بگو به دشت، به دریا، به کوه؛ دردِ مرا
که خاک گشتم و بادی نبرد؛ گردِ مرا
به نام عشق که در جانِ جان من جاریست
خدای یاری و پرودگار دلداریست
بگیر باز تبر را… بگیر! ابراهیم!
بزن به فرق خدایان پیر ابراهیم
آقای راد زخم ارزگان ندیده است
این شاخه هیچ یورش توفان ندیده است
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم
تو از تبار تبرزین و تازیانه بگو
تو از تباهی تاریخی ترانه بگو
برق چشمانت ستاره شال سبزت آسمان
پخش شد زیباییات در چارسوی این جهان
کجایی؟ ای صدایت در تن شب آبشار ماه
نگاهت محشر آواره گرد انتشار ماه
سفر چه واژه ی سختی برای من شده است
سفر بهانه ی تلخ به هم زدن شده است
روز اول در کنار رود فهمیدم که تو
چشم هایت را که دیدم زود فهمیدم که تو
از مرگ های تازه ما را با خبر کرده
تقویم ما، غم های ما را بیشتر کرده
رنگ افسرده ترین فصل خزان است تنم
بوی غم ریخته در پیچ و خم پیرهنم