آمد آمد باغ زخمی را خزان دیگری
خشک سال تازه یی آتش فشانی دیگری
موسیچه روی شانه من دق شده پدر
صدیقهای دچار منافق شده پدر
مثل بابا همه ی دشت صدایش کرده
مادر او چقدر گریه برایش کرده
شب را سکوت سرد تو بیدار کرده است
روز مرا نبود تو تبدار کرده است
غروب شهوت یک زن بود، کنارشیشه رخ کلکین
طلوع داخل یک چشمه، دوماه بلکه دو تا پروین
با من بجنگ! جنگ برای پلنگ هاست
این کودک مقابل تو مرد جنگ هاست
لطفاً این قصۀ امروز به فردا مبرید
قطره ها را به دل آسایی دریا مبرید
مگداز با نگاهت دل بی قرار امشب
بزند به سینه این دل سری بار بار امشب
تو آن آیینهای در گیرودار سنگ و آهنها
همیشه میخورد بر فرق تو سنگ فلاخنها
عزیزم کوچه های خسته از تو پا و سر از من
دو تیغ تشنه از تو، سیب یا برگ جگر از من
دنیا مرا یکیشده با تو نمیگذاشت
این درد کهنه بر سر من مو نمیگذاشت
دیوار روی باور بیگانه ساختند
سقفی به روی خانهی ویرانه ساختند