موسی عصمتی

دورتر را ببینیم

مادرم خدابیامرز با اینکه سواد نداشت، اما از درک و شعور بالایی برخوردار بود. بارها از او شنیده بودم که می‌گفت: «آدم باید دورترها را

زینب بیات

پنجره‌های اسلیمی

می‌نویسم از پس روزهای جان‌گداز جنگ، زیر آسمان مشترک، شراره‌هایی که بارید به جان همه‌مان، ایرانی و افغانستانی. و در هم‌‌آمیخت خون مادر هشت ماهه

محمد کاظم کاظمی

صحنه‌های پاک‌نشدنی

خداوند از او درگذرد. نام «کریم غول» در اوایل دههٔ هفتاد لرزه بر تن مهاجرین افغانستان در مشهد می‌انداخت، مأمور خشن و بی‌رحم «افغانی‌بگیر». سپس

محمدتقی دامردان

این همه رنج و این همه عشق

بنده محمد تقی دامردان، در سه دهه زندگی در ایران از ناملایمات و مشقت‌های مهاجرت لحظه ای دور نبودم و نیستم. در دهه هفتاد کارتم

قنبر علی تابش

با ساکنان شهر یزد

این روزها آوارگان بی پناه هموطنم در ایران شدید ترین و غیر انسانی ترین رفتار‌های ماموران جمهوری اسلامی را تحمل می‌کنند. باور دارم که آه

رضا عطایی

گرچه دیر امّا قابلِ‌قبول!

ادعای گزافی نیست که تصویر عمومی و تصور رایج از افغانستان، فرهنگ افغانستان و مهاجران افغانستانی در ایران و برای جامعه ایرانی که هماره با

محمد کاظم کاظمی

این پنجره‌ها را نبندید

چند روز پیش یکی از دوستان از من پرسید که «می‌خواهم کلاه پکول تهیه کنم. در کجا می‌توانم بیابم؟ خانهٔ‌ کابل آن را دارد؟» که