بازکن پنجره را تا که معطر گردی
می زند سمت تو باران که از آن تَر گردی
امشب تمام آینه ها را خبر کنیم
شب غنچه پرور است، به شوقش سحر کنیم
پس از این جز ادب عشق؛ رعایت نکنیم
از کسی جز لبِ پیمانه؛ حمایت نکنیم
فرشته بوده اى و جايت آسمان بوده
ستارگان همه دورت نگاهبان بوده
عجب تحویل میگیری نماز نابلدها را
به شور آوردهای در من هوالله أحدها را
تو را فصل بهاران آفریدند
تو را از جنس باران آفریدند
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
با تکه تکه ی بدنم ساز جنگ زد
همسایه سایه ی پسرم را به سنگ زد
فرض کن پنجره ام، رُخ به رُخ ات وا شدهام
یا دَرِ خانهی عشقم که تماشا شدهام
از بختِ بد اگر قدغن شد حضورها
خاکم کنید بر سر راهِ عبورها
دوباره قریه و قشلاق و مردمان فقیر
شکارهای «خداداد» و آهوان اسیر
ماییم و انتظار فراوان، بدون برف
آیا شنیده اید زمستان، بدون برف؟