از باده نه؛ بلکه از هوایت مستم
تا آخر خط بر سر پیمان هستم
عمرم همه با گداز و با سوز گذشت
آگه نشدم چگونه نوروز گذشت
رفتیّ و کسی نکرد غمخورگیات
رفتیّ و کسی ندید بیچارگیات
بر روی لبش غنچهی از گل جاری
از ذهن و خیال او تغزل جاری
سلمای عزیز! زادروزت خوش باد
پاییز و بهاران و تموزت خوش باد
ای بی تو خراب؛ روزگار دل من
چون تار رباب؛ روزگار دل من
ای رود شکیبنده که دریا شدهای
ای کودک گنگ ما که گویا شدهای