پر کرده دود کوچه ما را چه میکند؟
آتش گرفت خانه، خدایا چه میکند؟
در میان کوچهها عطر اقاقی ریخته
خاطرات تلخ را کنج اتاقی ریخته
خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کرده ای
ماه واری در دل این برکه بلوا کرده ای
بهار رنگ ندارد به پیش دامن تو
به رقص آمده است آفتاب در تن تو
یکی گمُ شد تک و تنها یکی این جاست سر درگمُ
یکی در گرمسار و دیگری در سردسیر رُم
بیکعبه گشت مکه ابابیل را بگو
فرعون سالم است برو نیل را بگو
خورشید، ماه، ماهی و انسان سیاهپوش
دریا و کوه و دشت و بیابان سیاهپوش
هر روز تازه میشوم از عطر واژهها
مشهد، حرم، نماز، زیارت، دعا، رضا
صبح تاریکی که جان آتش گرفت
کهکشان در کهکشان آتش گرفت
اما نمی دانی چه شبهایی سحر کردیم، کابل جان
زان روز یا آن شب که بی از تو سفر کردیم کابل جان
مرا شبیه هوای بهار رسم بکن
شبیه داغ دل لاله زار رسم بکن
عجب چشم سیه دارد خمار این دختر هندو
که آتش می زند در هستی ام با جنبل و جادو