بقچهی دل را گشودم تا که دردم را بجویم
دل به دریای تو دادم تا که غمها را بشویم
عقاب تیز چنگ ما مبارکت ستیغها!
به پیش بالهای تو نشد حریف تیغها
گویید به نوروز که امسال نياید
در کشور خونينکفنان رَه نگُشايد
بیهوده چشمک میزند، صبح سلحشور
جز غم نمیزاید دگر، این دشت شب کور
آن روزگار باز نیاید دگر مخوان
پایید شب به لانه ای من از سحر مخوان
در آسمان تلألؤ ماه و ستاره است
هر تکه ماه، دستِ یکی ماهپاره است
بهار دیگر از این کوچهها گذر نکند
به این ولایت بیآشنا سفر نکند
بهار عاشقانهترین فصل انتظار من است
زمانِ بودنِ تو پیش من، بهار من است
در گوش من صداست، پدر! زنگ مکتب است
امروز دخت ناز تو دلتنگ مکتب است
شب شب یلداست، یلدا در جنوب
سمت خواب یک کوالا در غروب
پلنگ غیرتم از چشم ماه افتاده است
دریغ، هرچه تهمتن به چاه افتاده است
سمند خوش قدم من، سپید پیشانه!
ببر مسافر خود را به مقصد خانه