می شكافد سیاهی شب را
آخرین لاى لاىِ یک مادر
کوچه از ما خانه از ما مدرکش دستِ شماست
اختیار رفت و آمد تکتکش دستِ شماست
با تخت و تاج یک سره زرین چه کرده است
بر روی زلفکان تو طاقین چه کرده است
من همین گونه که گشته سپری خوشبختم
من به این زندگی دربه دری خوشبختم
از عید مگویید که ما عید نداریم
زین خانه بر آیید! برآیید! نداریم
اتاق کوچک من قصۀ دیدار می خواند
و ساعت از نگاهِ عاشق بیدار می خواند
وطن یا ناوطن در من بجا ماندهاست دردش را
خزان کی میتواند گم کند تصویر زردش را
هر دم اسير لذت رنگ و لعابها
در صبحدم سياه ترند آفتابها
برآشفتهست گیسوها به خون آغشته ابروها
سماع خون بهراه افتاده با تکبیر زالوها
کشیدهاست دلم بسکه انتظار به شانه
شدهست دیدهی من شیشهای غبار به شانه
اگر به چنگ بیارم صلاح رایت را
جدا کنم به یکی کارد گونههایت را
تو مثل سگ هستی چشمهایت از برف است
تنیدههای سپید صدایت از برف است