دو بچه گربه چنگ میکشد به نرده های بام
تو فکر می کنی به مرگ موش یا خودت، کدام؟
بی تو دلم هوای تپیدن نمی کند
از باغ سبز خاطره دیدن نمی کند
یلدا دوباره در غزل من خوش آمدی
من حس چشمهای تو از سر گرفته ام
با اهل خانه چند به نیرنگ و حیله ایم؟؟؟
بر پای خویش تیشه و بر چشم، میله ایم
و من مانند یلدایم شبی تاریك و طولانی
و یك آواره ام یك دختر تنهای افغانی
عطر اندام تو تاپیچید بین یاسها
شور برپا شد میان قلب بی احساسها
خونِ جگرِ سنگ عقیق یمنی شد
من خون جگر خوردم و قلبم حسنی شد
به سرش چادر آبی به بغل طفل خموش
میرود زن طرف چشمه چنین كوزه به دوش
بگو به دشت، به دریا، به کوه؛ دردِ مرا
که خاک گشتم و بادی نبرد؛ گردِ مرا
به نام عشق که در جانِ جان من جاریست
خدای یاری و پرودگار دلداریست
بگیر باز تبر را… بگیر! ابراهیم!
بزن به فرق خدایان پیر ابراهیم
آقای راد زخم ارزگان ندیده است
این شاخه هیچ یورش توفان ندیده است