ز چشمه سار افق، خون تازه می جوشد
سپاه شب پی قتلِ ستاره می کوشد
«بیا ای دل که راهِ خویش گیریم
رهِ شهری دگر در پیش گیریم»
از دل جنگل انبوه، مرا می خوانَد
کسی از آن طرف کوه، مرا می خواند
از این غریبی از این عسرت نشسته به دود
به آفتاب خراسانی خجسته درود
خاطرات خوش من در دل شبها افسرد
در پس پنجره گلدان صدایم پژمرد
دنیا برای خام خیالان عوض شده است
آری، در این معامله پالان عوض شده است
ما مجاهد حقّیم، قدرت خدا با ماست
هركجا كه رو آریم، دست كبریا با ماست
شبیه چشم تو گفتم دو چشم آهو را
و چشم توست شبیه هری و کابورا
اینجا، در این تلاقی خونها و شیشهها
شبهای بد بلندترند از همیشهها
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است
مبارک است بهاری که در تو می بینم
و سورِ بلبل و ساری که در تو بینم