خورشید شدم ز دیدن روی عدم
دیوانه شدم دوباره از بوی عدم
عقاب پیر کوهستان دورم
گهی کوهی بلند بی عبورم
یاد از تب و تاب موجِ دریا کردم
خوابم که نبرد آرزوها کردم
یک سخن در عشق دایم قابل یادآوریست
عاشقی از ریشه ناهمساز با هر داوریست!
گفتی به زن اجازه دعوا نمی دهند
تقصیر روسری است که ویزا نمی دهند
پاییز گذشت و برگ ریزان نشدیم
از این همه معصیت پشیمان نشدیم
سوغات برایِ دِه ندارد دلِ من
آهنگِ لقایِ دِه ندارد دلِ من
همیشه غم کشیدن سخت، سخت است
به آرامش رسیدن سخت، سخت است
یک هفته شده مرا پریشان کردی
در بلخ نبودم و تو گریان کردی
این مشت کمی است، باش ویرانتر از این
باید بشوی شکستهدندانتر از این
باد آمد و باد صبحگاهان آمد
باد از سوی دره پیچ پیچان آمد
شبانه می رود شب می شگوفد
شبانه در دلم تب می شگوفد