با دل خونین قلم از کربلا تا یاد کرد
واژه ها را روی کاغذ از لبش فریاد کرد
باز بوی کربلا دارد زمین
مرگِ سرخِ پُر جَلا دارد زمین
نه همزبان شهر شماییم بی خیال!
ما کافران شهر شماییم بی خیال!
برپاست دماوند بلند و بشکوه
سر سوده به آسمان، ستبر و نستوه
چه کنم با غم عشق تو و بی تابی دل
دل لرزانک من خانه ی عشق است نه گِل
شیعیان هر لحظه ای همت کنند
خائنان را غرق ذلت میکنند
زبان گفتوگو گاهی تفنگ و گاه خودکار است
ولی با اهل خیبر ذوالفقار مرتضی کار است
عقاب تیز چنگ ما مبارکت ستیغها!
به پیش بالهای تو نشد حریف تیغها
هله غیچک* هله آواز که نوروز آمد
هله اَی شادی دَم ساز که نوروز آمد
گویید به نوروز که امسال نياید
در کشور خونينکفنان رَه نگُشايد
تحمل کن وطن این درد درمان میشود روزی
و قصر ظالمانت سخت ویران میشود روزی
بیهوده چشمک میزند، صبح سلحشور
جز غم نمیزاید دگر، این دشت شب کور