کور روزت شوم برادرجان! کور روزت شوم برادرِ قند!
این چه آوردهای به حال خودت؟ غصهها بر سرت چه آوردند؟
صبح شد آواز ده خورشید را، قرآن بخوان
باز گو در زیر لب یا ربنا قرآن بخوان
گل به روز است پر و بال فروان در دست
چاک در چاک و پریشان و گریبان در دست
نشستهام سرِ قبرم، سرِ مزارِ خودم
و گریه میکنم از دست روزگارِ خودم
تو سزاوار روز نیکویی ای که همواره بهتری از من
شهر را آب با خودش میبرد پل شدم تا که بگذری از من
پر از گلها، پر از آوازها، پروانهها، ای دوست
خیالی داشتم شیواتر از یک روستا، ای دوست
من که در باغ جهان رشک گل و شمشادم
تا که پا بسته به زنجیر تو ام، آزادم
اگر چه عطر سیب را هنوز بو نکردهام
اگر چه سوی مرقدت هنوز رو نکردهام
چه زود خاطره شد لحظههای شاد، رفیق
چه با شتاب شکستیم اعتماد، رفیق
اگر به خانۀ من میروی بهار بياور
سبد سبد گل نارنج از آن ديار بياور
وطنم دوباره اینک تو و شانه های پامیر
بتکان ستاره ها را که سحر شود فراگیر