من دیده ام روایت صد درد و داغ را
تصویری از قیامت خونین باغ را
ای همدم همیشۀ من آشنای من
بی تو هزار غصه دمد از نوای من
همینکه میرسم ای ایستگاه راهآهن!
به عطر دامن تو باد میزند دامن
این حرف ابتدای من و توست بعد از این
بن بست انتهای من و توست بعد از این
ای دوست نگاهی که خریدار ندارم
با مردم این شهر دگر کار ندارم
ناقوس مرگ را به صدا آورد غروب
پاییز را به خاطر ما آورد غروب
کوهِ سکوت آب شود در مقابلت
نبض غزل مجاب شود در مقابلت
گفت مادر سخن از درد و به چشمی تر گفت
قصۀ ناخلفان، شیر خطایان بر گفت
پیش از آنکه پیری این سرو روان را بشکند
غم مبادا قد بالای جوان را بشکند
آیت عشق تو از بر شده ام یعنی این
شاعر سبزۀ خاور شده ام یعنی این
زمین به هلهله افتاد و آسمان رقصید
مَلک به عشق تو در عرش ناگهان رقصید
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
دشمن ز رازهای مگو مان خبر شود