگه زن باید پشت مردش باشه، وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشه. حالا که فهمیدم از حالا پشتمه و هوامو داره، بیشتر دلم می خواد که نقشه ام را عملی کنم. اما اول باید فکر کنم کجا گودالم رو بکنم؟ خب معلومه سر راهش. ولی خب اون که از تو باغچه ها رد نمیشه بره تو دفتر، صاف از وسط حیاط مدرسه رد میشه، ردش رو زدم هر روز نیم ساعت زودتر میاد که تا حیاط خلوته بره تو دفتر، من می توانم زودتر بروم مدرسه اما چطوری زورش کنم که از تو باغچه رد بشود؟ آها این وسط نقشه هم چند تا بچه می کشم که دارن فوتبال بازی می کنن. دلش نمیاد بازی بچه ها را بهم بزند و از وسط زمین فوتبالشون رد بشود، اون وقت می آد از باغچه رد بشود. بعدش می افتد تو گودال.

منم تفنگم را در می آورم به بچه ها میگویم بروند وگرنه بهشان شلیک میکنم، آنها که رفتند فرغون را میاورم و او را سوار می کنم بدو بدو میاورمش زیر زمین. خودش را می بندم بعد که جیغ جیغش تموم شد بهش میگویم که دوستش دارم. حتما اول شوکه میشود، بعد من میروم جلو پیشانیش را می بوسم، بعد اوهم عاشقم میشود و قبول می کند که صبر کند تا من یک کم فقط یک کم بزرگتر بشوم. آها اول این تفنگم را هم این گوشه نقاشی کنم که یادم نرود ببرمش، این هم گلوله هایش. سرگردانک! تو هم که می آیی نه!

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه خالقی
0
این مطلب را مزین به نظرات ارزشمند خود بفرماییدx