شبنالههایم آسمان را میبرد با خود
گنجشکهای بیزبان را می برد با خود
مثل جوباری كه با دریاچه یكجا میشود
زندگی هم ری نزن یكدست و زیبا میشود
سفر در پیش دارم، صبحِ تابانم خدا حافظ
دمِ کوچ است، بار آماده، یارانم خدا حافظ
مغز مغزم پر است از آتش روز و شب داغ داغ می گردم
در اجاق غم تو می سوزم گرد آن چلچراغ می گردم
نمی گنجد میان خانه عطرمست شب بو ها
رود از سرسرِ دیوار بیرون پشت گل رو ها
باران مهر و رحمت بارید در دیارم
كوچید یك غروب خاموش از كنارم
با زخمهای تازه که در کنجِ سینه داشت
در دستهای خالی خود مرهمی نداشت
خورده پیوند با تو این دل و جان، رگ و هم ریشهها و نام و نشان
نسب ما به چشمهها برسد، به گل سرخ و لاله و ریحان
شتاب کن که صدای عبور شعلهور است
طنین کوه به کوه غرور شعلهور است
نه، نمیگردند گنج شایگان پیدا کنند
یا در این آوارها یک لقمه نان پیدا کنند
کوه، پابند گرانجانی است
آسمان در نابسامانی است
دو پُشته ابر پریشان به رفت و آمد شد
و بغض تلخ غریبی از آسمان رد شد