از مرز رد شدی، وطن تو زبان نداشت
یا داشت، هیچ حرف برای بیان نداشت
عجب! گاهی پلنگ است و گهی آهوست چشم یار
خدا را! راز هستی است یا جادوست چشم یار
با تو بارانم، خلوص ابرم و دریاستم
با تو مجنون معاصر، مهربان لیلاستم
حق می دهم تو خسته ای از رنج و درد سر
تعارف نکن کبوتر من میپری بپر!
طنین بغض موذن به گوش ماه رسید
اذان صبح به «حی علی الفلاح» رسید...
واسوخته و دود شده گم شده مردم
در آتش دستان که هیزم شده مردم
پناه میبرم از فکرهای مردم شهر
به شامهای شرر بارِ شعر و شورِ شراب
اگر چه خنجر تهدید بر گلوی من است
هزار جاده گل سرخ روبهروی من است
پس امتحان عشق قریب است، بی گمان
امشب شبی عجیب و غریب است، بی گمان
چشمان سیه! چه چشم سفیدم به خاطرت
هر چه کشیدنی ست کشیدم به خاطرت
امت ما را چه بیم از فتنه و شور شر است
نوح ما را در دل طوفان هستی رهبر است
کی غنچه های تنگدلی باز می شوند؟
لب های بسته کی گل آواز می شوند؟