دیری ست این که رابطه ام با خدا کم است
چیزی میان سینه ی من گوییا کم است
اینک بهار از پل پیوند بگذرد
سالی دگر به لطف خداوند بگذرد
همین که سر بگذاری به شانه یک حرف است
بهانه باز بهانه، بهانه یک حرف است
سر باز کرد این بار هم یک زخم تازه
خودکار، دفترچه، قلم، یک زخم تازه
سکوت پشت سکوت و سکوت پشت سکوت
شکست بغض زمستان رسید آخر حوت
می کند زمین گردش بر مدار چشمانت
باختم شبی خود را در قمار چشمانت
چه کرده ام که تو از من گرفته ای رو را
دوباره تند گرفتی فضای ابرو را
در باغ غنچههای من آشوب پرورید
آن زخمها که از دم شمشیر سرکشید
بر سفرهی خوشرنگ باغ و گل نشانت
صبحانهات هستم، پنير و شير و نانت
کسی که این طرف خط نشسته مجنون است
- الو! سلام عزیزم! صدات محزون است
این سرنوشت تلخ و مبهم ماندنی نیست
یک روز شادی میرسد غم ماندنی نیست
می زنند از شاخ و برگت ای دماوند سبیل!
عده ای گمراه -با حقه و ترفند- سبیل