های مردم! چقدر قسمت شاعر، شوم است
خانه در بلخ، ولی مقبرهام در روم است
لبانت قند مصری، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را
سبدِ توت به سر، قَودهی گندم به بغل
شعر حافظ به لب و کوزه پر از شیر و عسل
ديدنت انتهای خوشبختی نام تو در دعای شاعرهاست
از حضور تو شعر میبارد در گلويت صدای شاعرهاست
ليلا مهاجر است كه حرفی نمی زند
آزرده خاطر است كه حرفی نمی زند
کنار چشمه در آورده پیرهن مهتاب
به اشتیاق سپرده به آب تن مهتاب
این خانهای که خشت به خشتش پر از غم است
عمریست وقف روضۀ ماه محرم است
دلم غیر از طواف روی تو دینی نخواهد داشت
بجز اسطورۀ چشم تو تلقینی نخواهد داشت
آه، انسان به دست های خودش گور کرده است آرزوها را
زیر یک تل خاک پوشانده است خاطرات بلند افرا را
تو خورشیدی، شکوه آسمان را در تو میبینم
تراژیدی دلتنگ جهان را در تو می بینم
بنام خالق غوغا! بنام ِ این خیابانها!
مرا با خود بگردان در تمام این خیابانها
رقص تو با آواز تمبک بستگی دارد
شادی به این عشق مبارک بستگی دارد