کوهِ سکوت آب شود در مقابلت
نبض غزل مجاب شود در مقابلت
گفت مادر سخن از درد و به چشمی تر گفت
قصۀ ناخلفان، شیر خطایان بر گفت
زمین به هلهله افتاد و آسمان رقصید
مَلک به عشق تو در عرش ناگهان رقصید
سرما کمین به دور و بر خانه کرده است
برف است آنچه بام سر شانه کرده است
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟!
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری!
بر تابلو نوشته شده مرز، چند بار
یعنی چقدر مانده به تو؟ چند انتظار؟!
تو چه موجود خدایی، تو چه دردی چه دوایی
که همه آیت عشقی، که همه لطف و عطایی
آسمان لب باز کرد و گفتوگوها جان گرفت
خاک یکسر بوی شبنم، رنگ تاکستان گرفت
با نسیم روضهات دیوانه کردی باد را
صحنها هو میکشند این شور و این فریاد را
غزل غزل پر دردم غزل غزل سردم
چگونه با سبدی بی ستاره برگردم
در بازوی من رسم کن رنگین کمانت را
از چشمهای من تماشا کن جهانت را
میکشاند مرا به سمت خودش باز از لابهلای شببوها
با دو دستان پُرطراوت خویش میرهاند مرا در آنسوها