زندگی اشک شد از شیمهی جانم سر کرد
عشق پیدا شد و غم از دو جهانم سر کرد
یار اگر یاری کند، دلدار دلداری کند
بخت نافرجام ما، با ما وفاداری کند
کاج را امشب به جرم سربلندی ميکُشند
محشری از خون ناحق باز بر پا ميکنند
انتظار از من به تنگ آمد سفر آغاز شد
در همه دیوار ها آواز در آغاز شد
نفس گرفتی اگر، ترس همنشین تو بود
که در چهار طرف مرگ در کمین تو بود
تا حشر به دیدار تو پرپر زده باشد
مرغی که به بام تو دمی پر زده باشد
با شکل و آن شمایل خوش ریخت روزگار
بسیار گل به گردنم آویخت روزگار
در قید دنیای خالی دستی به دامان گریه
تو میرسی با تبسم در بین باران گریه
چه زیبا چیده قالیبافِ من پهلویِ هم گلهای قالی را
بنازم قدرتِ اعجاز و سحرآمیزیِ نازکخیالی را
الو! الو! صدا نمی رسد؟ اگر صدا جر است
پرنده یی که پرکشیده در صدا شناور است
نوای ربنا در قطعههای باربَد جاری است
نشاط از گوشۀ محراب و ذکر «یاصمد» جاری است
سرخوش آنان که به درد دگران درمانند
نه که بر کار فروبستهٔ خود در؛ مانند