بهار رنگ ندارد به پیش دامن تو
به رقص آمده است آفتاب در تن تو
یکی گمُ شد تک و تنها یکی این جاست سر درگمُ
یکی در گرمسار و دیگری در سردسیر رُم
بیکعبه گشت مکه ابابیل را بگو
فرعون سالم است برو نیل را بگو
خورشید، ماه، ماهی و انسان سیاهپوش
دریا و کوه و دشت و بیابان سیاهپوش
هر روز تازه میشوم از عطر واژهها
مشهد، حرم، نماز، زیارت، دعا، رضا
صبح تاریکی که جان آتش گرفت
کهکشان در کهکشان آتش گرفت
اما نمی دانی چه شبهایی سحر کردیم، کابل جان
زان روز یا آن شب که بی از تو سفر کردیم کابل جان
مرا شبیه هوای بهار رسم بکن
شبیه داغ دل لاله زار رسم بکن
عجب چشم سیه دارد خمار این دختر هندو
که آتش می زند در هستی ام با جنبل و جادو
نوشت عاشقم از شوق پر در آوردم
چقدر بوسه در آغاز دفتر آوردم
از همان روز که از دامن مادر آمد
از همان ساعت که دایه دم در آمد
امشب آماج خروش موجهای سهمگینم
می خروشد خون رخش تازه مرگان در جبینم