بگو! زبان بگشا گر دعا و نفرین است
که بر تو پاسخ ما هرچه هست؛ آمین است
دفترچهی بزرگ جهان بسته می شود
وقتیکه حرف نیست دهان بسته می شود
تنات با خاک یکسان گشته، غزه، خانههایت کو
ستون و سقف و کلکین، مسکن پروانههایت کو
به جان تو قسم، رنج و غمات را دیدن آسان نیست
تراژیدی تلخِ ماتمات را دیدن آسان نیست
دستهایت، سنگ، کاغذ، دستهایم را نخواست
مشت وا شد، قیچی آمد، قسمت و کار خداست
صفا و همدلی ات باز میهمانم كرد
و با عبور ترنم ترانه خوانم كرد
به تبسم جادویی تو قسم
که تمام جهان من از تو پر است
شب را گریستیم، سحر را گریستیم
ما گام گامِ راهِ سفر را گریستیم
گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم
آخر زبان شعر را به غزل باز می کنیم
تا صبح سرخ حادثه پرواز می کنیم
به جان شاپرکهایت شب شعری بمان خورشید
بچرخان گردو خون مرا غزل - آتش - بخوان خورشید!
بیا که این دل پر درد داغدیده تو را
صدا زند ز سر شام تا سپیده تو را