گل نمیکند بیتو شاخ عشقهپیچانم
ای نشسته در چشم و ای تنیده در جانم
کلماتم، کلماتی که «درخت» و «سنگ»اند
کلماتی که کمی «خسته» کمی «دلتنگ»اند
بر گونهات اشکی که چکیدهست نشانیست
این غده که چسبیده به جانت سرطانیست
دلتنگم و دو چشم تو پیدا نمیشود
مادر! در این غبار دری وا نمیشود
دریغا عطر نارنجی که راز آمیز در قوطی
به کشتن داد شهری را پر از پاییز در قوطی
ﻣﻦ ﺳﺮﮔﺬشتهای ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ
ﺑﯽ ﺣﻀﻮﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ای یار! ای زیباترین! هر جا که باشی دوستت دارم
عشقِ نهانِ نازنین! هر جا که باشی دوستت دارم
قاب عکسی کهنهام در گنجه... پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش؛ ها کن مرا
تصویر ماه در بغل قاب گریه کرد
گلهای ارغوان همه خوناب گریه کرد
نه تخت میطلبم نی به حسرت تاجم
پرندهام به هوای بهار محتاجم
كابل كبوترهای بیجان را بغل میكرد
زخمیترين شهری كه انسان را بغل میكرد
کنار حادثه میپوشم، غمِ سیاه-سفیدم را
سپس به عکس تو میدوزم، دو بُعد کوچک دیدم را