قطار آمد و با زوزه ای توقف کرد
غروب منتظر و خسته را تعارف کرد
همچنان غرق به رؤیای خوشت میمانم
چشم در راه خبرهای خوشت میمانم
تکانهدار ترین اتفاق افتاده
صدای سرد کسی دراتاق افتاده
آب عشق آورده و این خانه را جارو کنید
بعد در این حلقه گرد آیید و الاهو کنید
به روی کوچه ها بستند احساس خیابان را
نگاه خسته ی شهری که حس می کرد طوفان را
من و ذکرِ نامِ تو یا علی، که کشانی ام به هدایتی
مگر از تو چشمِ عنایتی، برسانَدَم به ولایتی
هوای گریه در این ایستگاه سنگین است
سکوت سرد تو و بغض راه سنگین است
دردِ پایان ناپذیر عشق در جانم تویی
لذت و لطف غزل های پریشانم تویی
حال خوشی برای دل من نمانده است
دنیا درخت زندگی ام را تکانده است
گله کردی که چرا هیچ به ما سر نزنی
آستینی به سلامی، سخنی بر نزنی
من باد بودم عمر خود را در سفر بودم
منزل به منزل، دل به دل من در گذر بودم
نسیم تازه ای از کوچه باغ نیشابور
وزید حضرت خیّام و خوشهی انگور!