بویِ گل، زمزمهٔ بادِ بهار آزادی
عشقِ من، آینهٔ قامتِ یار آزادی
معرفی كرد خود را : منم كبوتر چاهی
مرا فروخته مادر به پنج سكه ی شاهی
در هوایت بانوی بارانی ام
یک دریچه باز کن زندانی ام
با سایۀ که گام به گامم روانه بودم
در من هوای یک سفر عاشقانه بود
هزار بار اگر عاشقم برای توام
هزار سال اگر ...، مست چشم های توام
من آن موجِ گران بارم که در دامن نمی گنجم
من آن توفنده خاشاکم که در گلخن نمی گنجم
صحنهی از آخرین دیدار باقی ماندهاست
در خیالم خاطرات یار باقی ماندهاست
بهار آورده گل، تا یار من گیسو برآشوبد
جهان را باز با یک گوشه ابرو برآشوبد
در چشم های او که از آن عشق می تکید
می شد نگاه حضرت خورشید را کشید
منتظر مانده ام که برگردی تا غزل هایم عاشقانه شود
مثل تزریق خون به یک بیمار، لب تو وارد ترانه شود
از نگاهت قرنها سیراب سقاخانهها
چشمهای تو دلیل مستی پیمانهها
بنفشه رو به سحر سوخت، ارغوان خشکید
نماند ابری و در چشمم آسمان خشکید