تنگ است دلم، مسیچه پروازی کن!
بیهمنفسم، نسیم آغازی کن!
ای پیکِبهار! خون جگر میآیی
خاموشلب و شکسته پر میآیی
دیده وا از خواب سنگینت کنم
تازه ات سازم، بلورینت کنم
گیرم که چمنچمن بهار آرَد گل
بشکفته قیامتی به بار آرَد گل
هرچند شب است و تیرگی همساز است
ماهی به مسیر رود در پرواز است
با بیوه کجا مانده نباشی کردی
او را به در خویش «تلاشی» کردی
پیوند دل مرا گمانم ز ازل
با چشم تو بسته حضرت عزوجل
حالا که جهان چه خوب و بد در گذر است
پیش آر و به سفره نه چه خشک و چه تر است
نرمک، نرمک، دلم به بازی بردی
نوش تو که با ذره نوازی بردی
مردان سرِ دار و راهِ مردان سر دار
محراب و نمازگاه مردان سرِ دار
با قامتی از چراغ و ایمان و تفنگ
گاهی همه آب و گاهِ دیگر همه سنگ
هر لحظه به لب دیدهام او را لبخند
این بار رسید بازهم با لبخند