در ابتدای چشم تو پرواز میشوم
هر صبح از سلام تو آغاز میشوم
فارسی بود گریه ی پدرم
فارسی هست خنده ی پسرم
نیم رخساره گلگشت حافظ، نیم رخساره بستان سعدی
در بغل کوزهی شعر خیام، بر لبانش گلستان سعدی
دست من تا موى تو يك مقصد پر پيچ و خم
همتى كن تا رسانيم اين دو را يك شب به هم
بريز اى اشك بارانى بهارانى دلم خواهد
بخند اى گل كه بستانى گل افشانى دلم خواهد
ماییم و دستِ بالا با دستهای خالی
سرشار آرزوها با دستهای خالی
این چنین از بس که استغنای ما کم میشود
هر پدر گم کردهی فرزند مریم میشود
تو آن عجیبِ عجیبی جزیرۀ مبهم
که در غلیظی مِه میروی فُرو هر دم
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپل برنید
پر کرده دود کوچه ما را چه میکند؟
آتش گرفت خانه، خدایا چه میکند؟
در میان کوچهها عطر اقاقی ریخته
خاطرات تلخ را کنج اتاقی ریخته
خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کرده ای
ماه واری در دل این برکه بلوا کرده ای