خواهم تو را ای ماه و می آرم به چنگ امشب
شور شکاری تازه دارد این پلنگ امشب
داوِ آخر خلاص... باخته ای، نشکن تخته را، به سنگ نزن
مشت بر خنده رقیب نکوب، دست بر ماشه تفنگ نزن
با مشت تو ای مرد مپندار زنی رفت
از کوچۀ لب دوخته گان، انجمنی رفت
می رسد روزی که دستی ز آستین آید برون؟
دست پر مهری، نه مشت آهنین آید برون؟
زخم، زیبا مینماید در تن سردارها
جعبهی عطرِ گلِ خون: مدفن سردارها
این اتاق از بی تو بودن مملو از اندوه شد
آن قدر در خلوت خود ماند تا انبوه شد
پروانههای يخ زده محتاج ياری اند
محتاج آفتاب و هوای بهاری اند
ای روزهای ناخوش تب دار تکفیری
ای عصرهای بی سرود فصل دلگیری
من خودم را در حیات کوچکم نشناختم
کودکانه، واقیعأ دل را برایت باختم
حور وقتی در بهشت از عطر گل تر می شود
بر زمین می آید و اینگونه "دختر" می شود
شد اجاق آرزوها سرد، می خواهم بمیرم
آه بگذاریدم از این درد می خواهم بمیرم
تو را دیشب تماشا کرده ام تا می توانستم
که من دیشب تو را تنها تماشا می توانستم