خوابیده در آغوش خودش دختر جنگل
احساس قدم می زند آن سو تر جنگل
خاموش، روشن باز هم... هی میشود خاموش
خورشید من دارد پیاپی میشود خاموش
با سنگ هوس شیشهی انگور شکستند
جام عسل و جامهی زنبور شکستند
دو روز بعد پدر می شود فراموشت
همین دو دیده ی تر می شود فراموشت
ترکمنزادۀ مزار کجاست؟
تاشقرغان خوشگوار کجاست؟
امشب میان این گلو یک بغض مهمان من است
این سرفه های لعنتی آهنگ قلیان من است
شبی که قصه فانوس و باد میگفتند
چراغها همگی زنده باد میگفتند!
بیست سال است به دامان شما چنگ زده
در دوراهیّ جهان دخترک جنگزده
آشتی سیب بهشت است برای چیدن
من و تو زنده به این یک دو نفس خندیدن
کارگاه بتگری از چشم تو آغاز شد
همزمان پیغمبری از چشم تو آغاز شد
وقتی نبود عاشقی دنیا چگونه بود؟
دنیا تهی ز عشق خدایا چه مینُمود؟
وظیفهییست بهدوش من انتقال شما
که هست فکر منی خسته چرخبال شما