برقص آدم برفی که برف میبارد
بچَش! شلاق زمستان چه لذتی دارد
چه میکنی؟ تو اگر که به جای من باشی
و من نباشم و تو در هوای من باشی
تازه کن جان مرا ای گل دردانه من
ای صدای نفست صبح صمیمانه من
ای زائرِ تنها شده ی آمده تنها
باز است درِ خانه به روی تو بفرما
چه اتفاق فتاده که زنگ دوست کر است
سلام و صحبت شیرین یار مختصر است
شب شده است و در خیال های خود شناورم
می رسیّ و با خودم تو را به خواب می برم
تا دست جنگ نقشهی بیداد میکشد
طرح تفنگ و تفرقه آزاد میکشد
قرار بیتو ندارم، مگر قرار منی؟
نه! بهتر است بگویم که روزگار منی
دلتنگی آنقدر که ندانی چه می کنی
افتاده ای به سر که ندانی چه می کنی
کار این هفتهی تو بود شررافروزی
تتر فوریِ خبر، هر شبه "آتشسوزی"!
در کنار تو فقط می شود آرام گرفت
در غزل می شود از عشق تو الهام گرفت
نشست و بعد دو سه سرفه... بعد کوشش کرد
عجیب بود، خودش را به جا نمیآورد