دختران! شبانههای بیاميد
دختران! شکستهای بیصدا
خیابان ها افسرده بودند
پیاده روها محکوم به مرگ...
درین بن بست پولادین
تن دیوار را با جسم در پیوند جاویدیست...
تقصیر من نبود
پاییز که از شاخه افتاد پرت شدم توی حیاطی جنگ زده...
چشمانت را نشکن در مسیر برهنه گی پاهایم
بگذار آباد بگذرم...
ايا تبعيديان كوه گمنامى
اى گوهران نامهاتان خفته در مرداب خاموشى
صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
ای کاش به جاده های کابل دریایی بیاید
با ماهیانی که رنگ شان اصلن مهم نیست...
برایِ آمدنت شاخهٔ گلی دارم
به رفتنت اشکی...
خدایا!
اگر دروازۀ بهشتت را بر من نگشایی...
دریاها دهان باز کرده اند برای فرزندانت
درخت ها سیم خاردار روییده اند
از دریا گریخته ام... از دریای پشت کوه...
سرم را زیر سنگ ها کردم...