اینجا، در این تلاقی خونها و شیشهها
شبهای بد بلندترند از همیشهها
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
و کسی گفت، چنین گفت: سفر سنگین است
باد با قافله دیری است که سرسنگین است
ای به امید كسان خفته! ز خود یاد آرید
تشنهكامان غنیمت! ز احد یاد آرید
ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است
مبارک است بهاری که در تو می بینم
و سورِ بلبل و ساری که در تو بینم
اگر پسند و اگر ناپسند، میگویم
نگفته بودم و اینک بلند میگویم
سکوت، ریشۀ آیین قریههامان بود
صدا، خلاف موازین قریههامان بود
شما مقابلِ یک دوربینِ مخفی هستی
تکان بده به تماشا کنندگانت دستی
چراغ انجمن شاعران بمان عصیان
بلند شو غزل تازهای بخوان عصیان
مادر سلام! ما همگی ناخلف شديم
در قحط سال عاطفه هامان تلف شديم
آه یارب! چرا گرفته دلم؟
روز و شب را عزا گرفته دلم