ای آتشِ افروخته در جان و تن من!
ای یاد خوشت مرهم زخم کهن من!
غمگین نبینمت! چندین دگر نه تو
زین بیشتر نه من، زین بیشتر نه تو
غزلم! ای که به ترکی گُزلت میخوانند
تازیان سجدهکنان؛ "ٲَلهُبَلت" میخوانند
کودکی آمده، از من طلب جان دارد
کودک این مرتبه ناآمده عصیان دارد
بلیت، نسخه و یک مشت پول پاره بگیر
بایست آخر صف، شنبهها شماره بگیر
بیابانت کفن شد تا بمانی شعلهور در خون
گلستانی شوی در لامکانی شعلهور در خون
چه وحشتی است که محکوم سرنوشت شوی
اسیر آنچه تو را پنبه کرد و رشت شوی
تبر نگفت کلامی ز اتهام درخت
دمی که بست کمر را به انهدام درخت
دو همدمیم من و تو، دو یار همسایه
دو رود جاری از این چشمه سار همسایه
دختر کنار در بدستش پاکت گل دار
یعنی به آقا می کند تقدیم یک سیگار
به کنج سینه دلم هرچه صبر کرد نشد
که غیر مُهره؛ کسی اهل تاس و نرد نشد
به دور گردن خود شالی از شكوفه ها آویز
بخند ای كه بهاری و از غزل لبریز