هر آدم آواره يك رؤياى ويران است
ابرى كه در پيراهنى دلتنگ پنهان است
تا یک پیاله نوش کنیم از بهشت من
بگذار تا که دم بکشد سرنوشت من
مغز مغزم پر است از آتش روز و شب داغ داغ می گردم
در اجاق غم تو می سوزم گرد آن چلچراغ می گردم
باران مهر و رحمت بارید در دیارم
كوچید یك غروب خاموش از كنارم
خورده پیوند با تو این دل و جان، رگ و هم ریشهها و نام و نشان
نسب ما به چشمهها برسد، به گل سرخ و لاله و ریحان
کوه، پابند گرانجانی است
آسمان در نابسامانی است
دو پُشته ابر پریشان به رفت و آمد شد
و بغض تلخ غریبی از آسمان رد شد
روزنامهها، خبر، باز بمب و انتحار
کوچههای کابل و بلخ و شهر قندهار
راوی بخوان روایت در خونتپیده را
قرآن، همان صلابت حلق بریده را
دنیا شبیه حس غریب است بعد تو
نقاشی زمانه عجیب است بعد تو
وداع با تو سلامی دوباره بود عزیز
دلم غریب ولی پر ستاره بود عزیز
امشب دلم به چنبرۀ تنگ بغضهاست
بغضی که سالهاست به این سینه آشناست