می کند زمین گردش بر مدار چشمانت
باختم شبی خود را در قمار چشمانت
چه کرده ام که تو از من گرفته ای رو را
دوباره تند گرفتی فضای ابرو را
دنیا اگر برای تو یک جفت بال داد
آیا برای بال کشیدن مجال داد؟!
در باغ غنچههای من آشوب پرورید
آن زخمها که از دم شمشیر سرکشید
بر سفرهی خوشرنگ باغ و گل نشانت
صبحانهات هستم، پنير و شير و نانت
کسی که این طرف خط نشسته مجنون است
- الو! سلام عزیزم! صدات محزون است
این سرنوشت تلخ و مبهم ماندنی نیست
یک روز شادی میرسد غم ماندنی نیست
به داغ نامرادی سوختم ای اشک، طوفانی!
به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ، جولانی!
یک نفر هی چوب دارش را ببیند سخت نیست؟
پیش چشمانش مزارش را ببیند سخت نیست؟
می زنند از شاخ و برگت ای دماوند سبیل!
عده ای گمراه -با حقه و ترفند- سبیل
تفنگ، کوه، زمستان، تنوری از آتش
و مرد و اسپ، بیابان، عبوری از آتش
چه تلخ! با تنِ از رنج خسته در آتش
زمین به وضع غریبی نشسته در آتش