عطر اندام تو تا پیچید بین یاسها
شور برپا شد میان قلب بی احساسها
سرحد رنج من ای دوست نمی دانی تو
از چی بر گریه تلخم همه حیرانی تو
خونِ جگرِ سنگ عقیق یمنی شد
من خون جگر خوردم و قلبم حسنی شد
به سرش چادر آبی به بغل طفل خموش
میرود زن طرف چشمه چنین كوزه به دوش
بگو به دشت، به دریا، به کوه؛ دردِ مرا
که خاک گشتم و بادی نبرد؛ گردِ مرا
به نام عشق که در جانِ جان من جاریست
خدای یاری و پرودگار دلداریست
بگیر باز تبر را… بگیر! ابراهیم!
بزن به فرق خدایان پیر ابراهیم
آقای راد زخم ارزگان ندیده است
این شاخه هیچ یورش توفان ندیده است
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم
تو از تبار تبرزین و تازیانه بگو
تو از تباهی تاریخی ترانه بگو
برق چشمانت ستاره شال سبزت آسمان
پخش شد زیباییات در چارسوی این جهان
کجایی؟ ای صدایت در تن شب آبشار ماه
نگاهت محشر آواره گرد انتشار ماه