بگو تو را چه بخوانم! که در خیال بگنجی
که حال در نظر آیی و در محال بگنجی
اگر چه دستخوش حادثات دیگری ام
هنوز گاه گداری به فکر می بری ام
خط دستم امتداد ناگزیر سرنوشت
روزگاری هست تنهایم اسیر سرنوشت
دست و دلم قدم به قدم ریخته
تقصیر زلف توست به هم ریخته
تو خود تمامِ منی و من ـ ٱن وجود٘ندارد ـ
جهان تویی و بدونت جهان وجود ندارد
قفل لبت به حیله و ترفند وا شده
با بوسه های تازه تری آشنا شده
یک شاخه گل، گلدان فقط یک چیز کم دارد
هر سفره بی مهمان فقط یک چیز کم دارد
قصه درد دل شنیدن چیست؟
شرح سوزان داغ دیدن چیست؟
تلفیق جالبیست حجاب سیاه را
وقتی احاطه می کند آن روی ماه را
کنار جاده می بینم همیشه پیرمردی را
میان چین پیشانیش پنهان کرده دردی را
زمانه از سر نعش تو با تفنگ گذشت
ز روی کشته تو سایه های جنگ گذشت
لبانت قند مصری، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را