چه فصل ها که به نای گلو ترانه شکست
چه بیصدا، چه غریب و چه غمگنانه شکست!
سر تا به پا تغزل شیواست نازنین
آواز خوان ساز غم ماست نازنین
قسم به می که از او جان و هم جهان زنده است
قسم به نی که در او شور عاشقان زنده است
به دالان گلوی خستهام آواز زندانیست
هیولای عجیبی در سکوتم باز زندانیست
آمد بهار تا برد از دلها زنگ
برخیز و سوی سبزه و گل کن آهنگ
رسوایی روزی است پریشانی ما را
کز پرده شب می کشد عریانی ما را
نیست که با ترانهها از تو سر و صدا شویم
با همه سرشکستگی عشق ترا سزا شویم
آقا نشسته منتظر؛ خاتون نمیآید
شاعر تقلا میکند؛ مضمون نمیآید
التماس از من و امثال من اصلا دور است
مرد آن است که هر طور شده مغرور است
این روزها مدام چراغانیِ غمم
از حال من مپرس که سرریز ماتمم
به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
سرشار از غرور و غزل بوده عشق تو
آری چقدر ماه عسل بوده عشق تو